مقاله ها

1400/10/28
نویسنده : محمد مددپور
hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff8548020000002d0c000001000500
متن حاضر، صورت مکتوب یکی از گفت وگوهای منتشر نشده مرحوم دکتر محمد مددپور با استاد علیرضا کمری است که در تابستان 81 انجام گرفته و ایشان آن را در اختیار نشریه سوره گذاشته¬اند. در این گفت و گو از منظر حکمت اسلامی نکات جالب و بدیعی درباره ادبیات مقاومت و دفاع مقدس مطرح شده است که می¬توانست دردیدارها و گفت و شنودهای دیگر کاملتر از این بسط یابد که متاسفانه با فوت نابهنگام مرحوم مددپور ناممکن شد و اهتمام به آن برعهده دیگر صاحب¬نظران افتاد. حتی¬المقدور سعی ما بر این بوده است که متن را با حداقل ویرایش و منحصر به پاسخ سوالات و گفته¬های استاد فقید به چاپ سپاریم.


بسم¬الله¬الرحمن¬الرحیم و به نستعین. ادبیات مقاومت یا ادبیات پایداری، ادبیاتی است که موضع ستیز دارد، موضع نفی وضع موجود دارد، یا اگر موضع نفی وضع موجود نداشته باشد _ در برابر عوامل بیگانه که می¬خواهند وضع موجود ممدوح را دگرگون کنند_ طبیعتاً مقاومت ایجاد می¬کند، یعنی با آن عوامل غیر می¬ستیزد. 

ادبیات چیست؟

کلاً ادبیات، مکتوب¬شده فرهنگ است. فرهنگی که در جان و ذهن و روح انسان¬ها هست. این تجلی اولش می¬شود ادبیات، تجلی کلامی فرهنگ می¬شود ادبیات. حال این ادبیات ممکن است در تجلی اولش صورت شفاهی داشته باشد یا کتبی. اما امروزه وقتی از ادبیات نام می¬بریم معمولاً صورت کتبی آن را در نظر می¬آورند. اما این همه ادبیات نیست؛ یعنی ادبیات شفاهی هم بسیار مهم است، ادبیاتی که کتابش حافظه ذهن انسانی است و خیال انسان بتواند آن را ضبط و ربط بدهد. به هرحال ادبیات که تجلی اول روح انسانی است دو بخش و صورت دارد. در خود ادبیات مکتوب سلسله مراتبی هست. ما یک ادبیات به معنی عام و یک ادبیات به معنی خاص داریم. ادبیات عام عبارت است از هر دانش مکتوب، یعنی هر آنچه که مکتوب بشود، یا به صورت یک فرهنگ در جامعه ظهور و بروز داشته باشد؛ این را می‌گوییم ادبیات؛ شفاهی یا کتبی فرقی نمی‌کند اما یک نوع ادبیات دیگری هست که با صورتهای خیالی سر و کار دارد، اصلا‌‌ً ماهیتش و هویتش از طریق صورتهای خیالی بیان می‌شود و آن عبارت است از «شعر و قصه». یک بخش ادبیات به اصطلاح به معنای عام لفظ است و شامل علم و هنر و دانش و همه اینها¬ست. این ادبیات، از یک سوی دیگر به نحوی خاص با صورتهای خیالی سر و کار دارد. یعنی انسان کشف مخی‍ّل می‌کند؛ حقایقی را به زبان خیال بیان می‌کند حالا چه زشت باشد چه زیبا. البته ماهیت این ادبیات در معنی کلاسیک و سنتی خودش، مبتنی بر زیبایی، ریتم، ‌هارمونی و آهنگ است، اما در جایی، این قاعده بر هم می‌خورد. 

ادبیات در معنای جدید

یعنی الآن نمی¬گویند شرط ادبی بودن ادبیات، ریتم و‌ هارمونی است، می‌گویند بدعت و ایجاد یک نوع هیجان و کشش نفسانی، ضابطة ادبیات است؛ حتی اگر برای نشان دادن زشتی باشد! مثلا‌ً شما یک تابلو می‌توانید بکشید بسیار مهو‌ّع و زشت، اما همین که عنصر خیال در آن هست کافی است و در حوزه ادبیات می‌گنجد (چون بدون عنصر خیال اصلا‌ً در حوزه ادبیات قرار نمی‌گیرد). ادبیات رئالیسم، خ‍ُب همین بود و بخشی از ادبیات رئالیسم بر زشتیها تأکید می‌کرد. خ‍ُب، این استمرار پیدا کرد. یعنی، زشتی خودش محرک شد. به قول یکی از منتقدان، «پیکاسو هر آنچه زشتی در عالم بود در تابلوی خودش بیان کرده است. دیگر چیزی برای ما نگذاشته که ما هم بتوانیم از آن زشتیها الهام بگیریم!» خ‍ُب این تجربه جدیدی است، یعنی در واقع ادبیات نویی است که نهایتا‌ً از عالم زیبایی به عالم زشتی انتقال پیدا می¬‌کند. پس این معنای خاص ادبیات است. اما همچنان در ادبیات به معنای خاص آن، جریانهای متفاوتی وجود دارد؛ یعنی ادبیات را از دیدگاههای مختلف و با بررسی و نقد کردن شناسایی می‌کند، 

انواع ادبیات

یک نگاه، نگاه زیبایی¬شناسانه است که متأخر است. البته این نگاه زیبایی‌شناسی از ارسطو آغاز شد. نگاه ارسطو به ادبیات این بود که من کاری ندارم که این غلط است یا درست است؛ اما افلاطون به غلط و صحیح بودن و حق‌ّ و باطل بودن ادبیات خیلی اهمیت می‌داد و می‌گفت آنچه که در ادبیات مهم است پیام ادبی، محتوای ادبی یا مضمون ادبی است که آیا به هدایت شهروندان منجر می‌شود، یا به گمراهی آنها؟ باید دید که این ادبیات‌هادی است یا مض‍ّل است.» او عقیده داشت که شرط ادبی بودن ادبیات و شرط هنری بودن هنر این نیست که بالاخره هیجان و کشش ایجاد کند و جذاب باشد. بلکه شرط هنری بودن، نسبت داشتن با حقیقت است، یعنی ادبیات باید حقیقت را بیان کند و اگر گمراه کرد و نسبتهای ناروا به خدایان، به انسانها و به جوامع بست از حوزه ادبی خودش خارج شده، و به شأن شامخ انسانی توهین کرده است. به همین دلیل در مدینه فاضله خود دستور می‌دهد که شاعران دروغگو را از شهر بیرون کنند، چون افلاطون تنها از دیدگاه زیبایی‌شناسانه به قضیه نگاه نمی‌کند که آنها دارند زیبایی را القاء می‌کنند. او معتقد است هر نوع ادبیاتی، حالت خودش را دارد. مثلا‌ً ادبیات حماسی، روح حماسی را در انسان تحریک می‌کند. یک ادبیات دیگر عاشقانه و تغز‌ّلی است و یک ادبیات، ادبیات میتولوژیک است که به خدایان می‌پردازد. اما از نظر افلاطون آن چیزی که ادبی بودن یک اثر را به طور جدی تعیین می‌کند حقیقی بودن آن و پیام آن است. اما ارسطو برای اولین بار، تئوری زیبا‌یی‌شناسانه را در ادبیات مطرح می‌کند، یعنی مهم نیست که ادبیات راست بگوید یا دروغ بگوید، راستگویی یا دروغگویی اصلا‌ً اهمیت ندارد، آن چیزی که وظیفه ادبیات است «کاتارسیس» یا تخلیه روحی _ روانی است. یعنی همین که انسان بعد از کشمکشهای دائمی با خود، مجالی پیدا می‌کند و می‌خواهد در آن مجال یک آرامشی کسب کند، این خود ممدوح است. یعنی جنبه روان‌شناسانه و زیبایی‌شناسانه ادبیات بر حقیقت‌گویی آن ارجحیت پیدا می‌کند. این دو دید متفاوت است. حال در واقع دو فلسفه نیز داریم. خ‍ُب، آنچه معلوم است این است که افلاطون به ادیان نظر داشته، یعنی برای همین او را «تئومیتولوژیست» می‌نامند: یعنی یک انسان «خدا وجودشناس»؛ اما به ارسطو می‌گویند «ا‌ُنتولوژیست»: یعنی «انسان وجودشناس» یعنی ارسطو جنبه الهی وجود را در نظر نمی‌گیرد، در حالی که افلاطون به جنبه الهی و هدایتی نظر دارد. چون خود افلاطون هم دو عالمی است و می‌شود گفت حرکتش رو به جلوست. طبیعی است فرزند روحانی چنین آدمی ارسطو باشد.
چون طوری موضع گرفته، که اگر از آن موضع، گلوله‌ای شلیک شود نهایتا‌ً به خانه خودمان می‌خورد! یعنی آن قدر عمودی و بد گرفته که بالاخره به آسمان می‌رود و گلوله در منطقه خودمان فرود می‌آید! به هر حال این دو جریان متفاوتی هستند که ایجاد شدند.
پس عرض کردم که جایگاه ادبیات به طور کل‍ّی، تجل‍‍ّی اول فرهنگ است که شفاهی است اما تجلی دومش به صورت ادبیات مکتوب است و آن تجلی ثانوی، خود شئون مختلفی دارد: یک ادبیات به معنای عام است، یک ادبیات به معنای خاص است، ادبیات عام به معنی هر نوع نثر و شعر است که خیال در آن دخیل نباشد؛ مثل منظومه مرحوم حاج مل‍ّا‌هادی سبزواری که تخی‍ّلی نیست و منظومه‌ای است که فقط از کلمات به شیوه موزون استفاده کرده و بار خیالی ندارد و مثل دیوان حافظ ، سعدی یا بیدل دهلوی نیست، بلکه اثری منظوم است که برای راحت و سهل شدن به نظم درآمده است. چون اولین زبان انسان، زبان نظم بوده آنها از این زبان استفاده می‌کردند. 

ادبیات مقاومت چیست

حال در پاسخ به این پرسش که ادبیات مقاومت چیست باید گفت که ادبیات مقاومت از هر دو نوع می‌تواند باشد، یعنی هم می‌تواند ادبیات به معنی عام مقاومت و هم به معنی خاص باشد. یعنی مثلا‌ً شما رمانی می‌نویسید، یا شعری می‌گویید که یک عالم مثالی خودش را دارد. خ‍ُب، طبیعتا‌ً این ادبیات به معنای خاص است و می‌تواند حقیقت-گو باشد، همه جوانب زیبایی‌شناسی را داشته باشد، یعنی ما می‌توانیم بگوییم ادبیات هم جنبه زیبایی‌شناسی هم روانشناسی دارد و هم جنبه به اصطلاح معرفتی، حقیقت‌گو یا منک‍ّشف حقیقت دارد. وقتی یک متنی را می‌نویسیم و مردم را به مقاومت دعوت می‌کنیم، ممکن است یک بیانیه عادی باشد، بدون هیچ‌گونه رمز، خیال یا استعاره. یا ممکن است که حالت تخیلی داشته باشد. ما می‌توانیم در ادبیاتی که برای دفاع از حق، یا حوزه حق یا ساحت حق، ظهور و بروز کرده باشد از هر دو حوزه استفاده کنیم. حال این ادبیات چه تخیلی باشد و با عالم مثالی ارتباط داشته باشد، چه با عالم واقع ارتباط داشته باشد، فرقی نمی‌کند. اما نکته جالب این است که وقتی ما به عالم واقع اسلام نظر می‌کنیم (چون عالم واقع اسلام متعالی از زمین و خاک و اینهاست) طبیعتا‌ً داخل آن یک نوع بار تخی‍ّلی یا بار مثالی هم هست. قرآن صرفا‌ً به عالم ارض نمی‌پردازد بلکه سماء و ارض دایره سیر آن هستند و ورای آسمانها و زمین، همه حقایق و وقایع در آن جمع شده. خ‍ُب، گاهی اوقات ما واقعه‌ای را نمی‌توانیم به زبان مستقیم بیان کنیم، مجبوریم به زبان رمز بیان کنیم، مخصوصا‌ً آنجا که محسوس نیست، به ناچار برای بیان نامحسوس از محسوس استفاده می‌کنیم، یعنی برای معقول از محسوس،برای تقریب به ذهن مثال خاکی می‌زنیم برای آسمان؛ در حالی که در بهشت، روابط و اشیاء به صورتی که در این عالم می‌بینیم نیستند، اگر بودند که آن قدر نمی‌توانستند استمرار پیدا کنند و ابدی باشند؛ مثلا‌ً [به این نحو که ما در بهشت] یک لیوان آب بخوریم و تمام لذات دنیا در آن جمع باشد، پس این آب کیفیت دیگری دارد، یک عالم دیگری دارد، یک جنس دیگری دارد، فقط یک تشابه اسمی دارد با این عالم. اما آنجا در واقع، عالم مرتبه دیگری است و تجرد پیدا کرده، عصاره این عالم در آنجا بروز پیدا کرده. ما در عالم هنر می‌بینیم آن زیبایی که به وسعت کل جهان است در یک اثر ادبی فشرده می‌شود. جهان در یک اثر ادبی ، بسیار زیباتر از آنچه که طبیعی می‌بینیم، به نظر می‌رسد؛ چرا؟ چون فشرده شده، یک تابلوی نقاشی که یک دشت عظیمی را در یک بوم کوچکی به تصویر می‌کشد سعی می‌کند تمام آن زیباییها را در این تابلو بیان کند، در واقع کیفیت طبیعت را فشرده می¬کند. می‌گویند این زیبایی انسانی از زیبایی طبیعی، تعالی پیدا می‌کند و برتر می‌شود، قوه‌هایی که در تخیل انسانی است زیباییهایی را می‌آفریند که در طبیعت وجود ندارد. این نشان می‌دهد که زیبایی طبیعی به زیبایی مثالی و زیبایی مثالی به زیبایی ملکوتی و فوق ملکوتی و جبروتی تعالی و تجرد یافته است. خ‍ُب، وقتی انسان با آن وقایع عالی و با آن حقایق متعالی سر و کار دارد، مجبور است خواه‌ناخواه از رمز و اشاره و از استعارات تخیلی و ابداعی استفاده کند و اینجاست که حتی ادبیات وقتی می‌خواهد مسائل متعارف را بیان کند به اجبار تخیل در کار می‌آید چون غیر از این نمی‌شود، مثلا‌ً در رابطه با «الله نور السموات و الارض»، به چه زبانی باید به این مردم گفته می‌شد که خداوند این عالم را ظاهر کرده؟ درواقع این تشبیه معقول به محسوس و برای تقرب ذهن است. برای این است که انسان این را رمز پیدا کند و به کلید گشایش گنجینه اسرار دست پیدا کند و برود داخل چون انسان قادر نیست غیر از زبان بشری، زبان دیگری را درک کند، پس به همین زبان گفته شده، به همین زبان مسئله محسوس، معقول در کار آمده، مراتب در کار آمده. مثلا‌ً در باب امام حسین (ع)، مقتلهایی نوشته شده. حال گهگاه بعضی از اسطوره‌ها هم واردش شده. خطابه‌های تاریخی هم همین گونه است. اما وقتی که ما نگاه می‌کنیم می‌بینیم این بیان مثالی واقعه کربلاست. با تاریخ‌نگاری فرق می‌کند، این هم تاریخ است اما تاریخ قدسی است و واقعیت را برای ما می‌گوید؛ بنابر همان وظیفه طبیعی ادبیات، یک صورت عالی تخیلی مثالی زیبایی‌شناسانه در ضمنش هست. در گذشته، قبل از تمدن یونانی، اصلا‌ً ادبیات همین طوری بوده است. اگر بخواهیم در ادبیات قبل از یونان (مثلا‌ً تاریخ قبل از یونان) مطالعه کنیم، میان ادبیات به معنی خاص و تاریخ به معنای عام تفاوتی وجود نداشته. ما نمی‌توانیم در یک دوره‌ای بگوییم که این آثار مثلاً این سفالها هنری هستند، آن سفالها تجاری هستند، این اشعار چنین است، آن اشعار چنان هستند، نه! لوحهایی که در بابل به دست آمده، کتابخانه آشور بانی-پال، در واقع مضمون آن پزشکی است. اما فوق‌العاده متن زیبای تخیلی و مثالی است.
مهم مراتبی است که بشود به آن عالم وارد شد. یعنی اگر آن عالم ، عالم دینی باشد، طبیعتا‌ً کسی که در تاریخ دینی می‌نویسد فقط جسم بی‌جان را نمی‌بیند، طبیعت برایش طبیعت بی‌جان نیست و با طبیعت جاندار روبه‌روست.چون طبیعت جاندار را با زبان رمز و ایما باید بیان کرد، طبیعتا‌ً خیال هم در کار می‌آید، در نتیجه ادبیات یک ادبیات مثالی می‌شود.

اتحاد حقیقت ومجاز

تاریخ بلعمی همان قدر که تاریخ است هنر هم هست. ادبیات به معنای خاص و عام اصلا‌ً جدایی ندارد. در عالم اسلام اگر دقت کنید می‌بینید که عشق مجازی، عشق حقیقی، معنی ندارد. مثلا‌ً عشق علی(ع) به فاطمه(س)، عشق مجازی بوده، چی بوده؟ یعنی ما چطور می‌توانیم تقسیم بکنیم؟ عشق علی(ع) به فاطمه(س)، عین عشق او نسبت به خدایش بوده، منتها در یک سلسله طولی قرار می‌گیرد که این مراتب تجر‌ّد و تصنیف پیدا می‌کند؛ اما واقعا‌ً نمی‌شود در این موارد مثل ارسطو و افلاطون، کاملا‌ً موضوع را دو پاره کرد و گفت این عشق جسمانی است، آن عشق روحانی است! اصلا‌ً عشق جسمانی عین عشق روحانی است، در واقع اصلا‌ً عشق به روح است؛ یعنی همان طور که علی(ع) به آن حقیقت الهی عاشق است این حقیقت الهی در وجود حضرت فاطمه زهرا(س) تجلی پیدا کرده و در نتیجه ما می‌بینیم این عشق کثرتی ندارد؛ کثرتش اعتباری است و در آن لحظه عین عشق الهی است. حالا ما قرب فرائض و قرب نوافل داریم، ق‍ُرب متکثر داریم و قرب وحدانی، اما به هر حال اینجا آن تقسیم¬بندی که میان ادبیات خاص و عام یا عشق مجازی و حقیقی هست، ما در این عالم نمی‌بینیم(وقتی که به اوج و به قله می‌رسیم) حتی در عالم اسلام تنازعی میان عقل و عشق نمی‌بینیم. در کدام سنت ما عقل و عشق با هم دعوا دارند؟ می‌گفتند وقتی حضرت علی (ع) با یارانش از مدینه حرکت کردند، عده‌ای از جهال می‌گفتند «نگاه کنید دیوانگان هستند که دارند حرکت می‌کنند! » اینها از آن نظر به اینها دیوانه می‌گفتند که خودشان عقل نداشتند، عقلشان عقل جاهلی بود، اما اینها چون عقل الهی، عقل اسلام داشتند به نظر آنها دیوانه می‌آمدند.
عقل آنها با این عقل جمع نمی‌شود و در تضاد با آن است. اما عقل اینها با عشقشان متضاد نبود، حتی کلمه عشق را نداشتیم. عشق بعدا‌ً پیدا شده، از گیاه «عشقه» برگرفته شده، عقل هم ‌ریشه‌اش از عقال و پایبند نبوده اصلا‌ً عقل قرآنی از آن ریشه نیست. این کلمات ریشه در آسمان دارند، منتها چون بشر مجبور بوده با این کلمات درگیر بشود، طبیعتا‌ً خداوند کلماتی را نازل کرده که اینها گاهی اوقات آنها را فراموش کردند. شیخ محمد شبستری یک جایی اشاره می‌کند که این کلمات اول برای آسمان وضع شده بود، بعد بشر آن را به زمین و ارض موسوم کرد و اصل اینها را فراموش کرد که وقتی می¬گوید «جمال»، منظورش آسمانهاست ولی به طبیعت این زیبایی را نسبت می‌دهد. شأن این کلمات تنزل پیدا کرده است.

قرآن ادبیات مقاومت بود

اما ادبیات مقاومت به هر حال یک ادبیاتی است که در همه فرهنگها و همه عوالم وجود دارد، در عالم اسلام هم وجود دارد. وقتی اسلام ظهور کرد،(خود قرآن، به آن معنی تسامح و تساهلی کلمه، ادبیات مقاومت بود) چون برای بعضی عرصه تسامح و تساهل است. چرا به تساهل بخواهیم نسبت بدهیم که قرآن ادبیات مقاومت بود؟ یعنی ما¬در ادبیات مقاومت بود. چون اسلام در واقع، همه فرهنگها حتی فرهنگهای دینی، فرهنگهای مسیحی و یهودی، چه اصلی‌اش، چه فرعی‌اش، را نسخ کرد. اسلام ناسخ همه این ادیان بوده اگر مسیحیت دست نخورده باقی می‌ماند. اگر مسیح در میان مردم ظاهر بود، در میان مردم بود، پیرو اسلام می‌شد، پیرو پیغمبر(ص) می‌شد. یعنی مظهر اسلام ایشان می‌شد. این قرآن و نسبت‌ش مقاومت نویی را ایجاد کرده، یعنی این مقاومت یک جنبه ایجابی دارد، می‌خواهد وجود خودش را در جهان اثبات کند، هر ایجابی هم مستلزم نفی است، یعنی باید وجودهایی را هم نفی کند. در ادبیات مقاومت این سلب و ایجابش است که صفت مقاومت را به آن می‌بخشد. تا وقتی که کسی خنثی است مقاومت در مورد او صدق نمی‌کند، یعنی کسی که از وضع موجود حمایت می‌کند، یا مثلا‌ً در وضع موجود خنثی است، رای و عقیده‌ای متناسب با این عالم دارد، و مقاومتی ندارد. سازگار است، همراه است، همدل است، هم سخن است که اینها در ادبیات مقاومت نمی‌گنجد. اما وقتی که یک نوع تفکر، یک نوع فرهنگ، یک نوع عالمی می‌خواهد خودش را متحقق کند، از همان روز اول درگیر می‌شود، اما یک ساحت ایجابی هم دارد. برای اینکه می‌خواهد خودش را اثبات کند. وقتی می‌گوید «لا اله الا الله»، (قولوا لا اله الا الله تفلحوا) در ذات این «لا اله الا الله»، «لا اله» هم هست به این معنا که هیچ خدایی نیست. این به اصطلاح شأن نفی آن است بعد «الا الله» شأن اثباتش است. مردم اتفاقا‌ً می‌گفتند هم اله هست هم الله هست، همه اینها هستند! اما پیغمبر(ص) می‌گفت نه! اله‌ها نیستند و الله را چون شما مستورش داشتید، دیگر به چشم نمی‌خورد، و آن الله حقیقی در پشت 365 بت مستور و نهان شده، و این اله‌ها هستند که جلو آمده‌اند. در دین زرتشتی هم او می‌گوید که اهورا در مقابل اسوراها قرار می‌گیرد و در مقابل اسورا، اهورا را قرار می‌دهد. مقابل اهورا، دیوان را قرار می‌دهد، می‌گوید همه خدایان قدیم دیو هستند، طاغوت هستند، دیو معادل طاغوت است و به جای آن اهورا مزدا را می‌گذارد و می‌گوید که همه دیوان را به دور بریزید، اینها خدایان شرور و باطل هستند و اهورا مزدا را بپرستید، این علی‌الظاهر دعوت به توحید می‌کند اما یک نوع ثنویت هم در آن هست، دوگانگی و کثرت هم هست. با وجود این دیگر خدایان نیستند، یک شیطان است و یک خدا. در این بین فرشتگان بزرگ هم هستند اما نه به عنوان خدا، یک نوع روح توحیدی در آیین زرتشتی دیده می‌شود. یعنی مثل بین‌النهرین یا دورة جاهلی اعراب، کثرت خدایان وجود ندارد.

ادبیات جهاد اکبر و جهاد اصغر! 

اسلام پس از ظهورش، یک نوع ادبیات جدید و یک نوع تفکر جدید را القاء می‌کند که در آن هم ‌شأن اثباتی است، هم ‌شأن ایجابی و هم‌ شأن سلبی. درواقع اسلام با ادبیات خاص خود تمام ادبیات دیگر را هم نفی می‌کند، هم اثبات. ادبیات قرآن و ادبیات اسلامی نوع دیگری است. هر ادبیاتی که از قرآن نشئت گرفته باشد (به دلیل همان ماهیت سلبی و ایجابی) یک نوع ادبیات مقاومت به شمار می‌آید. حتی منظورمان فقط ادبیات جهادی نیست؛ همین که به مردم (و مسلمانان) گفته می‌شود: «این راه را بروید» یک مقاومت ایجاد می‌کند و یک نوع ادبیات مقاومت محسوب می‌شود. چرا ائمه را شهید کردند؟ چون اصلا‌ً هر چه آنها می‌گفتند یک مقاومت ایجاد می‌کرد. سکوت ائمه عین جنگ بود. برای طایفه بنی‌عباس و بنی‌امیه سکوت ائمه، عین جنگ بود، عین جهاد بوده. اما اینجا یک مفهوم دیگری هم که به نظر می‌رسد بسیار باید به آن توجه کرد این است که در ادبیات مقاومت، یک معنای کلی نفی و اثبات وجود دارد، اما معنی دیگری هم که می‌شود به آن توجه کرد ادبیات جهاد است، خود ادبیات جهاد هم دو نوع ادبیات است؛ یک ادبیات جهاد اصغر و یک ادبیات جهاد اکبر. مصیبت عالم اسلام این بود که زمانی که حضرت رسول(ص) رحلت کردند یک شقاقی در عالم اسلام پیدا شد و تقریبا‌ً این جهاد اکبر و جهاد اصغر از یکدیگر فاصله گرفتند؛ یعنی یک عده شدند جهاد اکبری و یک عده شدند جهاد اصغری. اما این مشکل در سطح اسلام بود. اصحاب صفه، حضرت رسول(ص)، حضرت علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم اهل جهاد اصغر بودند، هم جهاد اکبر. یعنی تفاوتی نداشت. (مثل عشق مجازی و عشق حقیقی که قبلا‌ً عرض کردم قابل تفکیک نیستند.) یعنی هر جهاد اصغری صورت می‌گرفت عین اکبر بود، هر جهاد اکبری هم عین جهاد اصغر بود. اینها چنان با یکدیگر وحدت داشتند که اصلا‌ً قابل تفکیک نبودند. بعدا‌ً عده‌ای به صورت حلقه‌های طریقتی درآمدند و یک عده به صورت حلقه‌های شریعتی. یک عده فعالیت اجتماعی کردند، یک عده خلوت‌نشینی کردند. یک عده بر تهذیب، زهد و عبادات پرداختند، یک عده هم به جهاد، سیاست و هدایت عامه عمومی روی آوردند. اما این تفکیک در صدر اسلام وجود نداشته، این دو با هم بوده‌اند. اتفاقا‌ً پیغمبر(ص) اشاره می‌کرد شمایی که از جهاد اصغر آمده‌اید، بدانید که یک جهاد اکبری هم بعد از آن هست. این جهاد اکبر و اصغر به هر حال لازم و ملزوم یکدیگرند اما نه به آن معنا که یک ادبیات مقاومت منفی داشته باشیم و یک ادبیات مقاومت مثبت و از این قبیل عناوین. یعنی این طور نبوده که فرد مسلمان به جهاد اکبر برود اما کاری به امر به معروف نداشته باشد! این در عالم اسلام معنی ندارد، اما متأسفانه ادبیات مقاومت ما دو نوع بوده؛ یک ادبیات مقاومت که گرایش به جهاد اصغر دارد و یک ادبیات مقاومت که گرایش به جهاد اکبر دارد. تنها جایی که وحدت وجود دارد در نهضت حسینی است. تجلی حقیقت حسینی در واقع تجلی حقیقت محمدی و علوی هم هست. اینجا ما جدایی نمی‌بینیم، یعنی وحدت وجود دارد. نماز، جنگ، روزه، جهاد، خمس و... همه با هم وحدت دارد. اما به تدریج که به سمت جلو پیش می‌رویم می‌بینیم که وضع خراب می‌شود و میان ظاهر و باطن فاصله می‌افتد و گرفتاریهای متعددی به وجود می‌آید.

عاشورا تراژدی نیست

اما اینکه چگونه ادبیات مقاومت را از مقوله‌های دیگر ادب متمایز کنیم، همان طور که قبلا‌ً عرض کردم در حقیقت‌ِ اسلام و اسلام حقیقی، همه ادبیاتها از نوع مقاومت هستند، عین مقاومت‌اند. چه در باب مالیات، خمس و زکات نوشته شده باشند، چه درباره جهاد. امروزه ادبیات ما، مثل ادبیات جنگ، ادبیات مبارزه است، حالا چه مبارزه کلامی باشد، چه پرخاشگرانه و ستیزه‌جویانه باشد، به جهاد، جنگ و به مبارزه مسلحانه هم تبدیل می‌شود. آن ادبیاتی که در حوزه جنگ، مقاومت و ستیز با دشمن است در حوزه ادبیات مقاومت می‌گنجد، بقیه که به زیبایی‌شناسی، روان‌شناسی و به مسائل مختلف می‌پردازد، این ادبیاتش شقوق دیگر ادبیات را به وجود می‌آورد. ما اگر بخواهیم ادبیات مقاومت را طبقه‌بندی ارسطویی کنیم. ادبیات مقاومت یک ادبیات تراژدیک یا تراژیک نیست! (به آن معنای ادبیات حزن‌انگیز که آخر داستان، قهرمان می‌میرد) ادبیات حماسی است، درام نیست. ادبیات مقاومت به معنای کمدی نیست. از طرفی دیگر، ادبیات مقاومت حماسی است. چرا؟ چون اصلا‌ً حماسه است، جنگ است. حالا در ادبیات کمدی هم ممکن است یک نوع استهزای دشمن وجود داشته باشد اما ماهیتا‌ً ادبیات جنگ و جهاد و اینها نیست. به اعتقاد من در عالم اسلام، همه ادبیاتها مقاومت هستند. راه رفتن آدم هم مقاومت است، نشستن و غذا خوردنش هم مقاومت است، سرفه کردن و خندیدنش هم مقاومت است. یعنی این کل عالم را نفی می‌کند، کل غیر اسلام را نفی می‌کند، یعنی مثلا‌ً خنده کردن اسلامی، قهقهه زدن نیس. امروزه خنده درمانی وجود دارد. یک دوره‌هایی هست به نام خنده درمانی که می‌گوید بخندید و قهقهه بزنید؛ کاملا‌ً خودتان را رها کنید. خب، این با اسلام نمی‌خواند، چون خنده الکی مثل قرص و آمپول مخدر است!) در عالم اسلام می‌گویند چنان بخندید که از حقیقت غافل نشوید، یعنی چون خنده نشانه غفلت است. اگر عمیق بشود حالت قهقهه پیدا بکند، در آن صورت انسان از اصل آدمیت خودش جدا می‌شود و از حقیقت غافل می‌شود. برای همین توصیه شده که همیشه متبسم باشید و دلتان شاد باشد. وقتی دل آدمی شاد باشد به هر حال حالت غیرمتعارفی ندارد، اما در دلش یک ابتهاج عمیق، یک سرور عمیقی رخ می‌دهد که دیگران از آن ابتهاج بیگانه‌اند. در ضمن می‌گویند مؤمن باید غمگین باشد. امام علی(ع) می‌فرمود: «من ظاهرم متبسم است و باطنم محزون.» خب ایشان آن عالم را می‌دید ولی دیگران چون درک نمی‌کردند می‌گفتند: «آقا چرا شما متبسم هستی؟!» خُب، به جمال الهی متبسم و به جلال الهی محزون بود. چون انسان جامع این دو هست و همین امر مقاومت ایجاد می‌کرد. یعنی در راه رفتن آنها را دیوانگان می‌خواندند، چون راه رفتن اینها با دیگران فرق می‌کرد، عظمتی در راه رفتن اینان بود که با عقل آنها نمی‌خواند. راه رفتن آنها متفاوت از دیگران بود، نشستن، سخن گفتن و همه حرکات اینها کاملا‌ً متفاوت بود و مقاومت ایجاد می‌کرد. حال وقتی جلوتر می‌رویم، در دورة حسان‌ابن ثابت می‌بینیم که در ادبیات شعر مقاومت خاصی به وجود می‌آید، خطبه‌های خاصی در مقابل کفار و مشرکان خوانده وگفته می‌شود. وقتی جلوتر می‌رویم به حماسه کربلا می‌رسیم به مصیبت کربلا. خب، این مصیبت، تراژدی نیست، همیشه در تراژدی، یک نوع مرگ ناگهانی غیر مرسوم وجود دارد اما در مصیبت، مرگ پیش‌بینی شده و مرسوم اتفاق می‌افتد. در آن غم به آن معنای تراژیک نیست، یعنی هم غم هست هم ابتهاج. چون از یک جهت پیروزی در آن هست و از جهت دیگر شکست. صورت ماجرا شکست است، اما باطن آن پیروزی است. این مصیبت با تراژدیهایی که یونانیها می‌نوشتند، یا سرودهای بیترون که یونانیها داشتند، فرق می‌کند. آنها بیشتر یک نوع غمنامه بوده، در این تراژدیها وضعیت قهرمانها تراژیک است؛ مثلا‌ً یک انسانی می‌رود به اوج می‌رسد، (مثل اودیپوس شهریار که شاه می‌شود، امیر می‌شود.) بعد می‌آید مثلا‌ً پدر خودش را می‌کشد به مادرش تجاوز می‌کند، بعد وقتی می‌فهمد که چه خطایی کرده خودش را کور می‌کند. می‌گفتند در یونان عده‌ای بالای کوه، همین تراژدیها را می‌خواندند، ترومبا، این شهریار به عظمت و اوج رسید ولی ناگهان سقوط کرد، و در دل مردم این را القاء می‌کرد که ببین! نگاه کنید! اگر شما به بالاترین مراتب هم برسید هر لحظه امکان دارد سقوط کنید! یعنی یک نوع کاتارسیس، یک نوع پالایش و رفع عقده برای اینها می‌کند، که دنیا را فانی بدانند. به هر حال، همین قبول فناپذیری، قدری آرزوهای آنها را تلطیف می‌کرده، حرصهایشان را کم می‌کرده، به آنها آرامش می‌داده، باعث تخلیه روحی می‌شده، که به اینها می‌شود کاتارسیس گفت. اما در مصیبت‌نامه، در واقعه جهاد امام حسین(ع) به یک معنا هم مصیبت هست و هم ابتهاج و یک ظهور و تجلی الهی، که یک شأن از شئون الهی است به طور استثنایی اتفاق می‌افتد. در زندگی هیچ کدام از ائمه، این اتفاق به این صورت نیفتاده یعنی این واقعه اتفاق خاصی است که شأن جهاد، جهاد اکبر و جهاد اصغر، امر به معروف و نهی از منکر و کل حقیقت اسلام و عدالت اسلام را بروز می‌دهد و نمایان می‌کند. شهادتی که شهداء در این واقعه نصیبشان می‌شود، ادبیات خاصی را ایجاد می‌کند که بعد مقاتل به وجود می‌آید، منتها متأسفانه مقاتل به تدریج منحرف می‌شود. یعنی مقتلی که در واقع در ستیز با یزید و دارای وضعیت تاریخی خاصی بود از این حالت تاریخی خاص خود، تبدیل به یک حالت مثالی می‌شود. یعنی دیگر انسانها به کره ارض نگاه نمی‌کنند که ببینند چه موجوداتی بر آنها حکومت می‌کنند یا فکر نمی‌کنند که آدمهایی بر آنها حکم می‌رانند که کم از یزید نیستند، نه¬تنها بهتر از یزید نیستند، بلکه از او بدترند. اما این مقتلها اغلب اصلا‌ً آنان را در مقابل این نظام تحریک نمی‌کند و به تدریج تبدیل می‌شود به آن ادبیات زیبایی‌شناسانه؛ ادبیاتی که نوعی تفنن نیز در آن یافت می‌شود. در دوره قاجاریه، سر ع‍لم و کُتل‌برداری دعوا به راه می‌افتاد و تظاهر و ریا بسیار بود. این هم یک شِق‌ّ آن بوده اما جوهر این ماجرا دفاع از عدالت و ستیز با ظلم بوده است. جالب است هر وقت که واقعه کربلا تجلی عینی پیدا می‌کند در عالم اثری دارد. مثلا‌ً ببینید جنب و جوش جهادی به وجود می‌آید، هر وقت که حالت مثالی پیدا می‌کند خُب، این خطر هم هست که یک جنبه تفن‍ّنی هم در کنارش به وجود بیاید، مثل تعزیه‌هایی که در تکیه دولت ناصر‌الدین شاه قاجار برگزار می‌شد و ماجرای عروسی حضرت قاسم و از این قبیل ماجراها که حتی از حضور رستم در واقعه کربلا صحبت می‌شده و این همان رفتن و دور شدن از حقیقت حسینی بوده که در آن واقعه تجلی کرده است. اما آن گرایش به دید اساطیری و اسرائیلی که بعضا‌ً در بعضی افکار وجود داشته، قدری این مقاتل و ادبیات مقاومت را به یک نوع ادبیات تغزلی تبدیل کرده است. در واقع کاتارسیس که می¬گوید ادبیات باید عقده‌ها را تخلیه و عقده‌گشایی بکند، نه آنکه واقعا‌ً بخواهد عدالت را متحول بکند یا با ظالمان ستیز کند. اما خُب گه‌گاه چنین اتفاقی افتاده است. مثلا‌ً در انقلاب یا در جبهه‌های جنگ این اتفاق افتاد و حقیقت حسین(ع) مجددا‌ً ظهور پیدا کرده مثلا‌ً پس از مدتها، جهاد اسلامی برای اولین بار ظهور پیدا می‌کند در مسئله جنگهای ایران با روس، در یکی دو جنگ یک گوشه‌ای به این زده بود اما البته بعدا‌ً تبدیل شد به جنگهای ارضی و جنگهای قدرت و اینها، منتها یکی دو تا از این جنگها یک ظهور و بروزی از کربلا دارد که علماء می‌آیند و دخالت می‌کنند. البته در شروع جنگ چنین و باید توجه کنیم سالهای 63 ـ 64 جبهه و جنگ ما خیلی تلطیف شد. این تلطیف از جبهه جنگ سال 57 شروع شده بود، یعنی آنجا قدم اول بوده، رفته‌رفته عمیق‌تر شده، جهاد اکبر و اصغر هر چه جلوتر می‌آید، تلطیف‌تر می‌شود و تجرد‌ّش و خلوصش بیشتر می‌شود چون به هر حال مشق است، ریاضت است. به تعبیری هر چه جلوتر می‌رویم حقایق عمیق‌تر می‌شود، آن حاج همت اول جنگ، با حاج همت سال 61 -62 به هر حال فرق می‌کند.

تجرد وسیروسلوک در ادبیات مقاومت

او چندین سال سلوک کرده و آنجا که مجرد شده خدا او را می‌برد. حتی این عشقهایی که در واقع ظهور و بروز می‌کند به تدریج تلطیف می‌شود و تجرد پیدا می‌کند. مثلا‌ً پیغمبر(ص) در هنگام رحلت خطاب به عایشه می‌گوید حمیرا با من سخنی بگو و حمیرا را صدا می‌کند. او نماد دنیاست، بعد او را رها می‌کند و می‌گوید دنیا را نخواستم و این زمانی است که دیگر آن سرنوشت نبوی، خود را در عالم متحقق کرده. علی(ع) نیز که می‌فرماید «فُز‌ّت و رب الکعبه»، به خدای کعبه رستگار شدم، یعنی از این عالم بالکل جدا شدم. آنها در این حالات، تعلقی به این عالم نداشتند البته این موضوع در عالم عصمت یک جور است و در عالم متعارف ما جور دیگر. مثلا‌ً شهید آوینی اگر پنج سال قبل از این شهید می‌شد مسلما‌ً آن تجر‌ّد سال 72 را نداشت، و زمانی ایشان شهید شد که بعد از دیدن آن ماجرای فکّه و غیره تجرد تام پیدا کرده بود. در چنین فضاها و حالتهایی اگر انسان دلی داشته باشد می‌رود، خُب، شهید آوینی به طور مضاعف احیا شد، یعنی آن حالتهایی که در متن جنگ یا در ارتباط با جنگ داشته او را به این مرحله رسانده، اصلا‌ً قطع تعلق می‌شود. روزهای آخر ما با ایشان صحبت می‌کردیم، می‌دیدیم که ایشان اصلا‌ً حالتش فرق کرده، یعنی به اصطلاح بعضی بچه بسیجیها، نوربالا می‌زند! در آن زمان برای ما تا حدودی روشن بود و کمابیش می‌فهمیدیم چه خبر است. مخصوصا‌ً طی دو سه ماه آخر، دو مسئله روحیات ایشان را خیلی تشدید می‌کرد، یکی بی‌عدالتی و ظلم موجود در مناطق جبهه و جنگ بود، مسئله دوم دزدیها و خیانتهایی بود که وی در بازسازی و توسعة آن مناطق شاهد بود. پولهای زیادی که ژنرالهای شاه می‌دزدند و سرقت می‌کنند و به اروپا می‌برند، مثلا‌ً رئیس بخش بازسازی برای من تعریف می‌کرد که یک فیلم دو ساعته محرمانه برای استانداری خوزستان تهیه کرده بودم که واقعا‌ً پی ببرند که آن عدم توجه و نظارت چه عواقبی در پی داشته است. او می‌گفت: وقتی رفته بودیم فیلمبرداری، مردم ما را مسخره می‌کردند که شما آمدید چیزی، منافعی به دست بیاورید! یعنی مثل اینکه مردم هم قبول کرده بودند که حالا دیگر هر کسی به این مناطق می‌آید تا کاری کند به فکر منافع خودش است. از سوی دیگر هم آن مظلومیت شهدا در او نیز به وجود آمده بود. خب، این موجب تجر‌ّد او شده بود. وقتی انسان از دنیا بیزار بشود و به وصل الهی و عشق الهی برسد خُب، طبیعتا‌ً به مرحله‌ای رسیده که دیگر نمی‌خواسته زندگی کند و می‌گویند کار آدم دیگر در دنیا تمام می‌شود. روحا‌ً تمام می‌شود و خُب روح هم که کارش در این دنیا تمام بشود، جسم هم دیگر نمی‌ماند. چون جسم نماینده روح است، قفس روح که نیست. اشتهای انسان بریده می‌شود، دیگر این جسم نمی‌تواند بخورد و بیاشامد، چون روح در واقع می‌خورد و می‌آشامد بالاخره اگر ما هنوز عمری داریم به جهت این است که تعلق‌مان به این دنیا زیاد است، اگر به دنیا تعلق نداشتیم، می‌رفتیم، و موت اختیاری عمیق و حقیقی به سراغمان آمده بود. پس از موت حقیقی موت جسمانی است. تا زمانی که میل به زندگی در انسانها هست نمی‌میرند. من خود در تجربه شخصی‌ام دیده‌ام، وقتی پیرزن یا پیرمردها دلشان می‌شکند، وقتی که تنها می‌شوند یا وقتی که احساس می‌کنند کارشان در جهان تمام شده خیلی زود می‌میرند، خیلی زود. یعنی طی یکی دو ماه کارشان تمام می‌شود. اما گاهی ممکن است پنج بار تا دم موت بروند و برگردند، چون وقتی روح، به دنیا تعلق داشته باشد نسبت به آن کشش داشته باشد، آدم نمی‌میرد. 
وقتی خبر شهادت آوینی را شنیدم در شرایط بدی به سر می‌بردم، یعنی یکی از اعضای خانواده‌‌ام در بیمارستان بستری بود. اما وقتی به من گفتند تصور می‌کردم این خبر را مدتها پیش و بارها شنیده‌ام، و خبر جدیدی نیست!
به هرحال گونه‌‌های مشترک و مشابه ادبیات مقاومت در هر قوم و ملتی هست و ادبیات جنگ به این معنا هست. در ضمن ادبیات غیر اسلامی هم خود نوعی ادبیات مقاومت است. یعنی در واقع حرف دیگری می‌خواهند بزنند، اصلا‌ً خدای دیگری و بندگان دیگری را می‌‌خواهند اثبات کنند و خدای دیگری را می‌خواهند نفی کنند. یعنی هر کدام از اینها به معنای عام کلمه، ذاتا‌ً ادبیات مقاومت محسوب می‌شود. اما یک نوع ادبیات جنگ است حال چه به صورت نثر باشد، چه به صورت شعر، قصه یا تخیل گاه ادبیات بیداری، ادبیات سیاسی، ادبیات بازداشتگاهی، ادبیات جنگ و متعهدها و ... اینها با یکدیگر وحدت دارند. ادبیات بیداری اصطلاحا‌ً ادبیاتی است که طی آن فرهنگ نویی در حال پدید آمدن است یا عصر احیاست. مثلا‌ً ادبیات عصر مشروطه را می‌‌گویند بیداری. جالب این است که اتفاقا‌ً چهارمین خوابمان با ادبیات مشروطه شروع شد. خواب چهارم ما ادبیات مشروطه بود، خواب دوم غیبت صغری بود، خواب سوممان غیبت کبری بود، خواب چهارممان هم شد ادبیات مشروطه.

خواب اول تا چهارم

دوره رحلت حضرت رسول، تا آغاز حضور ائمه در میان مردم، به اصطلاح حجاب اول است، غیبت اول است غیبت ماقبل صغری است، که ائمه ولایتشان در جامعه تحقق ندارد، ولایتشان تحقق دارد، یعنی آن ق‍ُرب باطنی و آن عصمت را دارند، اما حکومت را از دایره اینها خارج کرده‌اند، میان و‌ِلایت و و‌َلایت؛ شقاقی در عالم اسلام ایجاد شده. بعد از دوره غیبت صغری است که حجاب دوم آغاز می‌شود که در حقیقت همان خواب دوم است. در این دوره هنوز نواب خاص را داریم که چهار نفر هستند. بعد از این مرحله به غیبت کبری می‌رسیم. که دیگر نواب خاص نداریم بلکه فقط نواب عام داریم. این خواب سوم محسوب می‌شود، بعد خواب چهارمی هم می‌آید که آن خواب غربیهاست. این خواب با سیل مشروطه و ادبیات مشروطه که عالم و عامی و کافر و مؤمن را می‌کشاند و می‌آورد آغاز می‌شود و عابد و زاهد ناگهان به سمت ادبیات مشروطه روی می‌آورد. زرآبادی در دفاع از مشروطه می‌نویسد، «این یعنی عدالت». آقا عدالت کجاست، اینها حقه¬بازی است! اینها یک چیز دیگری دارند می‌گویند، اینها می‌خواهند دین و خدای مردم را عوض کنند، اصلا‌ً نمی‌خواهند اسلام باشد. یک ادبیات چهارمی به وجود می‌آید، یک خواب چهارم که اسمش را می‌گذارند ادبیات بیداری. ادبیات بیداری حقیقی در اسلام، احیای دین است. ما باید از خواب چهارم بیاییم به خواب سوم، از خواب سوم به خواب دوم، خواب دوم به خواب اول تا تازه بیدار بشویم. جماعت روشنفکران این طوری گرفتار هستند و خیلیها هستند که اصلا‌ً به خواب دوم، سوم و چهارم وارد نشوند! یعنی از اول تشرف نداشتند، اصلا‌ً بی‌تاریخ هستند. بعضی از علماء متفکران، بعضی از انسانها هستند، که تاریخ اینها هیچ وقت عوض نمی‌شود و به اصطلاح در همان‌هاله و حالت ربوبی و عبودیت خودشان زندگی می‌کنند. اینها نسل به نسل در تاریخ هستند، اما حضور مستقیم پیدا نمی‌کنند. یک آدمی مثل امام(ره) ناگهان در جامعه حضور پیدا می‌کند و می‌خواهد انسان را برگرداند به آن حالت اول، برگرداند به آن حقیقت اسلام. به هر حال این آدمها اسیر این تاریخ نمی‌شوند اسیر تاریخ غرب نمی‌شوند، اسیر این حجابها نمی‌شوند. حدیث پیغمبر(ص) مربوط به حجاب دوم و سوم نیست حدیثی که ائمه معصومین می‌گویند اتفاقا‌ً همان حدیثی است که پیغمبر می‌گوید، منتها خود ائمه معصومین در حجاب نیستند، یعنی در غیبت صغری، ما دچار حجاب دوم می‌شویم. خود امام زمان(عج) که حجاب دوم ندارد، یعنی مؤمنان خاص به مقام معصوم تشرف دارند اتفاقا‌ً وارد حجاب دوم نمی‌شوند، داخل حجاب سوم هم نمی‌روند، مشروطه هم که اتفاق می‌افتد باز در حجاب چهارم نمی‌روند، اینها در همان حالشان با امام زمان(عج) هستند و اصلا‌ً ا‌ُوتاد عالم‌اند. ضوابط و قوام عالم به اینهاست، اگر اینها دست بجنبانند این عالم طومارش پیچیده می‌شود، منتها ا‌ِذن ندارند نمی‌توانند این کار را بکنند. اینها اولیاء الله هستند، اینها واسطه فیض بقیت¬‌الله به این عالم هستند، چون بقیت‌الله هم در فیضش واسطه می‌خواهد. ولی مؤمنان تا برسد به خاک آن موجودات روح مؤمن خاک اولیاء و معصومین است تا می‌رسد به مستضعفان و از اینها تا کفار که کافران هم بالاخره از فیض الهی برخوردار می‌شوند این جهان جان می‌گیرد و هر چقدر فیض کمتر می‌شود، به همان نسبت هم کفر بیشتر است. ادبیات سیاسی و بازداشتگاهی، ادبیاتهای خاصی هستند که از تقسیمات ادبیات نوع چهارم می‌باشند. در اسلام ما چنین چیزهایی نداریم، یعنی به این صورت نداریم، منتها می‌شود از درون اسلام هم آورد، مثلا‌ً حضرت موسی بن جعفر (ع) در زندان بوده، اما این دعاهای او ادبیات بازداشتگاهی نیست، مثلا‌ً زیارت عاشورا، چه فرق می‌کند با ادعیه‌ای که از حضرت موسی بن جعفر (ع) بوده؟ هیچ فرقی نمی‌کند. این تقسیمات برای روزگار ماست، یعنی روزگار جنگ اول و دوم و این گرفتاری حجاب چهارم که این غربیها اول اسیر آن شدند، بعد ما را هم به عالم خودشان کشاندند و این وضع تا ظهور مجدد مسیح در ع‍ُرف آنها و ظهور حضرت صاحب در دین ما وجود دارد. ادبیات انقلاب هم شورش است. انقلاب به آن معنی انقلاب اسماء نیست، آن انقلابی که با حضرت رسول (ص) اتفاق افتاد آن انقلاب واقعی است. انقلاب معمولا‌ً یک بار در تاریخ اتفاق می‌افتد، حالا به جای شورش، کلمه انقلاب را می‌‌گذارند، س‍ُرت (Sort) درست‌تر است (به انگلیسی یعنی دسته‌بندی کردن، مرتب کردن و ...) حال گاهی اوقات به آن معنا مرحله انقلاب نداریم، در واقع انقلاب احیاء است، یک نوع رجوع است یک انقلاب حال است، اما انقلاب ذاتی آن چیزی است که در صدر اسلام اتفاق افتاد، دیگر به آن معنای کلی، انقلاب اتفاق نمی‌افتد، یا احیاء اتفاق می‌افتد، یا غفلت، یا یک نوع شورشی است که منجر به احیاء می‌شود، احیاء دین می‌شود، شورش علیه وضع موجود یا شورش علیه وضع خاصی به اصطلاح برای غفلتی بیشتر. اینها همه ادبیات شورش است، تا اینکه ادبیات چپ به وجود می‌آید. ادبیات در شیلی، طی دوره سالوادور آلنده، ادبیات چپ، یک ادبیات انقلابی مارکسیستی حاکم بوده. مارکسیستها بیش از سایرین ادبیات مقاومت و ادبیات جنگ و نزاع و شلوغ کردن را دارند. آقایان هم این قدر الکی داد زدند، که بعد هم تبدیل شد به یک سلسله مباحث تفنّنی، بعد هم که طومارشان پیچیده شده و الان عده اندکی هستند که هنوز در عالم مارکسیستی زندگی می‌کنند.

زمینه‌های پیدایش ادبیات مقاومت

حال در مورد زمینه، عوامل پیدایی و رواج ادبیات مقاومت صحبت کنیم. خُب زمینه اصلی این است که فرهنگ نویی می‌آید و فرهنگ قدیم هم طبیعتا‌ً مقاومت می‌کند. این فرهنگ جدید، هم تهاجم دارد، هم تدافع، تهاجمش و تدافعش هر دو جنبه مقاومتی‌اش است، اما به صورت خاص هم عرض کردم که جهاد اصغر و اکبر هم هست و این مقاومت خاص است مثل مسئله امر به معروف و نهی از منکر، مسئله تذهیب نفس و جهاد اصغر، جنگ با کفار و باقیان و عاصیان و ... .
به معنای جدید، ادبیات روس، ادبیات شوروی و قبل از آن در ادبیات آلمان، جمهوری وایمار، طی دورة سوسیال دموکراتهای اروپا این ادبیات به چشم می‌خورد به طور کلی ادبیات مقاومت یعنی هر ادبیاتی که وضع موجود را نفی کند. گاهی اوقات به صورت مسالمت‌آمیز هم تظاهر می‌کند. کتاب «روح القوانین» مونتسکیو به اعتقاد من یک نوع ادبیات مقاومت در مقابل ادبیات مسیحی است، مسیحیتی که بالاخره منسوخ شده بود و انعطاف پیدا کرده بود، آن ادبیات یک نوع مبارزه با ادبیات منحط بوده که در واقع دفع فاسد به ا‌َفسد می‌کردند، یعنی ا‌فسد را جای فاسد می‌گذاشتند! نه اینکه حالا صالح را به جای فاسد بگذارند، مثل مونتسکیو و دیدرو. خود مونتسکیو هم از فمنیسم دفاع می‌کند و جالب است که در کتاب «روح القوانین» از دو چیز حمایت می‌کند، زنان و یهودیان. در ادبیات ایران قبل از اسلام نیز به طور عام ادبیات مقاومتی وجود داشته، ادبیات حماسی هم همین طور، جنگ اسطوره‌های ما، ستیز میان دیوان و شاهان صالح و شاهدها فاسد، مصیبت سیاوش و.... بالاخره این یک نوع ادبیات است. اما بعد نوبت به اسلام که می‌رسد، همه چیز عوض می‌شود. اسلام فرق می‌کند، از جنس آن قبلیها نیست. گرچه ایرانیها دینشان نسبت به ادیان بین‌النهرین و هندو و چین و اینها، سالم‌تر بوده اما ظلم اموی به از عدل انوشیروانی. یعنی ظلم معاویه و یزید عادلانه‌تر از آن عدل نوشیروان است. چون در عصر یزید برده می‌توانسته کار دیگری پیدا کند آزاد بشود. یک آدم سطح پایین می‌توانسته بالا برود، آدمهای سطح پایین همه بیابانی بودند اما شاه و امیر شدند. خیلی از بردگان در تاریخ اسلام طغرل شدند و اینها همه نوادگان بردگان بودند. اما در عدل ساسانیان یک چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد، یعنی عدل آن است که شما هر چه هستی تا آخر و ابد همان باقی بمانی. این از نظر دینی هم اثر داشته یعنی یک شخص نمی‌توانسته در یک سیر روحانی تا مرحله عالی مقام برهمایی برسد، به مقام مغان برسد، اصلا‌ً سیر و سلوک به همان عالم نازله خودش محدود می‌شده.

دستگاه های نقد ادبی

در نقد ممکن است با فرهنگهای متفاوت سر و کار داشته باشیم. مثلا‌ً ممکن است بخواهید با فرهنگ اسلامی مسیحیت را نقد کنید اما در جای دیگری، فرقه‌ای از مسیحیت می‌خواهد فرقه دیگری را نقد کند. من به طور کلی دو نوع نقد را در نظر می‌گیرم. به این معنا که یا یک نوع فرهنگ کلی فرهنگ جزئی را نقد می‌کند. یا یک فرهنگ جزئی یک فرهنگ جزئی دیگر را نقد می‌کند. اما در حال حاضر، شقوق مختلفی برای نقد قائل شده‌اند: نقد زیبایی‌شناسی، نقد روانشناسی، نقد ساختاری. نقد ... اینها شلوغ‌کاری است، دروغ است، تجارت دروغ است. مثل ژورنالیسم که تجارت دروغ است. همه‌اش با دروغ، هر چه دروغ‌تر، هر چقدر شلوغ‌تر، روزنامه موفق‌تر و پرفروش‌تر.
ادبیات مقاومت، در معنای جدیدش از زمان مشروطه شروع شد. خ‍ُب شاعران و نویسندگان هستند و مخالفت با ظلم و استبداد هم هست. مثلا‌ً یک نوع ادبیات مقاومت شیطانی هم هست که آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و روشنفکرهای معاصر ایجاد کرده‌‌اند. بعضیها مثل سید جمال هم گهگاه حرفهایی می‌‍‌زنند که خیلی اسلامی نیست، مثلا‌ً آنجایی که در کتابی دربارة‌ تعلیم و تربیت به معارف قدیم ما حمله می‌کند. اگر دقت کنید می‌بینید سروش فرزند روحانی چنین نقدی است. شما در تعلیم و تربیت او را فقط بخوانید. فکر می‌کنید که این قبض و بسط‌ِ مثلا‌ً پنجاه سال پیش است. دقیقا‌ً بخوانید می‌بینید که می‌گوید فقه ضعیف است. فلسفه هیچ مشکلی را نمی‌تواند حل کند. نمی‌تواند حتی یک چراغ بسازد. (مگر قرار بود فلسفه چراغ بسازد؟ یا قرار بود لوکوموتیو بسازد؟!)
این امر یعنی اینکه با یک فرهنگ بیگانه دارد فرهنگ خودی را نقد می‌کند. همان طور که آقای سروش این کار را می‌کند. اگر با فرهنگ حسینی، فرهنگ معاویه را نقد می‌کرد که عالی بود؛ اما مثل این می‌ماند که شما بخواهید با فرهنگ پوپری فرهنگ اسلامی را نقد کنید! یک فرهنگ اسلامی مثلا‌ً معاویه‌ای یا صفوی‌شده را که نمی‌توان با فرهنگ پوپری و بیل‌کلینتونی نقد کرد! اگر این کار را بکنیم به نفع آن می‌شود. چون ما نماینده آن فرهنگ شده‌ایم. ما باید با فرهنگ حسینی و با تشیع علوی، تشیع صفوی را نقد بکنیم. گرچه در این نقدها معمولا‌ً می‌بینیم که این تشیع علوی ما دست کمی از همان نوع غرب‌زده‌اش ندارد! خیلی مشکل است که آدم بگوید من شیعه علوی هستم و به طور واقعی هم در مقام تشیع علوی باشد، چون باید خیلی اصیل و عمیق باشد که غرب هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکند و بالاخره روحش را فرش منزل خودش قرار ندهد.
در دوران مشروطیت، بیشتر همان ادبیات ضد استبداد است که ظهور پیدا می‌کند ولی با آمدن رضا خان دیگر اصلا‌ً مجالی نمی‌یابد. در این دوره می‌گفتند ما فقط باید بازسازی کنیم، باید غربی بشویم، تمام تشویق به جهت بازسازی و نقد فرهنگ سنتی است. یعنی روشنفکری راست که از همان صدر شروع می‌کند به رهبری فراماسونهای مشروطه و بعد از آن فراماسونهای دوره رضا خان، فرهنگ مملکت را در اختیار می‌گیرند و هرگونه ستیز و مقاومت با وضع موجود و غربی شدن را سرکوب می‌کنند. آنان یک ادبیات مقاومت ضد دینی به وجود آوردند و بعضی از آن چهره‌ها شبه دینی هستند؛ مثل کسروی که وقتی می‌گوید پاک‌دینی، یعنی نابودی دین که مثل پروستانتیسم آخوندزاده است.
پروتستانتیسم لوتری فرق می‌کند. او می‌گوید من می‌خواهم اینها را اصلاح کنم، اشکالاتی که در دین آمده بردارم. دیگری می‌گوید نه، اصلا‌ً باید دین را پاک بکنیم. یعنی اصلا‌ً اثری از اسلام باقی نماند. این یعنی پاک‌دینی! یا مثلا‌ً در مورد تفسیر اجتماعی قیام حضرت صاحب الزمان (ع) و انکار موعود که در بهائیت اتفاق می‌افتد و به یک نحو دیگری قیام امام زمان (ع) را مطرح می‌کند و مسخ می‌شود. ببینید جنگ و جهاد و ستیز بالاخره مطرح بوده و مقاومت با وضع موجود هم در این دوره روسها و مارکسیستها نماینده آن هستند. اما در ایران هم به شدت جو ضد مارکسیستی وجود داشته و آن ادبیات سنتی مقاومت کربلای حسینی و اینها به تدریج مسخ شده، یعنی آن جنبه عینی خودش را از دست داده و صورت مثالی پیدا کرده است. چه بسا خود رضاخان هم در جمعیت می‌آمده و سینه می‌زده، چون به‌اصطلاح مرحوم آقای شریعتی که می‌گوید: «به سر عقل آمدن بورژوازی»، حالا نوبت به سر عقل آمدن استبداد است! استبداد متوجه شده که اگر بخواهد بستیزد این راهش نیست، باید خودش هم بیاید سینه بزند. این اواخر شاه هم داشت متوجه می‌شد که باید با مذهب مدارا کند، خیلی نجنگد و خیلی هم متعارض نشود. کم‌کم داشت شبیه ‌کاری را می‌کرد که ملک حسین در اردن کرد. (و مقاومت اسلامی را خواباند). یا همان کاری را کرد که صدام حسین کرد یعنی روی پرچمش آرم «الله‌ اکبر» گذاشت. شیطان و یزید هم در پرچمشان لا اله الا الله بگذارند، فرقی نمی‌کند! منتهی، اینها به سر عقل آمده‌اند (به مفهوم شیطانی آن).

ادبیات مقاومت انقلاب اسلامی

در زمینه ادبیات انقلاب و جنگ یک کارهایی انجام شده، حالا به قدر عظمت این انقلاب نه؛ ادبیات با این انقلاب یک تناسبی دارد، اما واقعیت این است که جنگ همة جامعه را فرا نگرفت. یعنی ما اگر بخواهیم فیلمی از این تاریخ دویست ساله یا صد ساله خودمان بسازیم به انقلاب می‌رسیم. واقعا‌ً خدا چه عظمتی دارد! وقتی خواست مکر کند جلال آل احمد را انداخت جلو. گفت آقا مذهب چیز خوبی است، بالاخره متحد بشوید. در آن دوره روشنفکرانی وارد این عرصه شدند. اما امثال سروش دارند جدا می‌شوند. یک عده می‌گویند ما روشنفکر دینی هستیم. آن زمان، جلال آل احمد این دام را برای این قوم گذاشت. بعد شریعتی آمد این دایره را یک مقدار وسیع‌تر کرد و روشنفکران بیشتری به اینجا کشیده شدند. چون شریعتی هم‌ از طبقه سنتی نبوده و آقای مطهری هم بار بیشتری از علم سنتی داشت. بیشتر این جماعت را وسط این ماجرا کشاند. قدری می‌بینیم که یک حالت شط‌مانند پیدا می‌کند، اما حالا این جریانها کل آن فیلم یادشده را نمی‌گیرد و در انقلاب هم این شط موفق می‌شود آن جریانهای روشنفکری و مارکسیستها را سرکوب کند. در واقع، آنها چون نه رهبری قوی و نه حرفی برای زدن داشتند شکست خوردند. چون خود روسها هم مشکل داشتند، بورژوازی هم که شکست خورده بود. در نتیجه وضعیت طوری شد که انقلاب به رهبری امام، پیروز شد. اما باز ما به تدریج می‌بینیم این شط قدری جمع می‌شود. ما در جبهه جماعت خاصی را می‌بینیم، و پشت جبهه هم جماعت دیگری را می‌بینیم که از آنها حمایت می‌کنند؛ اما خیل عظیمی هم هستند که به قول شاپور «اکثریت خاموش» یا «اقلیت خاموش» یا «میانة خاموش» هستند که همچنان همان کار خودشان را دنبال می‌کنند. تجارت خودشان را می‌کنند، نان خودشان را می‌خورند، پانکیزم خودشان را دارند، محافل فساد خودشان را دارند، دلارفروشی خودشان را دارند، بازار سیاه خودشان را دارند. روشنفکرهایی را هم می‌بینیم که اصلا‌ً با جنگ سر سازگاری ندارند. فیلم‌سازهای ما که اصلا‌ً دشمن جنگ و جهادند. مثلا‌ً وقتی فیلم «باشو، غریبه‌ای کوچک» را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم اصلا‌ً نگاه، نگاه ضد جنگ است. هنرمندان و نقاشان درجه یک ما، از جنگ دل خوشی ندارند. همراهی نکردند. روزنامه‌های ما، مجلات ما، این بچه محص‍ّلها، بچه‌های جوانی که تازه در انقلاب آمده بودند، یک عده از آنهایی که از قبل از انقلاب بودند و بالاخره عمری سپری کرده بودند، اینها ادبیاتی را ایجاد کردند که آن ساختار زیبایی‌شناسانه، ساختار آوا و وزن را نداشت. چون حرفه‌ای نبودند. آماتور بودند. طبیعتا‌ً این بندگان خدا باید کار صد سال را انجام می‌دادند، یعنی اگر می‌آمدند این طرف، خیلی رونق به ادبیات می‌دادند. اما نیامدند. در همان عالم نیمایی و اخوان ثالثی خودشان ماندند. حاضر نشدند بیایند این طرف. حتی اخوان ثالث هم نیامد. به این معنا که عمیقا‌ً خودش را تسلیم بکند آنها نیامدند و در همان روشنفکری خودشان ماندند. یک عده مثل مهرداد اوستا و در برابر مهرداد اوستا صدها شاعر آن طرف بودند؛ مثل اسماعیل خویی، آتشی و کسان دیگری که ماندند. خیلی از این روشنفکرها به غرب رفتند و در آمریکا، آلمان، لوس‌آنجلس و سانفرانسیسکو مشغول شدند. خودشان بودند و شرابها و مجلاتشان. حتی کیهان آنجا تشکیل شد یا اطلاعات آنجا به وجود آمد. خ‍ُب، از طرف دیگر بچه‌هایی بودند که درد دین داشتند؛ اما لوازم، سواد و مطالعات مفصل نداشتند و نخبه‌های آنها افراد کم‌‌تجربه و کم سن و سالی مثل شهید آوینی بودند. آنها در مجموع یک ادبیات جدید پدید آوردند. چه از نظر ماده چه از نظر صوری، این بچه‌ها، بچه‌های نویی بودند، یعنی بچه‌هایی در عوالم نو. طبیعتا‌ً این کار سختی بود، اما به هر حال از نظر کیفی می‌توانستند ادبیاتی را به وجود بیاورند؛ اما چون همگانی نشد نتوانست ادبیات وسیعی بشود، مثل نقاشی امام حسین (ع)، نقاشی و ترانه انقلاب اسلامی. ما ده بیست نقاش انقلابی داریم که در این زمینه کار کرده‌اند، ولی صدها نقاش قدیمی داریم که هنوز در عوالم قدیم خودشان به سر می‌برند. هیچ روح دینی در اینها نیست و آنها اکثریت را تشکیل می‌دهند. در ادبیات هم اکثریت با آنهاست. هنوز دولت‌آبادی، نمی‌دانم فهیمه رحیمی، الف اعتمادی و خیلیهای دیگر هستند که آثارشان با پنجاه هزار و صد هزار تیراژ چاپ می‌شود. ولی خ‍ُب وقتی این طرف را می‌بینیم متوجه می‌شویم که به هر حال این کشتی‌نشستگانی که در انقلاب وارد کشتی نوح شدند (کشتی امام خمینی)، اینها به هر حال مسیرشان را در تنگنا و در فشار سیر کردند تا اینجا رسیدند و ان شاء الله این بتواند از آن حالت خصوصی فراتر برود و اثرگذار شود. اگر آن روشنفکران، جزیره خودشان و همان عالم روشنفکری خودشان را داشتند بچه‌ها هم بالاخره عالم خودشان را داشتند و آن قدر کیفیت قوی بوده است که بر آن عالم روشنفکری فعلا‌ً چیره شده است. سیاست دست این بچه‌هاست. بالاخره تا حدودی جامعه تحت سیطرة این جماعت است. به هر حال آن جماعت روشنفکر هنوز نتوانسته کاملا‌ً سلطه سیاسی خودش را پیدا کند. یعنی سعی می‌کند آن ادبیات، آن فرهنگ و ‌آن هنر را اشاعه بدهد، دایره را تنگ‌تر کند؛ اما با حضور بچه‌هایی که یک نفرشان به هفتاد هزار نفر جناح روشنفکری می‌ارزد کار با کیفیت پیش می‌رود. باید کار این بچه‌ها بسط پیدا کند یعنی علاوه بر کیفیت، از نظر کمی‍ّت هم پیشرفت ‌کند. این امر از طریق تصرف در زبانها و بیانهای هنری جهان امکان‌پذیر است. اگر ما در عالم اسلامی دیدیم هنر بزرگی به وجود آمده حافظی به وجود آمده، دلیلش آن است که حافظ پا روی پنج هزار سال ادبیات جهان گذاشته، یعنی روی دوش غولهای ادبی پیش از خود تا معاصر ایستاده است. پنج قرن ادبا، شاعران شعر گفتند، فرزند آنها شد حافظ. ده قرن، یازده قرن شعر گفتند فرزند آنها شد بیدل دهلوی که پایان شعر اسلامی هم اینها هستند، البته یک دوره‌ای از اسلام، نه آن اسلامی که نسخ شده. یک زمانی مساجد عالم اسلامی به شهرهای ما هویت می‌داد؛ اما الان این معماری وجود ندارد. کدام خیابان با مسجد اسلامی با معماری اسلامی می‌بینیم؟! ممکن است باطن اسلامی داشته باشد که آن هم در دل مردم است اما بروز ندارد، ظهور ندارد. در حالی که ادبیات تجل‍ّی است، ادبیات مثل معماری تجل‍ّی عینی است. یعنی آن چیزی که در دل است بتواند بروز و ظهور پیدا کند، ظرف خودش را پیدا بکند. اینها از همان عناصر معماری جهان استفاده کردند و به یک معماری بزرگ دست یافتند. اول ماده این معماری یا غربی بود یا شرقی یا هندویی بود یا بیزانسی، یا این‌وری بود و یا آ‌ن‌وری. اما بعدا‌ً چه شد؟ از نظر ماده هم اسلامی شد یعنی اینها عناصر را گرفتند. بعد در آن تصرف کردند. مسجد جامع دمشق اموی خیلی شبیه معماری بیزانسی است تا مسجد جامع اصفهان. چرا؟ چون به تدریج روح اسلام بیشتر در ماده اینها تأثیر گذاشت. سخت‌ترین جا آنجاست که با تکنولوژی روبه‌رو هستیم. چون تکنولوژی دین انسان را می‌برد. توسعه دین انسان را می‌برد. یک نفر می‌گفت: «ما به‌اصطلاح کارمند بخش اداره اقلیتهای ارشاد بودیم و وضعمان خیلی بحرانی بود. یعنی دائما‌ً با این جماعت در تماس بودیم. وضعیت روحی ما خیلی خراب می‌شد، چون هر چقدر بیشتر با چنین اموری درگیر باشیم، امکان آلودگی برای ما بیشتر است.» یکی از دوستان ما در به‌اصطلاح شورای مرکزی کمیته بوده. می‌گفت که ما یک واحدی داشتیم به نام واحد مبارزه با منکرات. می‌گفت صالح‌ترین آدم و معروف‌ترین را اینجا می‌آوردیم، بعد از دو ماه فاسدترین آدم می‌شد! اساس تکنولوژی تفکر تمت‍‍ّعی است، تفکر رفاهی است. پیامبر (ص) فرمود کل این دنیا همه‌اش در کلمه یا حمیرا خلاصه می‌شود. یعنی می‌خواهد انسان روی بیاورد به این حمیرا و عایشه جهان. ببینید دقیقا‌ً آنجایی که انسان از نماز و عبادت و تجر‌ّد روح، به دنیا روی می‌کند، همه‌اش به این جهان بچسبد، دیگر اصلا‌ً همه چیز را فراموش می‌کند و همه زندگی‌اش می‌شود همان عالم عایشه‌ای و حمیرایی. دیگر هیچ توجهی به باطن نیست. این اختصاص به انبیاء عام است. یعنی یک شأن از نبوت یک‌باره عمومیت پیدا می‌کند. این شأن باطنی انبیاء و اولیاء شأن عروجی است که فراموش می‌شود و انسانها به این عالم می‌چسبند و اسیرش می‌شوند. حالا برگردیم به ادبیات. ما مشکل داریم؛ مشکل رمان. اصلا‌ً تصرف رمان خیلی سخت است. تا حالا نشده که یک رمان درست و حسابی چاپ شود و سه صفحه از آن را نخوانم و دور نیندازم! چون اصلا‌ً جاذبه و کشش ندارد.
همان مطالبی که بچه‌های انقلاب می‌نویسند. اما وقایع و حقایق و خاطرات جبهه و جنگ خیلی عمیق‌تر و اصیل‌تر است. با این حال، هنوز نتوانسته‌اند این خاطرات و این به‌اصطلاح مادة کار را به صورت روحانی و تخیلی در بیاورند؛ یعنی ساحت رمزی به آن بدهند. این نیاز به تصرف در لوازم رمان‌نویسی دارد. از آغاز، اساس شکل‌گیری رمان‌نویسی بر تجسس امور خصوصی بوده است. اما ادبیات ما ادبیات مثالی بوده، ادبیات عالم مثالی بوده. برای همین ورود به این حوزه مثل کار کردن با تکنولوژی مشکل است.
نمی‌شود بر رمان نویسی اصرار کرد. ما زورمان که نمی‌رسد. یعنی هر چقدر هم حرف بزنیم خوب گوشمان را می‌گیرند می‌گویند بروید اصلا‌ً در این عالم نباشید. در نتیجه مجبوریم تقی‍ّه کنیم. یک جوری که نه سیخ بسوزد، نه کباب! چون در غیر این صورت، یا باید گوشه عزلت بگزینیم، یا درگیر بشویم. خ‍ُب من درگیر می‌شوم. خدا آن قدر به من قدرت داده که بتوانم یقه همه را بچسبم و برایم مهم نیست که بدشان بیاید.
وقتی به آقای [...] گفتم: «آقا این رمانی که شما نوشتید هیچ ربطی به اسلام ندارد!» به رمان‌نویسها و هر کسی که می‌رسم وقتی انتقاد می‌کنم آنهایی که وجدان دارند و اهل حقیقت هستند می‌گویند «راست می‌گویی. اتفاقا‌ً ما الان برای مال و منال می‌نویسیم. نه برای خدا می‌نویسیم نه برای دلمان. اما خ‍ُب به هر حال این طوری است، اوضاع خراب است.»

واقعا‌ً شرایط مهیا نیست

خیلی مشکل است. مثل کار کردن در اداره منکرات است که آدم مثلا‌ًٌ برود یک جایی و دلش نلرزد. کار کردن با تکنولوژی و با رمان این طوری است. برای کار با آنها باید کم‌کم بر آن تصرف کنی، مسلمانش کنی، طیب و طاهرش کنی، تمام حالات نفسانی‌اش را از آن بگیری. تازه می‌شود یک مؤمن مسلمان. بعد می‌توانی آن را به نکاح خودت درآوری! چون همین طوری نمی‌شود.


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

جدیدترین مقاله ها

نام : *

پیغام : *