hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff5c4602000000670a000001000200
تاریخچه شش
سیگما
محمدعلی سنکوکه
مدیریت کیفیت طی چند دهه (از نیمه قرن بیستم تا امروز) با
ارائه تفکر بهبود برپایه حرکت به سمت نقص صفر، دنیای کسب و کار را متحول کرده است.
در دهه 50 مفاهیم و الگوهای کنترل کیفیت در شرکتها مطرح شد و در دهه 1960 کنترل
کیفیت جامع ظهور کرد. در حدود دهههای 70 تا 90 تحولات مهمی در کیفیت جامع رخ داد
که این تحولات با نیازها و الزامات کسب و کار همراه بود. نام و ایده آغازین شش
سیگما به بیل اسمیت نسبت داده میشود. وی که در دهه 70 و 80 میلادی به عنوان مهندس
ارشد کیفیت و قابلیت اطمینان در شرکت موتورولا به فعالیت مشغول بود، اکنون پدر شش
سیگما نام دارد. بیل اسمیت با مشاهده افزایش نرخ خطا در نتیجه افزایش پیچیدگی
محصولات و اضافه شدن بر تعداد قطعات آنها، با تلفیق مفاهیم قابلیت اطمینان و تکنیکهای
مهندسی کیفیت، ایده آغازین شش سیگما را به باب گالوین، مدیر عامل شرکت عرضه کرد و
او نیز نظر اسمیت را پذیرفت.
با پیوستن مایکل هری و جک جرمین (که هر دو از مدیران وقت
موتورولا بودند) به بیل اسمیت، ایده اولیه شش سیگما دربردارنده آموزش، تکنیکهای SPC، ابزار پیشرفته تخصیص و طراحی آزمایشها (DOE) شکل گرفت. با افزوده شدن
مفاهیمی چون پروژه گرایی و فرایندگرایی به این مجموعه، برنامه شش سیگما در ژانویه
1987 به صورت رسمی توسط باب گالوین در موتورولا معرفی و رسیدن به سطح کیفیت شش
سیگما به عنوان یک هدف راهبردی پنج ساله تعیین شد. دانشگاه موتورولا آکادمی شش
سیگما را به ریاست مایکل هری در سال 1988 تأسیس کرد و در همان سال شرکت موتورولا
موفق به دریافت جایزه ملی کیفیت مالکوم بالدریج شد. طی سالهای اخیر، پیاده سازی
شش سیگما در شرکتهایی نظیر جنرال الکتریک، آلاید سیگنال، آی بی ام، کداک و غیره
با ایجاد تغییرات و اصلاحاتی در این رویکرد همراه بوده است.
در این زمان ارتباط و وابستگی بین کیفیت بالاتر و هزینههای
توسعه پایینتر در تولید محصولات شناخته شد و مورد توجه قرار گرفت. هنگامی که بیشتر
شرکتهای امریکایی بر این باور بودند که کیفیت هزینه ایجاد میکند، موتورولا این
واقعیت را به درستی درک کرد که بهبود کیفیت هزینهها را کاهش میدهد و تثبیت این
پارادایم ذهنی، اساس به کارگیری متدولوژی شش سیگما را قوت بخشید.
دیدگاه صاحبنظران کیفیت درباره شش سیگما
تننت واژه شش سیگما را معادل پارهای از مفاهیم همچون چشمانداز
(Vision)، یک فلسفه، یک سمبل و نماد، یک مقیاس و سنجه
(متریک)، یک هدف و یک متدولوژی و روش شناسی میداند. در مقابل برخی از تعاریف که
با شش سیگما همخوانی ندارند، عبارتند از:
ـ شش سیگما علاجی برای همه دردهای سازمان
ـ شش سیگما تضمینی برای موفقیت یک سازمان
ـ شش سیگما انحصار در بخشهای تولید و ساخت
ـ شش سیگما یک ابزار ساده
تننت برخلاف سایر رویکردهای کیفیت، شش سیگما را تنها یک
متد و رویه ندانسته بلکه معتقد است که یک چشمانداز، هدف و سمبل را نیز در بردارد.
در نهایت وی شش سیگما را براساس سه محور زیر تعریف میکند:
ـ تمرکز بر مشتری و سودآوری سازمان
ـ مجموعهای از تکنیکها و سنجههای آماری
ـ یک متدولوژی برای بهبود فرایند
بری فوگل، شش سیگما را تلفیقی از دانش و آگاهی سازمان با
تکنیکهای کارای آماری در جهت بهبود کارایی و اثربخشی سازمان و همچنین برآورد سازی
الزامات حقیقی مشتری میداند.
پنده و نیومن شش سیگما را به صورت زیر تعریف میکنند:
«شش سیگما، یک سیستم جامع و انعطاف پذیر برای کسب موفقیت
در کسب و کار، حفظ موقعیت و حداکثر کردن آن است. شش سیگما با درک دقیق خواستههای
مشتری، به کارگیری منسجم حقایق و دادهها، تحقیق آماری، تمرکز بر شناخت، مدیریت،
بهبود و یا طراحی مجدد فرایندهای کسب و کار محقق میشود.»
از نظر استامامیتس، شش سیگما، سطحی از عملکرد فرایند و معادل
4/3 خطا در یک میلیون فرصت یا عملیات است. این عبارت به منظور توصیف فعالیتهای آغازین
بهبود فرایند استفاده میشود. هم چنان که سیگما از یک سطح به سطح بالاتر افزایش مییابد،
هزینهها کاهش پیدا میکند، زمان چرخه فرایند کمتر و رضایت مشتری بیشتر میشود.
دیدگاه برخی از سازمانها و شرکتها
در خصوص شش سیگما
مایکل هری بنیانگذار آکادمی شش سیگما آن را این چنین تعریف
میکند:
«روشی برای درک آنچه برای مشتری مهم و حیاتی است، شناسایی
نیازهای مشتری و سپس دستیابی به آنها با استفاده از ابزارهای آماری که به بهبود
خدمات، کیفیت و رضایت مشتری منجر میشود.»
دانشگاه موتورولا، شش سیگما را یک چشمانداز، سنجه، مقایسه
با بهترینها (الگوبرداری)، یک فلسفه، یک روش اهداف توافقی و یک ابزار برای تمرکز
بر مشتری، بهبود جهشی و توسعه فرهنگ و منابع انسانی تعریف کرده است.
سازمان (American Society for
Quality) ASQ شش سیگما را یک متدولوژی
در بحث تجارب و کسب و کار میداند که با ابزارهایی، بهبود قابلیت فرایندهای کسب و
کار را فراهم میآورد. این افزایش در عملکرد و کاهش تغییرپذیری فرایند به کاهش نقص
و خطا و بهبود در سود، تعهد پرسنل و کیفیت محصول میانجامد. تلفیق و یکپارچه سازی
صحیح تکنیکهای آماری در سیستمی جامع به نام شش سیگما صورت میگیرد. شش سیگما
مسیری را در جهت تبدیل دادهها به دانش مورد نیاز سازمان ایجاد میکند که در
نتیجه آن تغییرات فرایند مدار و افزایش سودآوری سازمان حاصل میشود. سازمان ASQ دو مؤلفه تشکیل دهنده شش
سیگما را راهبرد (استراتژی) و سنجهها میداند.
جمعبندی: شش سیگما یک عملکرد عالی، روشی مبتنی بر دادهها
برای بهبود کیفیت با حذف نقایص و ریشههای آنها در فعالیت کسب و کار است (Sunil thawani 2002P1). همان گونه که ملاحظه شد، شش سیگما از طریق:
ـ ایجاد تغییر در فرهنگ و رویه سازمان
ـ شناسایی، بهبود و یا طراحی مجدد کلیه فرایندهای سازمان
ـ تمرکز بر مشتری و به کارگیری سنجههای پایش مشتری
ـ آموزش پرسنل سازمان، ایجاد انگیزه در آنها، مشارکت و کار
گروهی
روشی برای کسب و کار در قرن بیست و یکم است و به بقا و ارتقای
مستمر سازمان در بازار رقابت جهانی منجر میشود.
بنابراین شش سیگما یک متدولوژی راهبرد محور است که با استفاده
از ابزارهای کیفی مناسب در یک سیستم جامع و فرایندگرا با بهرهگیری از تیمها و
گروههای کاری آموزش دیده و با تمرکز بر فرایندهای مشتری مدار باعث حداکثر کردن رضایت
مشتریان و سودآوری سازمان در زمینه کسب و کار میشود.
مفهوم شش سیگما
آنچه در مفهوم شش سیگما مستتر است، به طور خلاصه عبارت است
از:
ـ هوشمندانه کار کردن نه فقط سخت کار کردن
ـ بهبود کیفیت و کاهش هزینهها
ـ ابزاری برای کاهش نوسانات (تغییرات)
ـ روشی براساس فرایند حل مسئله
ـ چشماندزای برای محصولات و خدمات عالی
ـ ارج نهادن به مشتریان
ـ مقیاسی برای مقایسه سازمانهای جهانشمول
ـ هدفی برای تقویت بنیه رقابتی سازمان
شش سیگما تلفیقی از مدیریت کیفیت و مهندسی سیستمهاست که
اصول فوق را پوشش میدهد. هنگامی که سازمان با استفاده از ابزارهای مختلف کیفیتی
مانند کایزن، کنترل کیفیت، اقدامات اصلاحی و پیشگیرانه مشکلاتی را در سطوح پایین
(از نظر امکان شناسایی و قابلیت برطرف کردن و
غیره) شناسایی و رفع کرد. برای حل مشکلات ریشهای و مزمن از متدولوژی شش
سیگما استفاده میشود. هر چه سطح سیگما بالاتر میرود، افزایش نمایی در کاهش نقصها
ضروری است؛ به طوری که با رفع مشکلات محدود و ریشهای که با ابزارهای ساده کیفی
قابل شناسایی و حل نیستند، سطح سیگما افزایش مییابد.
رسیدن به سطح شش سیگما یک چشمانداز است و هنوز شرکتهای
مطرح در استفاده از این روش، قادر به دستیابی به سطح شش سیگما نبودهاند. در هر حال
افزایش سطح سیگما به ایجاد بهبودهای چشمگیر در افزایش کیفیت و کاهش هزینههای سازمان
میانجامد و بهبود مستمر را به نحوی مطمئن پایهریزی میکند. سیگما به عنوان معیاری
برای محک زدن میزان پراکندگی جامعه شناخته شده و اساس فلسفه شش سیگما بر کاهش
نوسانات و تغییرات استوار است.
6 نکته درباره شش سیگما
عناصر اصلی و مهم شش سیگما را میتوان در قالب 6 نکته خلاصه
کرد. با بیان این اصول که همراه به کارگیری ابزارها و روشهای شش سیگما کاملتر نیز
میشوند، اجرای شش سیگما را مرور خواهیم کرد.
نکته اول: تمرکز واقعی و حقیقی بر مشتری
شرکتهایی که شش سیگما را به کار گرفتهاند، از این که دریافتند
درک ناچیزی از مشتریانشان دارند، بسیار متعجب و نگران شدند.
در شش سیگما، توجه به مشتری از بالاترین اولویت برخوردار
است. به عنوان مثال معیارهای کارایی شش سیگما با مشتری شروع میشود و بهبودهای شش
سیگما نیز براساس تأثیرشان بر رضایت و ارزش مشتری تعریف میشوند.
نکته دوم: مدیریت مبتنی بر حقایق و اطلاعات
شش سیگما مفهوم «مدیریت توسط حقیقت» را به سطح جدید و قدرتمندتری
انتقال داده است. به رغم آن که در سالهای اخیر به بهبود سیستمهای اطلاعات،
مدیریت دانش و غیره توجه بسیاری شده است ولی هنوز هم بسیاری از تصمیمات سازمانها
برپایه نظرات و فرضیات اتخاذ میشوند. شش سیگما با تعریف آشکار از معیارهایی که میتوانند
ابعاد اصلی کسب و کار را اندازه بگیرند، آغاز میشود، سپس اطلاعات، جمعآوری و
متغیرهای مهم تحلیل میشوند. بنابراین با به کارگیری شش سیگما مسائل بسیار مؤثرتر
تعریف، به درستی تحلیل و برای همیشه حل میشوند.
در یک سطح حقیقی و واقع بینانه، شش سیگما به مدیران کمک
میکند در جهت تغییر و پشتیبانی از راهحلها و تصمیمات مبتنی بر اطلاعات، به دو سؤال
مهم زیر پاسخ دهند:
واقعاً به چه اطلاعاتی نیاز داریم؟
چگونه از آن اطلاعات برای حداکثر کردن سود استفاده کنیم؟
نکته سوم: فرایندها جایی هستند که اقدامات
وجود دارند
فارغ از این که شما سعی میکنید به طراحی محصول یا خدمت،
ارزیابی عملکرد، بهبود اثربخشی، ارتقای رضایت مشتری و یا حتی تعهد نظارت بر فعالیتهای
تجاری بپردازید، شش سیگما فرایندهایتان را به عنوان عامل اصلی موفقیت مورد توجه
قرار میدهد. امروزه متقاعد کردن رهبران و مدیران، به ویژه در واحدهای خدماتی، در
خصوص این که تسلط بر فرایندها و کنترل آنها روشی برای ایجاد مزیت رقابتی در زمینه
ارائه ارزش به مشتری است، یکی از مهمترین دستاوردهای شش سیگما به حساب میآید.
نکته چهارم: مدیریت کنشی
به بیان ساده، کنشی بودن به معنای انجام اقدامات مورد نیاز،
قبل از وقوع پیشامدها در مقایسه با عکسالعمل نشان دادن هنگام وقوع آنهاست. در
دنیای واقعی، مدیریت کنشی یعنی عادت کردن به کارهایی که اغلب نادیده گرفته میشوند.
تعریف آرمانهای بلندپروازانه و بازبینی مکرر آنها، مشخص کردن اولویتها، جلوگیری از
بروز مشکل به جای مقابله با آن و طرح این سؤال که چرا کاری باید این گونه انجام شود،
به جای پذیرش کورکورانه آن، مثالهایی از مدیریت کنشی است.
پیشگیرانه فکر کردن تنها شروعی برای خلاقیت و مؤثر بودن
است. شش سیگما متشکل از ابزارها و اقداماتی است که مدیریت پویا، پاسخگو و پیشگیرانه
را جایگزین عکسالعمل نشان دادن در برابر مشکلات میکند.
نکته پنجم: مشارکت و همکاری بدون حد
و مرز
«بدون حد و مرز بودن» یکی از تأکیداتی است که جک ولش برای
موفقیت سازمان به کرات مطرح میکرد. قبل از آن که جک ولش ـ مدیر عامل جنرال الکتریک
ـ به شش سیگما دست یابد، میکوشید در تمام سازمانش، کار تیمی را گسترش دهد و موانع
بهبود را حذف کند. همه روزه میلیاردها دلار به دلیل نبود این ارتباطات و رقابتهای
نابجا بین گروههایی که باید برای یک هدف مشترک ـ ایجاد ارزش برای مشتری ـ فعالیت
کنند، از بین میرود.
نکته ششم: حرکت به سوی تعالی / تحمل
شکست
چگونه میتوان به سمت تعالی حرکت کرد و همچنان قادر به تحمل
شکست بود؟ اساساً این دو موضوع مکمل یکدیگرند. هیچ شرکتی نمیتواند بدون طرح ایدهها
و رویکردهای جدید که با خطراتی نیز توأم خواهد بود، به شش سیگما نزدیک شود. اگر
افرادی که دستیابی به سطوح بالاتری از تعالی را ممکن میبینند، از نتایج حاصل از
اشتباهات خود به شدت بترسند، هرگز این روشها را به کار نخواهند برد.
خوشبختانه روشهای بازنگری اجرای بهبود شامل میزان قابل
توجهی اعمال اصول مدیریت ریسک نیز هست که از این طریق شکستها کاهش مییابد. هر شرکتی
که شش سیگما را هدف خود قرار میدهد باید برای دستیابی به تعالی سازمان تلاش کند و
بازگشتهای موردی به عقب و مدیریت آن را نیز پذیرا باشد.
ویژگیهای شش سیگما
1. شش سیگما دربردارنده تکنیکها، رویکردها و مهارتهای
متعددی است که همگی برای رشد و موفقیت سازمان ضروریاند و تنها به عنوان مجموعهای
از تکنیکهای آماری تعریف نمیشود.
2. پیاده سازی شش سیگما به بخش خاصی از سازمان یا حتی سازمان
بخصوصی محدود نمیشود، بنابراین بدیهی است روش پیاده سازی آن نیز انعطاف پذیر است
و تنها در یک چارچوب مشخص برای همه سطوح قرار نمیگیرد.
3. مسائل مربوط به منابع انسانی سازمان نظیر خلاقیت، همکاری
و کار گروهی، ارتباطات و مسائل انگیزش، بیش از توجه کور به مسائل تکنیکی و آماری
مورد نظر شش سیگماست.
4. مراجعه به تجربیات پیاده سازی شش سیگما در سازمانهای
مختلف دنیا، بیانگر موفقیت آن است.
5. برخلاف رویههای از پایین به بالا، شش سیگما رویکردی
از بالا به پایین است که با علاقه و پیگیری مستمر مدیریت عالی در شرکت مطرح میشود.
6. در هر دو سطوح برنامهها و پروژههای شش سیگما به طور
معمول، مسؤولیت برعهده مدیران ارشد و کارشناسان حرفهای شش سیگماست.
7. روش سیستمی و نظاممند است.
8. رویکردی مبتنی بر دادهها و اطلاعات است و در نتیجه در
انجام مراحل خود، به ابزارهای آماری و طراحی آزمایشها، بسیار وابسته است.
9. پروژههای شش سیگما شامل آموزش به همه کسانی است که در
سازمان با مراحل اجرای آن مرتبط هستند و یا با ابزارها و مفاهیمی که نیازمند اصلاح
و تغییرند، سر و کار دارند.
سه مسیر اصلی در اجرای شش سیگما
شش سیگما به عنوان راهی به سوی آیندهای جدید و بهتر
برای سازمانها مطرح است. این بزرگراه دارای سه مسیر، یا سه رویکرد است، به طوری
که هر یک راهی متفاوت و دارای مقصدی متفاوت است. مسیری که هر سازمان انتخاب میکند،
تعیین کننده محدوده و عمق تأثیر شش سیگما بر آن است.
مسیر اول: دگرگونی سازمان
اگر سازمانی با مشکلاتی همچون دور شدن از بازار، عقب افتادن
از رقبا، کمبود نقدینگی و یا ناتوانی در ارائه محصولات جدید درگیر است و یا اگر
وجود مشتریان، امکانات و تکنولوژیهای جدید، فرصتهایی را برای بقای سازمان فراهم
کرده است، شاید لازم باشد مدیران و کارکنان از خوابی که بر آنها چیره شده است
بیدار شوند و یا اگر موفقیتهای اخیر سازمان، بینظمی در فعالیتهای سازمان پدید
آورده، در این صورت به تمرکز و ایجاد ساختاری مناسب و پشت سرگذاشتن عادت گذشته و
ایجاد دگرگونی نیاز است.
اگر سازمانی در حال اجرای این رویکرد از شش سیگماست، ممکن
است احساس شود مدیریت ارشد در حال نواختن ساز جدیدی در سازمان است. در زمان اجرای
شش سیگما اطلاع رسانی بسیار قوی و گسترده خواهد بود. در چنین شرایطی شنیدن جملاتی
نظیر «فرهنگ جدید سازمانی»، «روشی برای زندگی» یا «کلید موفقیت ما در آینده» عادی
است.
هر لحظه امکان ایجاد تغییرات قابل ملاحظه وجود دارد. مدیریت
پیوسته سعی در کسب نتایج حاصل از تغییرات و کنترل تغییرات اعمال شده دارد و میکوشد
یک فرایند بحرانی و یا یک محصول مهم را بهبود بخشد.
از تیمهایی که در زمینه دگرگون سازی سازمان فعالیت میکنند،
اغلب خواسته میشود به فرایندهای مهم توجه کنند و پیشنهادهایی را برای تغییر ارائه
دهند. این فعالیتها ممکن است شامل بررسی دقیق موارد زیر باشد:
ـ چگونگی توزیع محصولات شرکت
ـ اثربخشی فرایند فروش
ـ توسعه محصول جدید
ـ شکایات مهم مشتریان
ـ عیوب محصولات و مشکلات همیشگی
ـ سیستمهای مهم اطلاعاتی در فرایند تصمیمسازی تجاری
ـ کاهش هزینه در مقیاسهای قابل توجه
اگر شرکتی مسیر «دگرگون سازی سازمان» را برگزیده باشد، کارکنان
شرکت از این تصمیم آگاه خواهند شد. این رویکرد تأثیراتی نیز بر کار آنان خواهد
گذاشت که شامل چگونگی اندازهگیری و ارزیابی کار آنها و نحوه برخوردهای متقابل با
مشتریان و همکاران است.
برخی از شرکتهایی که شش سیگما را به کمک رویکرد
«دگرگون سازی سازمان» به کار گرفتهاند، عبارتند از: جنرال الکتریک، فورد، هتلهای
استاروود، بامباردیر و 3M.
مسیر دوم: بهبود استراتژیک
این مسیر بیشترین گزینهها را در اختیار سازمانها قرار
میدهد. در مسیر بهبود استراتژیک تلاش سازمان میتواند به یک یا دو نیاز بحرانی محدود
شود؛ به طوری که تیمها و آموزشهای طرحریزی شده اصلیترین فرصتها و مهمترین ضعفهای
سازمان را هدف قرار میدهند. ممکن است اجرای شش سیگما به تعدادی از واحدها و یا
بخشی از فعالیتهای سازمان محدود شود.
در حقیقت برای افرادی که به طور مستقیم درگیر هستند، رویکرد
استراتژیک میتواند همانند تلاشهای فراشرکتی
به نظر رسد ولی به یقین از لحاظ وسعت و میزان علاقه، در سطح سختترین تلاش
آنها قرار ندارد. اغلب، سازمانهایی که فعالیت شش سیگما را به طور محدود و متمرکز
آغاز کردهاند، پس از مدتی شش سیگما را در یک مقیاس کامل توسعه بخشیدهاند.
سازمانهایی که مسیر بهبود استراتژیک را در پیش گرفتهاند
عبارتند از: جانسون و جانسون، سیرز، امریکن اکسپرس و سان میکروسیستم. در ادامه به
دو نمونه از سازمانهایی که این رویکرد را به کار بردهاند، اشاره میشود.
یک شرکت بزرگ تولیدکننده تجهیزات پزشکی، فعالیتهای شش سیگمای
خود را با هدف رفع مشکلات اصلیاش مانند نقصهای مشاهده شده در محصولات، هزینهها
و بهرهوری آغاز کرد. این برنامه جسورانه در بخش تولید ادامه یافت ولی برخی از بخشهای
دیگر سازمان شانس کمتری برای اجرای شش سیگما داشتند. به دنبال دلگرمی حاصل از تلاشهای
انجام شده در بخش تولید، تلاشهای جدیدی برای رفع مشکلات بخشهای انبارداری و
توزیع صورت پذیرفت ولی متأسفانه هنوز شش سیگما در سطح این سازمان به عنوان مسیری
برای تحول پذیرفته نشده است.
در اوایل سال 2000 یک سازمان پیشرو در زمینه سیستمهای کامپیوتری
و نرم افزاری تلاش جامعی را به منظور به کارگیری شش سیگما آغاز کرد. اگرچه این
رویکرد به عنوان تلاشی برای دگرگون سازی معرفی شد اما تاکنون به طور عمده بر چند
اولویت محدود، متمرکز شده است. با این روند احتمال دارد روزی تلاش شش سیگمای این
شرکت محدود و یا متوقف شود؛ البته هنوز این اتفاق نیفتاده است.
مسیر سوم: حل مسئله
مسیر حل مسئله آهستهترین راه بهبود از طریق شش سیگماست.
این رویکرد مشکلات قدیمی یعنی اغلب همان مسائلی را که هدف بهبود ناموفق قبلی بودهاند،
مد نظر قرار میدهد. در این رویکرد به کمک افرادی که در خصوص ابزارهای جامع شش
سیگما آموزش دیدهاند، سعی میشود این گونه مشکلات حل شود و یا بهبود یابد.
استفاده از ابزارهای شش سیگما تجزیه و تحلیل مناسبی از مسئله و راهحلهای آن را
در اختیار افراد قرار میدهد. پایه و اساس این تحلیلها بر درک واقعی علتهای بروز
عیوب و شناخت نیازهای واقعی استوار است.
رویکرد حل مسئله مناسبترین رویکرد برای شرکتهایی است که
درصدد استفاده از منافع اجرای شش سیگما بدون ایجاد تغییرات عمده در سازمان هستند.
اگر سازمانی این رویکرد را در پیش گیرد، به احتمال قوی، تنها تعداد کمی از افراد
به طور عمده در این تلاش سهیم میشوند؛ مگر آن که، این رویکرد به یکی از مسیرهای
دیگر متمایل شود.
مزیت این روش تمرکز بر موضوعات مهم و شناسایی علل ریشهای
آنها با استفاده از دادهها و تحلیلهای اثربخش به جای احساسی برخورد کردن است.
کدام صحیح است؟
احتمالاً میتوانید حدس بزنید که انتخاب یکی از مسیرهای
گفته شده به این بستگی دارد که هر کدام برای چه سازمانی مناسبترند. هر یک از این مسیرها
مزایا و معایبی دارند. اگر سازمانی رویکرد دگرگون سازی سازمانی را انتخاب کرده
باشد. میتواند منتظر وقوع تغییرات سریع و احتمالاً بهبودهای مهمی طی چند ماه باشد.
از طرف دیگر احتمال دارد در زمان اجرای این رویکرد بینظمیهایی مشاهده و زمان
زیادی صرف متقاعد کردن کارکنان و پرداختن به نیازهای متقابل آنها شود.
رویکرد بهبود استراتژیک میتواند به سازمان کمک کند تا تمرکز
خود را بر فرصتهایی با اولویت بالاتر قرار دهد و مدیریت تغییر را به بخشهای مورد
نظر محدود کند. ولی در مقابل ممکن است احساس ناخوشایندی را در افرادی ایجاد کند که
از فرایند بهبود کنار گذاشته شدهاند. از دیگر مشکلات این روش، میتوان به امکان
بروز ناهماهنگی بین بخشهایی که شش سیگما را اجرا میکنند با بخشهایی که درگیر آن
نیستند، اشاره کرد.
رویکرد حل مسئله از کمترین پیچیدگی برخوردار است و این فرصت
را به سازمان میدهد که با نحوه کارکرد شش سیگما آشنا شود. متأسفانه این مسیر به
طور فریبندهای پرمخاطره است و نمیتواند مشکلات بنیادی سازمان را حل کند، به علاوه
قادر نیست دید جامعی از انجام موفقیتآمیز تغییرات به دست دهد. عملکرد این روش
مانند خاموش کردن آتش بدون خارج کردن ماده آتشزاست.