مقاله ها

1400/11/01
نویسنده : مریم فرهمند
hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff594d020000007b12000001000300
آرامش در خانه
ترجمه کتاب Domestic Tranquility
ترجمه : مریم فرهمند
چکیده
نظریه فمینیسم از اواخر دهه 60 میلادی، محوریت مردان در خانواده سنتی و نقش خانه داری زنان را مورد انتقاد قرار داد.وقوع انقلاب جنسی، تصویب قانون طلاق بدون تقصیر و آزادی سقط جنین تغییرات بنیادینی در نهاد خانواده ایجاد نمود.فمینیست‌ها با ادعای ایجاد زندگی بهتر و اعطای انواع آزادی‌ها به زنان، در واقع غریزة مادری و احساس عاطفی زنان را نادیده گرفته و تحقیر نمودند. تشویق زنان به کار خارج از خانه و مشابه سازی زنان با مردان و عدم توجه به تفاوت های مختلف آنها از سوی شاخه‌های مختلف فمینیسم به عنوان آرمان فمینیستی مطرح گردید و تا کنون نیز این تفکرات تبلیغ و ترویج می شود. در همین شرایط نیز برخی متفکران غربی با طرح پیامد های اسف بار فمینیسم بر نهاد خانواده، تحلیل های عمیق و انتقادات جدی بر این نظریه وارد ساخته‌اند. نویسنده کتاب آرامش در خانه از جمله منتقدان علمی فمینیسم می باشد و در این نوشتار بخشی از کتاب وی ترجمه شده است.
کلید واژه‌
خانواده، فمینیسم، زنان، طلاق، سقط جنین، مادری، همسری


 
فمینیست‌ها از اواخر دهه 60 میلادی مبارزه علیه خانواده سنتی1 را که مردان، به عنوان محور و مدیر و زنان، به عنوان خانه‌دار بودند؛ آغاز نمودند. هدف اولیة مبارزه آنان، تنزل جایگاه زنان خانه‌دار در خانواده و اجتماع و سوق دادن آنها به سوی بازار کار بوده است و هدف بلندمدت نیز ایجاد جامعه‌ای از زنان بود تا رفتاری مشابه مردانه داشته و همانند آنها زمان و انرژی بیشتری را برای محیط‌کاری خود اختصاص دهند. به زعم فمینیست‌ها، زنان در این صورت در عرصه‌های اقتصاد و سیاست مساوی با مردان قدرت خواهند یافت. 
فمینیست‌ها در راستای دستیابی به این هدف، شیوه‌های مختلفی را برگزیدند، با انقلاب جنسی2 زنان را تشویق نمودند تا همانند مردان بی‌پروایی جنسی3 داشته باشند. فمینیست‌ها قانون طلاق بی‌تقصیر4 را به تصویب رساندند که در نهایت امنیت اجتماعی و اقتصادی زنان خانه‌دار را به مخاطره ‌انداخت. آنها آنچه را که وجهة اجتماعی زنان تلقی می‌کردند، از طریق تحصیلات آکادمیک و موقعیت‌های شغلی ایجاد نمودند و توانایی مردان را به‌عنوان مدیر و متکفل خانواده زیر سؤال بردند. 
یکی از مهم‌ترین حربه‌های فمینیسم، تحقیر نقش و موقعیت زنان خانه‌دار بود. از زمانی که «بتی فریدان»5 و «گلوریا استینم»6 و «جسی‌برنارد»7 در رسانه‌ها و مطبوعات به نقش خانه‌داری تاختند، تقریباً تمامی شاخه‌های فمینیسم تا کنون در این مقوله که زنان فقط در جایگاه شغلی خود هویت خواهند داشت، با یکدیگر وحدت آراء دارند. براساس اندیشه‌های فمینیستی «بتی‌فریدن» و «سیمون دوبوار»8 و بنا بر اعتقادات آنان، زن خانه‌دار موجودی «طفیلی»9 است که شأنش کمتر از انسان بوده و زندگی‌اش ظرفیت‌ و قابلیت‌ انسانی بالغ و باهوش را ندارد و بدون هدف واقعی، خود را صرف شوهر، فرزندان و خانه‌اش می‌کند. فمینیست‌های معاصر براساس این فرضیه که تساوی به معنای تشابه است (تساوی یعنی زن و مرد نمی‌توانند مانند یکدیگر باشند مگر اینکه مانند یکدیگر کار کنند) و بیشترین تفاوت بین دو جنس، تحمیل فرهنگی بوده است، عقاید خود را تحمیل نمودند و شیوه‌های خود را بهترین روش زندگی زنان برشمردند. به اعتقاد آنها افراد باید مطابق نظر آنان زندگی کنند. در واقع فمینیسم در جستجوی ایجاد جامعه‌ای است که تا حدممکن نقش زنان و مردان همسان و دو جنسیتی10 باشد که نتیجة این هجمه، غرق شدن جامعه زنان بوده است.
براساس مطالعات و آزمایش‌‌های متعدد «بنیاد خانواده در آمریکا» به وضوح شرایط زندگی نسبت به 30 سال گذشته از سلامت کمتری برخوردار است.11 البته فمینیسم تنها علت این پدیده نیست. همان‌گونه که «چارلز موری»12 در کتاب خود تحت عنوان «زمین گمشده» اشاره می‌کند؛ «برنامه بزرگ اجتماعی» از سوی جانسون، رئیس جمهور وقت آمریکا، بنیاد خانواده به خصوص خانواده سیاهپوستان را به مخاطره افکند و این پروژه‌ها به صورت فزاینده‌ای از سوی جنبش زنان حمایت شد .(cf. Murray|1984)
برخلاف ادعای برخی فمینیست‌ها در مورد حمایت خانواده، جنبش زنان فعالانه به تخریب خانواده سنتی پرداخته است و این مبحث در کتاب «سیاست‌های جنسی»13 اثر «کیت میلت»14 جزء اهداف اصلی فمینیسم شمرده شده است (Millett|1969|P 127). وی در تأیید اظهارات «انگلس»15 چنین نتیجه‌گیری می‌کند که: «خانواده به مفهوم و شکل امروزی‌اش باید از بین برود. این هدف هرگز در فراز و نشیب تاریخ معاصر از بین نرفته است: خانواده هسته‌ای مانعی بر سر راه اقدام فمینیسم برای کسب استقلال زن و آزادی جنسی اوست» .(cf.Willis|1993) پس از تجدید قوای فمینیسم در دهه 60 میلادی، فمینیست‌ها برای تنزل جایگاه مردان به عنوان سرپرست خانواده16 تلاش‌های فراوانی را انجام دادند که نتیجة آن از دست رفتن ارزش نقش همسری و مادری در جوامع غربی به‌جای احساس آرامش و ایجاد نارضایتی روزافزون در بین زنان بود. فمینیست‌ها برای تسکین نارضایتی زنان الگوبرداری زنان از مردان به‌خصوص در روابط جنسی و جایگاه‌های شغـلـی را اشـاعـه دادنـد تا از طریق قانونی کردن سقط جنین و تحقیر نقش مادری و خانه‌داری، بـه اهـداف خود دست یایند(Wylie|1642|P 52). اولین دستاویز فمینیست‌های معاصر17برای تنزل ارزش خانه‌داری سنتی، متقاعد کردن جامعه برای پذیرش این موضوع بود که کار تمام وقت زنان در خانه و بچه‌داری، بی‌ارزش و ستمگرانه است. به اعتقاد فمینیست‌ها زنان باید از قید ازدواج و بچه‌ رها شوند و زندگی خانوادگی را به زندگی شغلی و اجتماعی خود ضمیمه کنند. بدین ترتیب زنان باید بخش اعظم وقت و انرژی خود را بر تولید و خدمات اجتماعی اختصاص دهند. براساس تفکر فمینیست‌ها بچه‌ها باید به مراکز نگهداری کودکان سپرده شوند و ازدواج نباید چندان مورد توجه قرار گیرد. به نظر آنان، پرداختن زنان به مقوله ازدواج و خانواده موضوع مضحکی تلقی می‌شود. براساس فشار القائات این جنبش، بسیاری از زنان ترغیب شدند مانند مردان رفتار نمایند و در اجتماعات آنان شرکت کنند. 
در دوران مدرنیته برخی از این فمینیست‌ها به این نتیجه رسیدند که باید در زمینه تفاوت مردان و زنان بیش از گذشته بحث نمایند؛ زیرا بین زنان و مردان تفاوت‌های فاحشی به چشم می‌خورد که موجب می‌شود هر دو جنس در تصمیم‌سازی‌های خویش در حیطه شخصی و اجتماعی، با یکدیگر تفاوت‌های اساسی داشته باشند. فمینیست‌های موج سوم هنوز نتوانسته‌اند با این نگرش جدید، برای تبیین تفاوت‌های بین دو جنس و مسئله خروج زنان از خانه به سوی بازار کار برنامه‌ای ارائه دهند. این طرز تفکر جدید فقط به توصیف تفاوت‌ها در حیطه اختیارات زنان و ساختار زندگی آنان براساس القائات فمینیست‌های رادیکال پرداخته است. پارادایم فمینیست‌های رادیکال هنوز پابرجاست و فقط چیدمان آن تغییر می‌کند. این پارادایم برتخریب خانواده سنتی بنا نهاده شده و فقط گاهی جهت تعدیل وضعیت تبصره‌هایی به آن اضافه گردیده است.
نکته جالب توجه اینجاست که فمینست‌ها در مقابل خواستة زنان برای مادر شدن به بن‌بست رسیده‌اند؛ امّا هنوز در عناد با مادری و پرورش فرزند ثابت قدم هستند و می‌کوشند برای رهایی از این چالش راهکارهایی بیابند. فمینیست‌ها در مقابل اشتیاق زنان برای مادر شدن و داشتن فرزند، به ناچار مطرح نمودند که مادران پس از انجام کار خارج از خانه باید به امور کودکانشان بپردازند. به اعتقاد آنها مادر پس از سپردن فرزندش به مراکز نگهداری کودکان (مهدکود‌ک‌ها) احساس رضایت می‌کند و می‌داند که فرصت پس از کارش را می‌تواند با فرزندش سپری نماید، به این ترتیب فشاری به مادر و کودک وارد نخواهد شد! 
این راهکار به زعم فمینیست‌ها برای زنانی که کمتر می‌توانند خود را با خواسته‌های فمینیستی وفق دهند، مناسب‌ است. در جهانی که توسط فمینیست‌های معاصر طراحی شده است زنانی که براساس فطرتشان بیشتر به شوهر، کودک و خانه متمایل هستند، زمانی منزلت و احترام می‌یابند که قوای خود را هر چه بیشتر معطوف به محل کار و شغل خود نمایند، در غیر این صورت چندان مورد احترام نخواهند بود. در این فضا، توجه زنان به خانه و همسرشان موضوعی تمسخرآمیز بوده و به شدت مورد حمله فمینیست‌ها قرار می‌گیرد. 
در مبحث فمینیسم تناقضات فوق‌العاده‌ای در ایجاد الگوی جهانی برای زنان به چشم می‌خورد. فمینیست‌ها از یک سو خواستار زندگی بهتر برای زنان هستند و از سوی دیگر خواسته‌های جنسی، غریزه مادری و عاطفه‌ای زنان را نادیده می‌گیرند. آنها با غفلت از تفاوت‌های جنسی به منظور توجیه مزایای کار خارج از خانه و ایجاد تأثیر بر محیط‌های مردانه18، زنان را دچار تضادهای شدید شخصیتی می‌نمایند.
پس از این منازعات و توصیف فمینیسم از کار زنان در بیرون خانه این سؤال مطرح گردید که آیا زنان توانسته‌اند در محیط‌های کاری تأثیرگذار باشند و توانائی‌های زنانه خود را به منصه ظهور رسانند؟ آیا در رقابت با مردان موفق بوده‌اند؟ 
از آغاز جنبش زنان و ورود آنان به بازار کار و ایجاد شرایط مساوی با مردان، فمینیست‌ها برای ایجاد تغییرات فراوان در محیط‌های کار زنان تلاش نموده‌اند. مطابق این نگرش، از آنجا که زنان بیش از حد برحالت زنانگی‌ خود تکیه می‌کنند؛ نیازهایشان در محیط کاری تأمین نمی‌گردد و این مسئله مهم‌ترین عامل عدم‌دستیابی آنان به شرایط مساوی با مردان است. بنابراین ترغیب زنان به خروج از خانه و ورود به محیط‌ کاری و ایجاد فضای قابل لمس برای آنان، جهت رشد و شکوفایی حساسیت و توانایی زنان در اولویت می‌باشد. برای اثبات این موضوع فمینیست‌های معاصر با ایجاد تناقض و سردرگمی، زنان را از محیط خانه جدا کردند. به زعم فمینیست‌ها ایجاد مراکز نگهداری کودک، به زنان کمک می‌نماید تا حس مادری خود را در نگهداری بچه‌ها ارضاء نمایند و در ازای آن پول دریافت کنند، امّا کودکان یعنی کسانی‌که بیشترین بهره را از توجه مادران می‌برند، کاملاً کنار گذاشته می‌شوند و به این امید باقی می‌مانند که بتوانند در مهدکودک‌ها جایگزین مناسبی بیابند یا باقیمانده روز را در کنار مادر خود بگذرانند. مسئله دیگر این است که اغلب زنان در این شغل به نحو مطلوب فعالیت نمی‌کنند و آن را کاری زنانه تلقی می‌کنند (مانند پرستاری) بنابراین چندان به کیفیت شغلی خود نمی‌اندیشند.
1- تخریب اخلاقیات جنسی19
دومین مبحثی که شدیداً مورد توجه فمینیست‌های معاصر قرار گرفت تشویق زنان برای تقلید از الگوی رفتار جنسی مردان و بی‌پروایی جنسی همانند آنان بود. فمینیست‌ها از همان آغاز، از انقلاب جنسی و نظریات فرویدی حمایت نمودند و مشارکت زنان در امور جنسی را از نشانه‌های برابری زنان و مردان شمردند. زنانی که تحت تأثیر القائات انقلاب جنسی فمینیست‌ها قرار گرفتند، در واقع قربانیان نرخ بالای سقط‌جنین در دنیای غرب هستند. از هر 5 نفر 1 نفر از طریق تماس جنسی مبتلا به بیماری‌های ویروسی است که به ‌راحتی می‌توانست پیشگیری یا کنترل گردد، در حالی که درمان آن گاهی غیرممکن بوده و در بسیاری از مبتلایان، بیماری مزمن شده است. بیماری‌هایی که از طریق تماس جنسی به صورت ویروسی یا میکروبی منتقل می‌شوند، تأثیرات بیشتر و مخرب‌تری بر جسم زنان دارند، به جهت آنکه نشانه‌ بیماری معمولاً دیرتر ظاهر می‌شود و زمانی شخص متوجه بیماری می‌گرددکه دیگر دیر شده است. این بیماری‌ها معمولاً به عفونت نواحی لگن می‌انجامد و در نهایت باعث ناباروری صد تا صدوپنجاه هزار زن در سال می‌شود(cf.NewYorkTimes|1993). فمینیست‌ها براساس انقلاب جنسی این نظریه را مطرح نمودند که آمیزش و لذت جنسی هیچ معنا و وجهة اخلاقی ندارد و فقط کسب لذت و خوشی از رفتار جنسی دارای اهمیت است. این طرز تفکر شبیه نمایش آمیزش جنسی به دور از تعهد، عشق و احساس در پورنوگرافی‌ها است. علاوه براین، مشکلات جسمانی ناشی از افزایش آمیزش جنسی و به دور از قاعده‌های اخلاقی، روح رفتار جنسی را تخریب می‌کند و آن را در حد یک عملکرد نازل و بی‌اهمیت پایین می‌آورد؛ در حالی‌که این عمل همانند یک پل، فاصله میان زنان با مردان را در مواردی که به نظر می‌رسد به جهت تفاوت‌ها بسیار دور از هم هستند، پیوند می‌دهد. در شرایطی که این دو جنس از نظر بیولوژیکی و عاطفی، از عدم درک متقابل واهمه دارند، ارتباط جنسی می‌تواند باعث درک و همسانی آنها گردد. در صورت توجه به ماهیت آمیزش جنسی و هدف آن در دستگاه آفرینش که همان تولید مثل و بقای نسل بشر است، معنا و مفهوم عمیق اخلاقی و معنوی نهفته در این پدیده آشکار می‌گردد. علاوه برآن، نتیجة این عمل می‌تواند تولید فرزندانی باشد که هر کدام با بروز رفتارهای مطلوب انسانی، روح اخلاقی افراد در زمان بسته شدن نطفه را نشان می‌دهند. در واقع آمیزش جنسی باعث وحدت، پذیرش و تأیید یکدیگر از طریق یگانگی فیزیکی است و مردان و زنان در این حالت به یگانگی عاطفی نیز خواهند رسید. چنانچه آمیزش جنسی عملی فارغ از جنبه‌های معنوی تلقی شود که هیچ هدفی را دنبال نمی‌کند، ابعاد حیوانی آن نمود یافته و در پایان هیچ تأثیر مثبتی در ارتقای روحی طرفین نخواهد داشت.
از دیدگاه فمینیسم، آمیزش جنسی خالی از هر گونه روح معنوی است. انقلاب جنسی و عمل جنسی بدون احساس، عشق و ارتباط عاطفی همانند صحنه‌های پورنوگرافی می‌باشد که نمی‌تواند نیازهای زنان را ارضاء نماید و فقط به تخریب روابط و حتی خشن شدن این‌گونه روابط بین زنان و مردان منجر می‌شود. فمینیست‌ها این عقیده را ترویج دادند که در دنیای تک جنسی آنان، زنان و مردان به‌صورت مجازی قابل تعویض هستند، بدین معنا که هر کس چه زن و چه مرد برطبق میل خود می‌تواند شریک جنسی خود را انتخاب کند. فمینیست‌ها با این تعریف از روابط جنسی آزاد، تحدید آمیزش جنسی در حیطه نکاح را که از پایه‌های اساسی ازدواج سنتی است، مورد تحقیر و تمسخر قرار دادند.
2-ازدواج، فقدان اعتبار شغلی برای زنان
حتی فمینیست‌های آکادمیک هم که متعادل‌تر از تندروها به مباحث فمینیستی می‌پرداختند، کار خانگی را مردود می‌دانستند. حتی یکی از میانه‌روها در مطالعات زنان اظهار می‌دارد که ازدواج دیگر نمی‌تواند شغلی ماندگار برای زنان باشد، امّا اگر ازدواج صورت نگیرد و دغدغه زنان نباشد، علی‌رغم اظهارات فمینیست‌ها که قائل به آزادی در انتخاب هستند، خانه‌داری نمی‌تواند هدف زنان باشد و سرنوشت بچه‌ها نیز رفتن به پانسیون‌ها و مهدکودک‌ها خواهد بود. به دلیل تلاش‌های فمینیسم، جامعه پذیرفته است که زنان را به کار بیرون از خانه ترغیب نماید. فمینیست‌ها زنان را از پرورش فرزند و کار خانگی نهی می‌کنند و حتی خانه‌داری و همسرداری را لکة ننگی برای زنان می‌دانند که در این حالت ازدواج دیگر گزینه اصلی و حتی فرعی زنان نخواهد بود. 
مجله تایم20 در ویژه‌نامه پاییز 1990 در مطلبی با نام «زنان: راه پیش‌رو» به موضوع زنان در زمان معاصر پرداخته است. تایم به زنان جوان گوشزد می‌کند که کار تمام وقت خانگی بدترین و پرخطرترین گزینه‌ای است که زنان می‌توانند انتخاب کنند، زیرا جامعه امروز با وجود قوانین طلاق بدون تقصیر و تقسیم اموال زن و شوهر، باور دارد که شوهر بیـش از ایـن نـبـاید همسر خویش را از نظر مالی حمایت نماید .(Time|1990| PP 12-79)
طلاق بدون تقصیر فرمانی از سوی خداوند یا نیروهای دیگر طبیعت نبوده، بلکه نتیجه تلاش‌های سیاسی جنبش فمینیسم بوده است. فمینیست‌ها به جهت تغییر مکان شغلی زنان از خانه به اجتماع، مسئله طلاق بدون تقصیر را همانند آزادی سقط‌جنین در دسترس زنان قرار دارند تا به جنبش خود جنبة مثبتی بدهند. مجله تایم اظهار می‌دارد که زنان باید با استفاده از قانون طلاق «بدون تقصیر»، چهار نعل به سوی جهان آینده و بازارهای کار بتازند. این مجله در نهایت بهبود وضعیت زنان را در گرو اصلاح ساختار طلاق می‌داند .(Ibid| P 12)
اگرچه برخی از زنان در مقابل طلاق مقاومت می‌کنند، امّا فمینیست‌ها، زنانِ خواستار طلاق را مخاطب قرار می‌دهند که برای بازشناسی هویت خود، فرآیند طلاق را به تأخیر نیاندازند، زیرا آنها با موانعی که مادرانشان در خصوص طلاق داشتند، مواجه نیستند.این موانع همان چیزهایی است که باعث گردید تا والدین این زنان جوان در کنار یکدیگر بمانند و زندگی زناشویی خود را حفظ کنند. تحقیقی 5 ساله درخصوص فرزندان طلاق نشان داده است که اکثریت قریب به اتفاق آنان، ادامه زندگی زناشویی نه چندان موفق را به طلاق ترجیح می‌دهند و بیشتر آنان زندگی ناخوشایند والدینشان را در مقایسه با خانواده‌های اطراف خود بغرنج‌تر ندانسته‌اند.(Wallerstein and BerlinKelly| 1980| PP 4-5| 10-11)
مطالعات تکمیلی که پس از 10 سال در این خصوص صورت گرفته نشان می‌دهد که کودکان از طلاق والدین آسیب‌های روحی جدی و شدیدی می‌بینند که تا سالیان درازی در خاطرشان باقی‌می‌ماند و این مسئله برای پژوهشگران غیرقابل پیش‌بینی بوده است .(cf.Wallestein and Blakeslee| 1989-1996)
تایم می‌کوشد تا با اشاعه ایدئولوژی فمینیستی در مورد غیرمفید بودن کار خانگی و تخریب محیط زندگی کودکان، ازدواج را کم‌اهمیت‌ترین گزینه زندگی زنان وانمود کند و هنگامی که این تفکر فمینیسم دچار تزلزل و شکست می‌شود، با نظریات جدید و حماقت‌آمیز می‌کوشد آن را تعدیل نماید. به عنوان مثال تایم پیشنهاد می‌دهد که: «زنان می‌توانند شغل خوب، با دو یا سه بچه داشته باشند!». این فرضیه ریشه در تفکری مضحک‌تر دارد که زنان نمی‌خواهند 70 ساعت در هفته کار کنند، امّا می‌خواهند معاون رئیس جمهور باشند. با بررسی هر دو فرضیه می‌توان به این نتیجه رسید که زنان حتی با کاهش 30 ساعت کار در هفته، هنوز به صورت تمام‌وقت شاغل خواهند بود و باید بچه‌ها را به مراکز نگهداری کودک بسپارند و همان نسخه فمینیسم برای پرورش کودکان در مهدکودک‌ها تجویز خواهد شد .(Time|1990| PP 12-13)
نکته در اینجاست که زنان اروپای شرقی و جامعه کمونیستی روسیه که تحت سیاست جامعه‌مداری21 بوده‌اند، همان‌قدر احساس نارضایتی می‌کنند که زنان تحت سیاست فمینیست‌ها و آزادی‌های فردی در غرب. 
آنچه که تایم آن را عقب‌نشینی از آرمان فمینیسم22 برای دستیابی به موقعیت‌های شغلی برای زنان تلقی می‌کند، در اروپای شرقی تعابیر دیگری یافته است. سردمداران جنبش زنان در اروپای شرقی و کشورهای تازه استقلال یافته اتحاد جماهیر شوروی، درصدد تغییر استبداد کمونیستی هستند که زنان را مجبور به کار کرده بود. وزیر فرهنگ و هنر لهستان اظهار می‌دارد: ما اکنون به جایی رسیده‌ایم که زنان در رؤیای دستیابی به انتخاب برای در خانه ماندن هستند .(Ibid| P 32)
تایم در حقیقت با دیدگاه‌های فمینیستی، انتخاب زنان برای در خانه ماندن را تعجب‌آور توصیف می‌کند. از این منظر زنان غربی به آن چیزهایی که فمینیسم خواستار ردّ آنان است، تمایل نشان می‌دهند. 
تایم می‌نویسد در این خصوص نمونه‌هایی نیز دیده می‌شود؛ به عنوان مثال بسیاری از زنان ژاپنی، تساوی با مردان را نمی‌پذیرند و پس از تولد اولین فرزند کارهای نیمه‌وقت یا پروژه‌ای را انتخاب می‌نمایند یا فقط در مجامع اجتماعی حاضر می‌شوند. تایم می‌نویسد در ژاپن خانه‌داری چیزی نیست که مایه سرافکندگی باشد و این وظیفه فمینیست‌های ژاپن است که به تقلید از همکاران آمریکایی خود درصدد تغییر این وضعیت باشند. 
تایم اظهار می‌دارد که زنان ژاپنی مسئولیت‌های گسترده‌ای دارند، زیرا شوهران تنظیم مخارج و سرپرستی کودکان را به آنها می‌سپارند. در حالی که زنان ژاپنی فشارهای مضاعف محیط کار زنان غربی را متحمل نمی‌شوند و می‌توانند آنچه را که دوست دارند انجام دهند، در حالی که مردان باید برای تأمین معاش خانواده تلاش نمایند .(Time|1990| PP 35-36)
به طور کلی زنان ژاپنی مسئول کنترل امور مالی خانواده هستند و در بیشتر خانواده‌های آنان به عنوان رهبر و رئیس خانواده قرار می‌گیرند. بیشتر مردان هم دریافته‌اند که با مدیریت زنان در خانه، امور معیشتی زندگی بهتر انجام می‌پذیرد. یک زن خانه‌دار می‌گوید: «این مدیریت و کنترل باید به‌گونه‌ای باشد که در نظر سایرین مردان چنین تصور کنند که این شما هستید که تحت کنترل آنهائید امّا در حقیقت شما ریاست می‌کنید»(Kristof.|1996|PA 1) تـایـم به جای اینکه برای ایجاد موقعیت انتخاب آزادانه خانه و شغل برای زنان آمریکایی تلاش کند، امیدوارست زمانی فرا رسد که برای زنان ژاپنی مقوله ازدواج بیش از این اهمیت نداشته باشد و آنها نیز به محیط کار خارج از خانه بپیوندد. به نظر تایم یکی از مهم‌ترین موانع این است که مراکز نگهداری کودکان در ژاپن روزانه بیش از 8 ساعت خدمات نمی‌دهند. تایم تمام تلاش خود را معطوف ارتقای وضعیت و حضور زنان در بازار کار می‌نماید. اگرچه ممکن است این حرکت فی‌نفسه مطلوب به نظر برسد، امّا این پرسش مطرح می‌شود که آیا میزان درآمد و صرفة‌ اقتصادی کار زنان در خارج از خانه و هزینه نگهداری کودکان مورد بررسی قرار گرفته است؟! 
3-کنایاتی در درون فمینیسم
موفقیت فمینیسم در تغییر رفتارهای اجتماعی، به‌واسطه تبلیغ دیدگاه‌های فمینیستی در رسانه‌ها و همراهی آن با جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان به‌دست آمده است. آنان توانستند زنان را به‌عنوان قربانی معرفی نمایند و به توفیقاتی نائل آیند. با کسب این موقعیت اقلیتی، زنان (که اکثریت جنسی را شامل می‌شوند) مانند سایر اقلیت‌ها از امکانات آموزشی و شغلی مناسبی برخوردار گردیدند. همچنین فمینیست‌ها توانستند اهداف خود را تحت لوای قوانین و دفاع از حقوق زنان که بخش اعظم آن توسط دادگاه آمریکا به‌منظور ابطال هرگونه تبعیض مبتنی بر جنس حمایت می‌گردید، به پیش برند. توفیق چشمگیر فمینیست‌های امروزی در به کار‌گیری نهادهای اجتماعی که نسبت به خانواده سنتی موضع‌گیری دارند، از دو جنبه قابل بررسی است:
جنبه نخست در ارتباط با زنانی است که در رأس حمله قرار دارند.
دسته دوّم، فمینیست‌هایی هستند که به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان تکیه داشته تا وجهه بهتری نزد زنان داشته باشند. هما‌ن‌طور که در کتاب «خواهری»23 به تفصیل بیان شده، متنفذترین رهبران جنبش زنان طی سال‌های 1960 بِتی‌فریدَن24، کیت میلت25، جرمن گریر26 و گلوریا استینم27 می‌باشند و در میان چهره‌های بین‌المللی نیز سیمون دوبوار به‌عنوان پنجمین شخص شاخص بشمار می‌آید. از میان این 5 زن تنها بِتی فریدَن متأهل و دارای فرزند بود. امّا او از زندگی زناشویی خود رضایت نداشت و خانه‌اش را به یک اردوگاه نظامی راحت تشبیه می‌کرد که زن خانه همواره به انجام کارهای بی‌پایان، تکراری و بدون اجر و پاداش سرگرم است28. به زعم او در این محیط توانایی یک انسان بالغ ضرورتی ندارد و این فعالیت‌های تکراری سبب مرگ تدریجی ذهن و روح وی می‌گردد (cf.Cohen|1987). 
بتی فریدن احساس می‌کرد که مانند یک موجود کاملاً تنها و عجیب‌الخلقه است و از احساسات واقعی خود نسبت به شوهر و فرزندانش که با آنها زندگی می‌کرد، ترس و واهمه داشت (Friedan|1984| PP 307-308-381).
وی ضمن تحقیر شئون مادری این مسئله را به سخره می‌گیرد که رضایت زن امروز می‌تواند از طریق فرزندآوری، به عنوان اوج افتخارات انسانی، کسب شود. فریدَن ازدواج خود را مبتنی برعشق نمی‌دانـسـت و در خـود احـسـاس تـنفر می‌نمود (Ibid|P 140) .
در حالی‌که بتی‌فریدَن زندگی زناشویی و مادری را تجربه کرده و آن را بی‌ارزش قلمداد کرده بود، چهار زن دیگر نسبت به این نوع زندگی بی‌تجربه بودند. کیت میلت و سیمون دوبوار دوجنس‌گرا بودند و عقیده داشتند که زنان با این اسطوره که مادری و فرزندداری نوعی منزلت است، در واقع از انسان بودن خود دور می‌شوند. گلوریا استینم عمداً بی‌فرزندی را انتخاب کرده بود، زیرا طبق نظر او «یا باید دیگری را به دنیا آورد یا خود را زائید» .(Dalton| 1995| P 71) 
جرمن گریر یکی از معروف‌ترین شخصیت‌های فمینیست انقلاب جنسی در کتاب معروف خود «خواجه مؤنث»29 اظهار می‌دارد: دیگر ازدواج از مُد افتاده است. گریر نسبت به بدن زن نوعی احساس اکراه و بی‌میلی می‌نمود و خطاب به زنان اظهار می‌داشت که می‌توانند بدون دوران قاعدگی نیز زندگی کنند .(Creer|1970|P 43) امّا بعدها در بازنگری در اظهارات خود، علیرغم سایر فمینیست‌ها حس مادری و باروری30 را تحسین نمود .(Creer|1984|P 124) سیمون دوبوار گرچه هرگز با ژان پل سارتر31 ازدواج نکرد و با او زندگی ننمود، امّا رابطه طولانی مدتی با او داشت. ارتباط آنها براساس آزادی جنسی بود و طبق نظر یکی از تحلیل‌گران جامعه‌شناسی، نقش سیمون به یک خواجه حرم‌سرا شباهت داشت و از زنانی که مایل به ارتباط با سارتر بودند مراقبت می‌نمود و آنهایی را که دردسر می‌آفریدند، دسـت بـه سـر می‌کرد .(Insight|1987|P 62)
زندگی سیمون دوبوار نمونة یک زندگی آزادانه با تفکرات رادیکال فمینیستی بود.(cf.Hoar|1992) یک شخصیت دو جنسی که سقط‌جنین را تجربه نموده بود ) این حقیقت توسط زنانی که سـقـط‌جنین غیرقانونی کرده بـودنـد، فـاش گـردیـد) .(Time| 1986| P 77)
دوبُوار با مردی ارتباط برقرار نمود که او را باهوش‌تر از خود می‌دانست. سیمون دوبوار از همان آشنایی نخست با سارتر در دوران دانشجویی متوجه شد که وی «دارای معرفت و شناخت عمیق‌تری نسبت به تمامی مسائل است». او به یاد می‌آورد که سارتر شوق و اشتیاق فوق‌العاده‌ای برای نگارش کتابهایش داشت و در مقابل دوبوار ضعیف‌الاراده و فاقد جرأت بود. وی اظهار می‌دارد «در نخستین مباحث خود در طول زندگی‌ام متوجه شدم که تا چه حد نسبت به دیگران از خِرَد و تفکر نازل‌تری برخوردارم». روزها خود را در مقابل سارتر قرار می‌دادم تا با او بحث کنم، امّا هرگز نمی‌توانستم هم سطح او باشم، او در مدت کوتاه نظریات مرا نابود می‌کرد و من در‌ آخر به شکست خود اعتراف می‌کردم (De Beauvoir|1979| PP 340-344).
هیجانات بارز دوبوار به دلیل مواجهه با مردی برتر از خود، نزد تمامی زنان امری آشنا است و معمولاً اینگونه هیجانات برای زنان امری خوشایند است؛ هرچند شکست در برابر مردی برتر ممکن است زن را از لحاظ جنسی و ذهنی ارضاء نماید، امّا برای سارتر این برتری نمی‌توانست تجربه جنسی مثبتی به دنبال داشته باشد. 
دوبوار با ترک و پرهیز از ازدواج و زایمان، به اصطلاح یک زندگی روشنفکرانه، مبتنی بر برابری با مردی را انتخاب نمود که به باور وی، برتر و مشهورتر از وی بود. به نـظـر او زنان موفق در مقایسه بـا مـردان بـزرگ، مـعمـولـی بـه نـظـر مـی‌رسـنـد(De Beauvoir 1978| P 711) .
این نظر بازتابی از اظهارات بئاتریس وب32 است که اظهار می‌کرد: «زنان فاقد کمال فکری در زندگی هستند که همین امر آنها را از مردان متمایز می‌سازد» (Norman and Mackenize 1983| P 52).
طبق اظهارات پل جانسون33 برتری سارتر بیش از آنکه واقعی باشد، ظاهری و اغراق‌آمیز بود و دوبوار واقعاً از نظر علمی برتر از وی بود. دوبوورار توانست در رشته فلسفه از سارتر جلو بیافتد و از نظر جانسون، دوبوار نویسندة بهتری بود و کتاب رُمان او تحت عنوان «صاحب‌منصبان»34 از تمام کتاب‌های سارتر بسیار بهتر بود (Johnson|1988| P 235) .
از دیر باز برای زنان تلفیق زندگی با مردی موفق امری مطلوب و رایج بوده است. دیوید. م. باس35 پایه‌های زیست‌شناسی این مسئله را این‌گونه توصیف نموده است که زنان جذب مردان قوی‌ و برتر می‌شوند تا از حمایت وی برخوردار گردند و بتوانند امر تولید مثل را انجام دهند.(Buss|1994|P 19-48) 
علاقه زنان به مردان برتر، زمانی نمود می‌یابد که زنان به‌واسطه ازدواج و فرزندآوری مقبولیت می‌یابند، امّا برای زنانی که زندگی خود را محدود به کسب توفیق در محیط کار نموده و برای تحقق برابری با مردان برتر می‌کوشند، نوعی نارضایتی به بار خواهد آورد. نه تنها دوبوار مجرد و بدون فرزند ماند، بلکه شرایط بدتری نیز برای او بوجود آمد که سال‌ها مورد سوء استفاده مردی قرار گرفت که تا آخر عمر، وی را بردة خود ساخته بود. او از همان نخستین ملاقاتشان تا لحظه مرگ او همچنان در کنار سارتر باقی ماند، هر چند که دوبوار برای سارتر، معشوقه، آشپز، مدیر، نگهبان مؤنث و پرستار شده بود، امّا هرگز در زندگی وی از یک موقعیت حقوقی برخوردار نگردید». به‌علاوه، روابط جنسی آنها در اواسط سال‌های 1940 پایان یافت، زیرا او از لحاظ جنسی از کار افتاده شده بود، در حالی‌که سارتر همچنان روابط خود را با زنان بی‌شماری ادامه می‌داد و یکی از آنها را در کمال اهانت به دوبوار، به‌عنوان وارث حقوقی خود انتخاب نمود .(Johnson|1988| P 235)
دوبوار در کتابی تحت عنوان «ورود به کهنسالی»36، به تلخی از ثمرات زندگی خود یاد کرده و دوران پیری را نوعی نقیصة زندگی عنوان نمود که با خواری، حقارت و انکار اعتقادات دوران جوانی همراه است. او با گلایه سؤال نمود که «فایده این همه تلاش چیست؟ اگر بدانی که در آخر تمام کارها بی‌حاصل بوده است و هیچ‌گونه ارزشی برآنچه بدست آورده‌ای برای تو باقی نخواهد گذارد؟» از نظر وی، سالخوردگانی که از تلاش باز نمی‌ایستند و سرسختانه مقاومت کرده و ادامه داده‌اند، اغلب به کاریکارتورهای شبیه به خودشان تبدیل می‌شوند»(De Beauvoir|1927|PP 539-540) 
دیگر اندیشه دشواری خواهد بود که با توجه به تجارب فمینیست‌ها بتوان از آنان دفاع کرد، زیرا آن دسته از افرادی که فرزندانی داشته‌اند سالمندی زندگی‌شان سراسر معنا و غنا پیدا کرده است و به همین دلیل از دوران سالمندی خود با خوشحالی استقبال می‌کنند و در آخر با خوشایندی و رضایت به استقبال مرگ می‌روند؛ لذا بسیاری از زنان معتقدند مبادله مادری با محیط کار و تحصیل نمی‌تواند معامله خوبی بوده و رضایت‌مندی را درپی‌داشته باشد .(cf. Butler Yeats| 1932)
زندگی تمامی این 5 نفر به استثنای یک نفر براساس چنین مبادلاتی شکل گرفت و آنها کسانی بودند که سردمدار جنبش فمینیسم بودند. اگرچه آنان در عمل حافظ منافع زنان همجنس‌باز و زنانی بودند که ازدواج و مادری را ترک گفته‌اند، امّا هیچ‌گاه به‌عنوان سخن‌گویان تمام زنان مورد پرسش قرار نگرفتند، زیرا نمایندگان حقیقی قشر زنان نبودند. چنین اشخاص بدبینی، علیه زنان و مادران سنتی حمله می‌کردند و قصد داشتند که این‌گونه نقش خانه‌داری زنان را سست بنیاد نمایند. روش کاری آنها با دشنام، ناسزاگوئی، تهمت و افتراء و تحقیر همراه بود و همین امر، ما را به مطالعه بخش دوّم تناقض در این‌گونه حملات می‌کشاند.
4- فمینیسم و تحریف حقیقت 
فمینیسم معاصر حاصل تفکر زنانی است که خانوادة سنتی و زنانگی را مردود دانسته و اشتغال زنان برایشان اهمیت محوری دارد و نقش مادری را یا به‌طور کلی امری مردود برشمرده‌اند یا آن را در زندگی زنان به عنوان یک نقش ثانویه و تبعی محسوب نموده‌اند. در واقع ایدئولوژی فمینیسم تحریف حقیقت بوده و موفقیت فمینیست‌ها متکی بر متقاعد ساختن هر دو جنس مردان و زنان در این مورد بوده است که اگر زنان خود را وقف خانه و فرزندان نمایند، به‌نوعی قربانی به‌شمار می‌آیند. این فرآیند عملاً بی‌ارزش است، زیرا امکان و فرصتی را برای بکارگیری از انرژی و هوش زنان، حتی یک زن متوسط‌ جامعه، فراهم نمی‌سازد.
یکی از گام‌های اساسی در القای چنین رفتارهایی، ترویج این نگرش است که در گذشته مادران در خانه باقی می‌ماندند و به فرزندان رسیدگی می‌کردند، تنها به این دلیل که چارة دیگری نداشتند. اظهار این مبحث که زنان به‌طور تبعیض‌آمیزی از اشتغال محروم بوده‌اند، بی‌شک به دلیل این پیش‌فرض است که برمبنای قوانین اشتغال، حضور در محیط کار به‌عنوان راه‌حل‌هایی برای درمان مشکلات گذشته زنان طراحی شده است و طرح این ادعا برای متقاعد ساختن نسل زنان جوان امری لازم می‌باشد، زیرا نسل قبلی آنها اغلب شاغل بوده و تقریباً تعداد اندکی از آنان خانه‌دار بوده‌اند. مسئله اصلی مادران شاغل معمولاً در ارتباط با تبعیض‌های درون محیط‌کاری آنها نیست، بلکه با خستگی مفرط، نبود فرصت کافی برای تفریح و تفاوت قائل شدن میان تصویر واقعی خود به‌عنوان یک مادر خوب و واقعیت موجود مرتبط است. 
یکی از راه‌حل‌های فمینیسم، ایجاد امکاناتی در محیط کاری بوده تا مسئولیت‌های مربوط به نگهداری از فرزندان زنان شاغل به آنها سپرده شود. فمینیست‌ها علاوه برچنین اقداماتی جهت کاهش مشکلات و تغییر چهرة سنتی یک مادر خوب اقداماتی را اتخاذ نمودند. آنها چنین توجیه می‌کنند که علت عدم ورود زنان نسل گذشته به محیط‌کاری، به‌دلیل نقش مادری نبوده است، بلکه آنان در خانه می‌ماندند و به کودکان رسیدگی می‌کردند، لذا فرصتی برای ورود به محیط اجتماعی نداشتند. البته این داستان از دیدگاه فمینیست‌هایی که هرگز کارشان را به‌خاطر فرزندانشان ترک نخواهند کرد، امر قابل باوری بود. آنها خود را با دیدگاه جسی برنارد (جامعه‌شناس معروف) تطبیق می‌دادند. به نظر وی زنی که از خانه‌داری لذت می‌برد به‌گونه‌ای دچار مشکل روحی ـ روانی است. این‌گونه افسانه‌های فمینیستی37 بدین معناست که زنانی که به اختیار خود کارشان را با نگهداری از کودکان خود جایگزین کرده‌اند، به نوعی قربانی به‌حساب می‌آیند. در واقع تبعیض در محیط کاری نقشی در عدم رغبت به اشتغال در بین زنانی که به ‌واسطه احساس کشش عمیق عاطفی نسبت به فرزند خود در خانه باقی مانده‌اند، نداشته است؛ زیرا حضور مادر در خانه بهترین تضمین برای راحتی و آسایش فرزندان می‌باشد. نگهداری تمام‌وقت از فرزندان برای زنان نیز پرفایده است، زیرا جامعه برای آنها احترام قائل است و ما را در امری ارزشمند فعال می‌شمارد و دیگر در دیدگاه آحاد جامعه افرادی قربانی نمی‌باشند. فمینیست‌ها موفق شدند به‌واسطه تبلیغات علیه خانه‌داری زنان این کار را بی‌ارزش جلوه دهند و نسل‌های جدید مردان و زنان را متقاعد سازند که جامعه با دید تحقیرآمیزی به زنان خانه‌دار نگاه می‌کند. البته فمینیسم در تغییر نگرش زنان شاغل، ارائه تعاریف نوین از «مادر خوب» و «ایجاد حس آرامش در مادران شاغل» و «تسکین عذاب وجدان آنان در ترک فرزندانشان» موفق نبوده است. اگرچه انجام اصلاحات در محیط‌کاری، می‌تواند امکاناتی را برای مادران شاغل فراهم نماید، امّا در بهترین حالت، تنها به مادرانی که شدیداً مایلند در کنار فرزندانشان باشند، آرامش نسبی می‌بخشد یا آنکه جایگزینی را برای عدم حضور مادرانشان فراهم می‌نماید. اصلاحات محیط کاری معمولاً تا حدودی می‌تواند از مسئولیت دوگانه و سنگین مادران بکاهد. البته نهادینه‌سازی چنین تحولاتی، تنها احساس گناه مادران را تقلیل می‌دهد. این تغییرات نشان می‌دهد که در جامعه این پذیرش بوجود آمده که هزینه‌های اضافی و تحمیلی پذیرفته شود، چرا که مادران باید در محیط کار حضور داشته باشند و حضور آنان در خانه، برای آنها و فرزندانشان ارزش نازلی دارد. در واقع هزینه‌های ناشی از اصلاحات محیط کار که برای مادران شاغل فراهم شده است، به‌صورت نامتناسبی برخانواده‌هایی اِعمال خواهد شد که تک درآمد بوده و از این امکانات بی‌بهره هستند. 
در جامعه کنونی تحت تأثیر دیدگاه‌های فمینیستی آنچه زمانی به‌عنوان یک ارزش مورد احترام بود، مانند پرورش فرزندان، رسیدگی به نیازهای همسر و اداره امور خانه، غیرقابل توجیه و نوعی فلاکت تصور می‌شود. فمینیست‌ها فضایی را در جامعه ایجاد نمودند که هیچ زنی با کمترین عقل و فهم، نمی‌تواند با وقف خود به کار خانه‌داری احساس خوشبختی نماید. 
فمینیست‌ها چهرة ناقصی از زندگی گذشتة زنان در خانه و در محیط کار نشان داده‌اند و به غلط ادعا نموده‌اند که فداکاری یک زن در خانه نمی‌تواند به نفع زندگی زناشویی و فرزندانش باشد. فمینیست‌ها بر این باورند که نباید همه زنان مادر شوند. این مسئله شاید در وهله اوّل دور از ذهن تصور شود، امّا مطلب مهمی است، زیرا به ندرت بر این امر تأکید شده است که هر زنی باید مادری را تجربه کند. برای مثال، می‌توان به دیرها و معابد اشاره نمود که از نهادهای اجتماعی بوده‌اند و اعتقاد داشتند نباید امر باروری را از همة افراد انتظار داشت. واضح است، زیرا برخی از زنان مناسب مادر شدن نیستند و برخی نیز ترجیح می‌دهند که پرورش فرزندان خود را به دیگری بسپارند تا بتوانند شغل مورد علاقه خود را دنبال کنند. مسئله اینجاست که جنبش‌های زنان با خدعه و نیرنگ حرکت می‌کنند و استنباط کلی جامعه نیز این‌گونه است که آنها نمایندة تمامی زنان هستند، در حالی که آنها تنها نمایندگان همین دو گروه از جامعه زنان می‌باشند.
5- بکارت روحی
مطالعات اخیر در ارتباط با افراد متأهل نشان می‌دهد که:
1- شوهرانی که بیشتر به کارهای منزل رسیدگی می‌کنند، رضایت کمتری از نحوة توزیع کار دارند و این «تقسیم‌کار» با کاهش علاقه آنها به همسران خود در ارتباط است. 
2- جنبة منفی زندگی زناشویی در بین پدرانی که با دو درآمد (مرد و زن) به امور فرزندان رسیدگی می‌کنند، بیشتر می‌باشد و آن دسته از پدرانی که نسبت به‌تقسیم کار در نگهداری از فرزندان، احساس رضایت کمتری دارند، نسبت به‌همسرشان علاقه کمتری هم دارند. 
هر چه پدران سرپرست خانواده نسبت به زنانشان علاقمندتر باشند، بیشتر به امور فرزندان و تفریحات با آنها می‌پردازند (L.Huston| 1996| PP 59-63).
مادرانی که به امور منزل و فرزندان خود رسیدگی می‌کنند، علیه فمینیست‌هایی که سعی می‌کنند شوهران را جایگزین مادران نمایند، مقاومت می‌نمایند. چون این نقش غالباً برای مردان مناسب نیست و نمی‌توانند از عهده آن برآیند. وجود زن و مرد در خانواده، به نفع کودکان خواهد بود تا از نقش‌های متفاوت پدر و مادر بهره‌مند ‌شوند و از مهدکودک یا پرستار که می‌تواند سبب رنجش و ناراحتی آنها شده و نسبت به خانه و مادرشان بسیار ضعیف‌ عمل نماید، رهایی یابند.
هدف فمینیست‌ها ابطال تمایلات زنانه و تشویق زنان به اموری است که من آنها را «بکارت روحی»38 می‌نامم. در واقع بکارت روحی توصیف واکنش زنانی است که در برابر کشش‌های عاطفی فرزند خود مقاومت می‌کنند تا بتوانند به زندگی خود در محیط کار ادامه دهند. در همین حال، فمینیست‌ها انقلاب جنسی را تشویق نمودند و بکارت پیش‌ از ازدواج زنان و عفت زناشویی را مورد تمسخر قرار دادند وبه تحقیر آن دسته از زنانی پرداختند که به‌جای اتخاذ «بکارت روحی»، گزینة خانه‌داری و مراقبت از کودکان را انتخاب کردند.
حقیقت این است که بسیاری از زنان از تجربه نگهداری تمام وقت کودکان خود لذت می‌برند و آن را از خودگذشتگی تلقی نمی‌کنند. برای این دسته از زنان، زندگی در خانه بسیار خوشایند و پرارج است، حتی اگر در این انتخاب کمترین منطق دخیل شده باشد. لذا، شکی باقی نمی‌ماند که در چنین حالتی، جامعه به‌جای تضعیف زندگی زنان در خانه، باید آن را مورد حمایت قرار دهد. 
نیاز مالی عاملی نیست تا جنبش زنان، مهدکودک‌های دولتی را تأیید کند، بلکه فمینیست‌ها معتقدند جایگاه مناسب زنان، جبهه کار می‌باشد و می‌توان مشکلات مالی خانواده‌های دارای فرزند را با افزایش امکان معافیت پرداخت مالیات مرتفع ساخت و به مادران امکان داد تا در منزل و کنار فرزندان خود باشند. چنین اصلاحاتی می‌تواند بار سنگین هزینه‌های خانواده‌های تک درآمد را بکاهد و به برخی از زنان اجازه دهد تا کار خود را ترک کنند. در واقع جنبش زنان هر نوع حرکتی را که باعث شود زنان کارِ خانه را به کار بیرون ترجیح دهند، تأیید نمی‌کند، بلکه به‌طور مداوم می‌کوشد جهت ارتقای مهدکودک‌های دولتی، هزینه‌های آن را با سایر هزینه‌های تأمین رفاه اجتماعی و بهداشتی برابر نماید. وجود مهدکودک‌های دولتی همراه با بار سنگین مالیات که برخانواده‌ها تحمیل شده است، در خدمت اهداف فمینیست‌ها قرار می‌گیرد و باعث می‌شود زنان برای ادامة کار وسوسه شوند، در حالی‌که ممکن است ترجیح دهند در خانه باقی‌ بمانند و از فرزندانشان مراقبت کنند. فمینیست‌ها از طریق قوانینی که در پی تصویب آن هستند، از روش‌های تبعیض‌آمیزی حمایت کنند که برای محروم ساختن زنان از حق انتخابشان طراحی شده و آنها را وادار به زندگی مطابق با ایدئولوژی فمینیستی می‌نماید (Orwell| 1949| PP 86-87).
در تمامی اظهارات نخبگان فرهنگی نظراتی مشابه دیدگاه‌های «کارن دی کرو»39 دیده می‌شود. وی عنوان می‌کند که: «هیچ مردی اجازه ندارد از زن خود حمایت کند، حتی اگر زنش بسیار مایل باشد و اگر قرن‌ها از اینگونه الگوهای خانگی گذشته باشد و حتی اگر منطق اقتصادی بسیار مناسبی هم در پی داشته باشد و احساس خوبی برای شوهر درپی داشته باشد، زیرا سبب خواهد شد احساسات و احترام فرد نابود و کم‌رنگ گردد؛ عشق هنگامی بین دو نفر شکل خواهد گرفت که هر دو هزینه‌های خود را جداگانه بپردازند 
(cf. The New York Time Magazin|1992). در این اظهارات کل ایدئولوژی فمینیستی گنجانده شده است. «آندریا دورکین»40 پیشتر اظهار نموده بود: «برای داشتن آنچه مردان در اختیار دارند، باید همانند مردان شد» Dworkin| 1987| P 100)).
این ایدئولوژی و طرز تفکر به این معناست که ازدواج نباید کانونی باشد تا در آن مرد و زن در زندگی نقش متفاوت و مکمل یکدیگر را ایفا نمایند، بلکه رابطه آنها باید مانند دو هم اتاقی باشد که هر یک به‌طور کامل و مستقل، خود را به محیط کار متعهد می‌سازند. یعنی چیزی شبیه به روابط هم‌جنس‌بازان، لیکن میان دو غیر هم‌جنس. دی‌کرو پیشنهاد می‌دهد که زن یا همان مرد دیگر، خودش هزینه‌های زندگی‌اش را بپردازد. پیشنهاد وی دارای دو نقص است:
1- کودکان باید توسط پرستار یا در مراکز نگهداری کودکان رشد یابند.
2- نقش‌های متفاوت و مکمل که می‌تواند موجب ثبات ازدواج و رضایت رابطه جنسی باشد، از میان خواهد رفت. 
هم اتاقی که «دی‌کرو» توصیف می‌کند موجوداتی شبیه به یکدیگر هستند که به ندرت می‌توانند هیجانات جنسی میان دو جنس را ارضا نمایند. «انرژی که هنگام نزدیکی زن ومرد تخلیه می‌شود، متناسب با فاصله‌ای است که این دو را از یکدیگر جدا می‌سازد» 
(Scruton| 1986|P 273). این ایدئولوژی فمینیستی تا حدود زیادی در جامعه آمریکا نهادینه شده است و تصور آحاد جامعه می‌باشد. یعنی زنی که در پی‌کسب موفقیت در محیط خانه می‌باشد، در حد وابستـگی بـه مـرد تـنـزل یـافـتـه اسـت (The New York Time| 1993| P 10).
از طرف دیگر پیروزی ایدئولوژیک فمینیست‌ها، شرایط مورد تأیید مدیران مدارس دولتی را فراهم کرد؛ زیرا آموزش تمام‌وقت، کودکان را بسیار محدود نمود و نهادهای دولتی را موظف کرد تا مسئولیت کودکان خردسال را برعهده گیرند. برای مثال، یکی از مدیران مدارس در یکی از جلسات عمومی اظهار داشت: «کودکان دیگر نزد والدین خود تربیت نمی‌شوند، زیرا دیگر آنچه که روزگاری به عنوان خانواده می‌شناختیم، از میان رفته است، باید بخش خانواده را فراموش کنیم و ناچاریم کار دیگری انجام دهیم».
در حالی که تمام زنان شاغل از چنین اوضاعی رضایت خاطر ندارند، برخی از این مادران آرزو می‌کنند که در خانه و در کنار فرزندان خود باقی بمانند و از انتخاب خود دچار عذاب وجدان شده‌اند(cf. Genovese| 1993-1996) .
اگر چنین حسرت مادرانه‌ای بتواند بر رفتار آدمی تأثیر بگذارد، باید آن قدر قوی باشد که بتواند بر پیروزی فمینیست‌ها فائق آید. پیروزی که دیدگاه‌های نخبگان نظریه‌پرداز ما را در جامعه تحت تأثیر قرار داده است. خانوادة سنتی که جنبش زنان به‌عنوان یک دشمن مورد هدف قرار داده، در حال اضمحلال است. اگرچه هنوز به‌طور کامل از میان نرفته است، امّا به‌زودی این اتفاق خواهد افتاد، مگر آنکه آن دسته از افرادی که به ارزش‌های این‌گونه ساختارهای خانوادگی اعتقاد دارند، تلاش کرده و مسیر پیروزی فمینیسم‌ را تغییر دهند. چنین تلاشی به نتیجه نخواهد رسید، مگر آنکه جامعه دوباره زنی را که نقش مرسوم خود را پذیرفته و مردی را که این امکان را برایش فراهم ساخته، به جای سرزنش و نکوهش، احترام نموده و مورد حمایت قرار دهد. 
6- نارضایتی زنان
مشکل همیشگی تمدن، ارائه تعریفی از رضایتمندی مردان بوده تا در طول حیات خویش به موفقیت کامل نائل آیند. در ارتباط با زنان، تنها کافی است که طبق تمهیدات اجتماعی به آنها اجازه داده شود نقش زیست‌شناسی خود را به‌خوبی ایفا نموده و به موفقیت دست یابند. اگر زنان بخواهند فعال و پویا باشند، باید در کنار فرزندآوری از راه تحصیل علم باز نایستند. هر فرهنگی مطابق با رویة خود، فضایی را ایجاد نموده است که مردان از فعالیت‌های سازندة خود، بدون آنکه حس مردانگی آنها خدشه‌دار شود احساس رضایت کنند؛ امّا برخی از فرهنگ‌ها هنوز چنین احساسی را به زنان انتقال نداده‌اند؛ تا به‌دنبال کسب رضایت از چیزهای دیگری به غیر از فرزندآوری باشند(Mead|1977|P 160).
حملات علیه ارزش نقش سنتی زنان توانسته جایگاه زنان خانه‌دار را در جامعه تا پایین‌ترین حد ممکن تنزل دهد. فمینیست‌ها تلاش کرده‌اند تا نوعی اتحادیه تجاری تشکیل دهند و از بقیه زنان بخواهند که در بازار کار به آنها ملحق شوند. با استخدام سایر زنان، کسب قدرت سیاسی جهت دستیابی به مدارج تحصیلی و کار، با سهولت بیشتری صورت گرفت و باعث شد تعداد بیشتری از زنان در بازار رقابت با مردان وارد شوند. در واقع ورود زنان به محیط کار با فعالیت مستمر فمینیست‌ها در این حوزه به مثابة کسب قدرت سیاسی و اقتصادی برابر با مردان بود که بدون نابودی مسئله خانه‌داری امکان نداشت.
فمینیست‌ها سوگند خورده‌اند تا آنجا که بتوانند همانند مردان شوند. آنها از لحاظ جنسی مطابق مردان و بدون هیچ تعهدی عمل می‌نمایند. فرزندان خود را سقط می‌کنند و اگر بچه‌دار شوند آنها را نزد مادران جایگزین قرار می‌دهند و کار بیرون از منزل را به‌عنوان «کاری معنادار» ادامه خواهند داد تا آنکه روزی بتوانند به اندازه مردان ارزشمند باشند. شاید بهتر بود جنبش زنان را سردمداران صنعت جنسی هدایت می‌کردند. زنانی که همواره جهت مطامع جنسی مردان بدون ازدواج آماده هستند، اگر هم ازدواج کنند همسران شاغلی هستند که بار سنگین زندگی برای تأمین خانوار را برمردان تحمیل نمی‌کنند، همیشه حاضرند سقط‌جنین انجام دهند تا از کودکان ناخواسته جلوگیری نمایند، و هیچ ارج و ارزشی برای تعهدات مادری نسبت به پرورش کودکان قائل نباشند. لذا، در محیط کار باقی بمانند و اطمینان حاصل کنند که هرگز برهمسران خود متکی نخواهند بود. 
7- ارزش‌های خانواده طبقه متوسط در برابر بازار اشتغال
فمینیست‌ها چگونه چنین اهدافی را اتخاذ نمودند؟ چرا زنان به این راحتی ارزش نقش خانوادة سنتی را رد کرده و برتری نقش‌های مردانه در بازار کار را پذیرفتند؟ چه چیزی موجب گردید تا زنان مطابق با اظهارات مارگارت مید رفتار کنند و چنین تصور نمایند که نگهداری از فرزندان و امور خانه امری بی‌ارزش و پَست است؟ فمینیسم همیشه خانه‌داری و پرورش کودکان را به‌ عنوان ابعادی از زنانگی اینچنین تقبیح نکرده است. همان‌طور که «کریستفر لاش»41 یادآور شده است، فمینیست‌های سال‌های 1930 با اتفاق نظر نسبت به بازنگری‌ در نظریه‌های فروید، درک بسیار مثبت‌تری به مسئله زنانگی ارائه دادند و رَحِم زنان و نقش مادری را تمجید کردند، هر چند در عین حال اعتقاد رایج نسبت به قاعدگی به عنوان امری نفرین شده و عدم دستیابی زنان به لذت کامل جنسی را مورد حمله قرار دادند(lasch| 1977| P 84) .
«لاش» در بررسی‌های خود در قرن 19 مشاهده نمود که فمینیست‌ها در اغلب موارد به صورت سازمان یافته از فضایل اخلاقی حمایت کردند تا مانع باده‌گساری و هرز‌گی مردان شوند و به تدریج آنها را وادار ساختند که تابع خانه و خانواده گردند. 
یکی از عناصر مهم در این مبارزه «زنانه کردن محیط جامعه» بوده است که موهبت‌های خانه، جایگزین خشونت‌های مردانه گردید و شکوه و لطف وجود فرزند و تأثیر مادران بر رشد و شکوفایی فرزند را در پی‌داشت.(Ibid|PP 168-171) این تنازع میان حوزه‌های زنانه و مردانه اغلب در مبارزه زنان علیه ارزش‌های رقابتی و کار محوری همسرانشان انعکاس داشت. مردان کسب موفقیت را ارزشمند می‌دانستند، در حالی‌که زنان سعادت و آسایش را ملاک ارزش می‌شمردند. زندگی خانوادگی یک مأمن عاطفی در کنار دنیای کار و تلاش تلقی می‌شد و همه افراد برای جدائی زندگی خصوصی42 از زندگی خارج از خانه تلاش می‌کردند.تمامی این موارد با تشکیل خانواده هسته‌ای از طبقات متوسط اجتماعی (بورژوایی) همراه بود. «لاش» در توصیف این گونه خانواده‌ها اظهار می‌دارد که در این نوع خانواده ارج نهادن به زندگی خصوصی، بازتابی از بی‌ارزش نمودن محیط کار بوده است. در آن دوران، کار به مثابه ابزاری برای گذراندن زندگی خصوصی بود تا بتواند احساس رضایت‌مندی و آرامش خانواده را در پی‌ داشته باشد.(Ibid|P 7) به نظر «گِرترود هیمل فارب»43 خانه کانونی است که تنها برای رهایی از فشارهای ناشی از محیط کار نیست، بلکه محلی برای گریز از گناه و فساد است .(HimmelFarb|1995|P 55)کم اهمیتی محیط کار در برابر خانواده در اظهارات «بریجیت و پیتربرگر»44 که به ‌عنوان صاحب‌نظر در بنیاد خانواده طبقه متوسط اجتماعی شناخته شده‌اند، انعکاس یافته است. بر اساس نظرات آنها مسائل جزئی در زندگی که به‌نظر ساده و معمولی می‌آیند، به اندازه مسائل بزرگ از اهـمیـت زیـادی بـرخـوردارنـد (Berger and L.Berger|1988| P 111). اهـمیـت ایـن‌گونه رویدادهای ساده و معمولی که در زندگی روزمره انسان‌ها اتفاق می‌افتد، به تفصیل در داستان‌های «جین آستِن»45 یا «لئوتولستوی»46 تحت عنوان جنگ و صلح به تصویر کشیده شده است. در کتاب «جنگ و صلح» تولستوی در شخصیت ناتاشا، زنی توصیف می‌شود که رضایت خود را در رسیدگی به جزئیات مربوط به فعالیت‌های روزمره خانواده‌اش می‌داند که با حفظ نظم و به امور خانواده می‌پردازد. در واقع، همین شخصیت ناتاشا بود که در سال 1949 مورد حمله سیمون دوبووار قرار گرفت و وی به عنوان اولین یورش علیه زن خانه‌دار، به استهزای ناتاشا به‌عنوان شخصیتی ناچیز پـرداخت که با فداکاری تـوأم بـا نـظم نـسبـت بـه خانـوادة خویـش متعهـد بـود (De Beavoir| 1978| PP 526-527).
زنانی که شخصیت ناتاشا را در کتاب تولستوی به‌عنوان یک ایده‌آل مورد تمجید قرار می‌دهند در عرض حرکت فمینیست‌ها قرار می‌گیرند. چنانچه جامعه به زندگی خانوادگی اهمیت دهد و به جای تحقیر زنی که خود را وقف خانواده‌اش می‌نماید، وی را ستایش نماید، این زن به‌راحتی خواهد توانست از پخت نان با فرزندش احساس رضایت نماید و لیکن فمینیست‌ها موفقیت واقعی را برای یک زن، تنها نوشتن پرونده حقوقی و امثال آن می‌دانند. فمینیست‌های معاصر از زنان می‌خواهند تا خود را برای خلق دوباره جهان وقف کنند. امّا دلبستگی به چنین برنامه‌های بلندپروازانه‌ای در حیطه عمومی، نیازمند واگذاری پرورش باغچه خود به‌دست دیگران است. عنصر حیاتی زن سنتی، ارجحیت امور مربوط به جهان کوچک خویش می‌باشد که امیدوار است بتواند تصویر ساده، امّا زیبایی از زندگی روزمره‌اش را ترسیم نماید. «هِنری جیمز»47 در کتاب خود با عنوان «تصویر یک بانو» از زبان چنین زنی این‌گونه بیان می‌دارد که: «ساعات کمی در زندگی وجود دارند که از مراسم چای عصرانه دلنشین‌تر باشند» (Janes|1975|P 17). زندگی خانوادة طبقه متوسط (بورژوا) با این عقیده شکل گرفته است که والدین باید مسئول تحصیل فرزندانشان باشند. خانوادة قشر متوسط نسبت به نفوذ و تأثیر خدمتکاران و آموزگاران بی‌اعتماد بودند و والدین، بزرگسالانی بودند که بیشترین وقت خود را در کنار فرزندانشان سپری می‌کردند. کودکان، محور توجه خانواده‌های این قشر بشمار می‌آمدند و از نزدیک تحت نظارت والدین خویش بودند، زیرا آنها تنها افرادی بودند که به‌درستی نسبت به خصوصیات و نیازهای فردی فرزندان خود آگاه بودند. لذا، فرزندان در طول فعالیت‌های گوناگونی که والدین در آن مشارکت داشتند، به‌نحوی اجتماعی پرورش می‌یافتند(Berger|1988|P 114). مرکز مطالعات پیشگیری از خودکشی به والدین توصیه کرده است تا در طول روز از هر زمان ممکن استفاده نموده و در کنار فرزندان خود بسر برند. این امر نشان می‌دهد تا چه حد کودکان امروزی از موقعیت مطلوب روزگاران گذشته که خانواده‌های طبقه متوسط در آن قرار داشتند، فاصله گرفته‌اند.
در جدال میان ارزش‌های شغل محور مردان و ارزش‌های خانگی زنان، این فمینیست‌ها بودند که بازی را باختند. آن «فرشته خانه» که در دورة ویکتوریا به گفتة «رابرت رایت»[48 قادر بود جانوری را در قالب مردی رام کند و روحش را از جهان کار پرمشقت نجات دهد، اکنون خلع ید شده است. توجه به هشدارهای «ویرجینیا ولف»49 برای نابود کردن این فرشته در خانه، توسط افرادی که خود را فمینیست می‌نامند، سبب گردید تا این فرشته به سـوی بـازار کار سوق داده شود و به عقیده فمینیست‌ها از کار مضحک خانگی رهایی یابد(Wright|1994|P 123). این فرشتگان ایده‌آل با کار خارج از خانه، از تباهی و بی‌ارزشی کارهای خانه خارج شدند! امّا در مقابل براساس خـواسـت‌های فمـینیست‌هـا در قبـال بـرابـری جـنسـی سر تسلیم فرود آورده‌اند! (Gilbert and Gubar| 1979|P 17).
فمینیست‌های جدید به فرشتگان خانگی هشدار می‌دهند که باید نقش خود را به‌عنوان مادر، مدیر خانه و مسئول پرورش فرزندان رها کرده و برای کسب جایگاه مردان تلاش نمایند. خانوادة طبقه متوسط از نظر فمینیست‌ها دارای ارزش نمی‌باشد و در واقع عامل ستمگری به زنان است. فمینیست‌های عصر حاضر به ما آموخته‌اند که باید حضور در محیط کار را جایگزین فعالیت‌های مربوط به خانواده نمود وکار را مهم‌ترین هدف به شمار آورد تا به کلی جایگزین خانواده شود.
از سوی دیگر، فرزندان درمی‌یابند که جلب توجه مادران به محیط کار به‌معنای کاهش ارزش‌گذاری و صرف وقت برای فرزندان است. هنگامی که مادری تصمیم‌ می‌گیرد در بیرون از خانه کار کند و اظهار می‌دارد که نسبت به تعیین پرستار برای فرزندش بسیار حساس است، زیرا فرزندش برای او بسیار گرانبهاست، در واقع او تعبیر خاصی برای واژه «گرانبها» قائل است؛ درست مانند فرش گران‌قیمتی که مبلمان منزل وی را تکمیل می‌کند، ولی هیچ زمانی از وی را به خود اختصاص نمی‌دهد. 
از تحولات بسیار اساسی انقلاب فمینیست‌ها، جایگزینی پرستار به جای مادر می‌باشد که سبب دوری مادر از انجام امور روزمره خانه گردیده است. البته آنان اظهار می‌نمایند که زنان علیرغم گسترش دامنة کاری خود در خارج از خانه، در رسیدگی به امور منزل نیز همان توجه و تلاش را دارند؛ امّا هر قدر که پرستار کودک برنامه درستی ترتیب داده باشد، رابطة مادری که تمام روز را در کنار فرزندش حضور دارد، با مادری که ساعات زیادی در خارج از منزل سرگرم کار است، قابل مقایسه نمی‌باشد. چگونه مادری که تمام روز مفید خود را صرف کار کرده است، می‌تواند ساعات باقیمانده را همانند مادری با شور و نشاط که در خانه بوده است، صرف کودکان نماید. در مراقبت از کودک هیچ کیفیتی بدون کمیّت نیست، اغلب مادرانی که به‌طور کامل از فرزندان خود مراقبت می‌کنند، به‌خوبی می‌دانند آن دسته از افرادی که به مدد استفادة بهینه از زمان توصیه‌هایی برای افراد شاغل نموده‌اند یا کورکورانه نسبت به ایدئولوژی فمینیست‌ها متعهد گردیده‌اند، هیچ برداشت عمیقی از تعاملات مادر با فرزندان در طول یک روز معمولی و در محیط خانه ندارند. به همین منظور برای شناخت موفقیت چشمگیر جنبش زنان در کاهش مدت زمان خانه‌داری در میان زنان، باید زمینه‌های نارضایتی زنان را شناسایی نمود. یکی از عوامل مهم این است که زنان در ایفای نقش‌های سنتی خود بدون حمایت و تشویق مردان احساس رضایت نمی‌کنند، همین مسئله باعث گردید بسیاری از مردان برای رهایی از مسئولیت خود، با اهداف فمینیست‌ها همصدا شوند. در سال 1972 مردان 10 درصد بیشتر از زنان از جنبش فمینیستی حمایت کرده‌اند(HimimelFarb|1995|P 66). این تعداد حتی به هنگام حمایت از اصلاحات مربوط به تساوی حقوق در سال 1978 بیشتر بوده است.
این تحول عظیم در مردانی اتفاق افتاد که دو دهة قبل، از اینکه می‌توانند زندگی زن و فرزندانشان را تأمین کنند، احساس غرور می‌کردند. بدون هیچ اعتراضی، بسیاری از مردان، این دو جنسیتی جدید را پذیرفتند و به انتظارات فمینیست‌ها که سبب ناتوانی درآمدزایی آنها می‌گردید، سرتسلیم فرود آوردند و همسرشان را تشویق کردند که فرزندانشان را به مهدکودک‌ها سپرده و فرصت‌های اقتصادی را دریابند تا دیگر شوهر به‌عنوان تنها نان‌آور خانه تلقی نشود، امری که امروزه به ظاهر عجیب می‌آید. 
8- فرهنگ بازار کار 
«مارگارت مِید» در نوشته‌های خود در سال 1948 جامعه آمریکایی را به مانند جامعه‌ای توصیف کرد که برای موقعیت مردان ارزش بیشتری قائل است. زنان نسبت به این نقش مردان، احساس حسادت می‌نمودند، طبق اظهارات وی این امر، انعکاس دهندة دو جنبة نظری شامل «ارزش بیشتر نقش مردان» و «فرو ارزشی نقش مهم و خلاّق زنان» به‌عنوان همسر و مادر بوده است. اگر خانه از ارزش و اعتبار ساقط شود، دیگر زنان تمایلی به زن بودن نخواهند داشت و مردان نیز به نقش آنها غبطه نخواهند خورد و برای آن ارزشی نخواهند گذارد(Mead| 1977| PP 85|92). لازم نیست به زمان آغازین ارزش‌زدایی از کار خانگی اشاره شود. امّا فمینیست‌های معاصر با تأکید بر این موضوع که جامعه ما به توفیقات مردان در بازار کار، بیشتر از مشارکت زنان به‌عنوان همسر و مادر در خانه بها می‌دهد، جنبشی را آغاز کردند؛ امّا متأسفانه، فمینیست‌ها در پذیرش و نوع این‌گونه ارزش‌گذاری به خطا رفتند و با پذیرش فرودستی نقش سنتی زنان به‌عنوان همسر و مادر، زنان را برای ورود به بازار کار جهت کسب موقعیت اجتماعی مطابق با مردان ترغیب نمودند.
اما ریشه این حقارت نقش زنانه که «مید» در سال 1948 توصیف نموده چیست؟ طبق اظهارات «آموری دِرین کورت»50 این مسئله در تفکرات فلسفی کلاسیک یونان ریشه دارد که به خلاقیت مردان و بی‌ارزشی فعالیت تولید مثلی زنان معتقد بودند. این عقاید غیرمنصفانه، زنان روم باستان را وادار ساخت تا از مردان تقلید کرده و فرزندآوری را ترک گویند. فرهنگ غربی نیز به جهت ریشه داشتن در همین فرهنگ یونانی مایل است قدرت و خلاّقیت ذهنی مردان را نسبت به قدرت باروری فیزیولوژیکی زنان بالاتر بداند. این پیشینه موجب می‌گردد که مرد غربی، زن را بسان موجودی ناقص‌الخلقه، ناقص و پست‌تر از مرد ببیند و بیان کند چیزی کم دارد و همین مسئله سبب شود تا زنان بخواهند نقش بدل مردان را ایفا کنند و شبیه مردان شوند(DeRiencourt|1974|P 161). از دیدگاه درین کورت، فمینیسم تنها در جوامعی می‌تواند دوام آورد که مانند جوامع یهودی به شدت مردانه هستند و برارزش بیشتر کار مردان تأکید می‌کنند(Ibid|P 393). استـفاده از عبـارت «بـه شدت مردانه» برای تـوصیـف جـامعه یـهودی آمـریـکا به این دلیل است که جنبش لیبـرالیسـتی، همـواره زنان یهودی را تحت ظلم و در وضـعیـت نـامنـاسبی معرفی کـرده اســت (Rothman and Lichter|1996|PP 159-129). در حـالـی کـه طـبق گـفتـة «جـیِ. پی لفکوتیز»51 زنـان یهـودی جـزء تحصیل‌کرده‌ترین آحاد جامعه آمریکا بشمار می‌آیند و بسیار متمدن، ثروتمند و سکولار محسوب می‌شوند و جزء طبقة پردرآمد و مشتاق بازار کار هستند. آنها نه تنها در جنبش فمینیسم جزء افراد سرشناس بشمار می‌آیند، بلکه از ذی‌نفعان اصلی محسوب می‌شوند(Lefkowitz|1993|P 4o). «مایکل لرنر»52 سردبیر «مجله تیکون»53، زنان یهودی را در زمرة ذی‌نفع‌ترین افراد از این اقدام مثبت برشمرده است. بی‌شک، تحصیلات زنان یهودی آنها را در جایگاه مناسبی قرار داد تا بتوانند از دستاوردهای فمینیسم به‌خوبی بهره‌مند شوند و بتوانند از اولویـت‌های مطرح زنان استفاده کنند(Time| 1994| P 34).
بر مبنای مطالعات «هلنا لوپاتا»54 بسیاری از خانه‌داران مورد بررسی، خود را، «قدرت پس پرده» عنوان ‌نموده‌اند، به‌خصوص زنان تحصیل‌کرده احساس می‌کردند به‌طور ضمنی در شغل همسر، مشکلات و روابط اجتماعی وی مشارکت داشته‌اند. تنها استثناء زنان یهودی بودند که حضور خود را در زندگی همسرشان بسیار کم‌رنگ دانسته و براین باور بودند که هیچ «همسری» نبایست در حرفة شوهر خود تأثیر و دخالت داشته باشد. 
(Z.Lopata| 1980| PP 98-104). «استـنلی راتـمن»55 و «اِس رابرت لیکتر»56 علت عدم توانایی زنان یهودی در کسب قدرت از سوی همسرشان را بررسی نموده و یکی از علل را کسب استقلال و ایجاد قدرت توسط خود زنان برشمرده‌اندP 129) .(Rothman and Lichter| 1996|
براساس مشاهدات «برونو تبل‌هایم»57 آنچه نخستین بار بر گسترش کیبوتص‌های58اسرائیل تأثیر گذاشته است، انکار نفوذ جریان فمینیستی در میان یهودیان سنتی و ارج‌گذاری بر زحمات مردان و ترجیح کار مردان نسبت به کار زنان از جمله نگهداری فرزندان بوده است. به گفته وی چنین دیدگاهی به‌طور منطقی این واقعیت را در پی دارد که یهودیان زنانگی زنان را نوعی نفرین قلمداد می‌کنند و مردان را ملزم می‌کنند هر روز خـداونـد را بـه‌خـاطـر آنـکـه آنـها زن نـیـافـریـده اسـت، سـپـاس گـویـند .(Bettlheim| 1969| P 24)
به‌نظر می‌رسد ترکیبی از بی‌ارزش بودن و فرودستی نقش سنتی زنان برای مردان یهودی و ارزش‌گذاری برای کسب موفقیت خویش در محیط کار، به همراه ناتوانی زنان در تثبیت هویت خود از جمله دلایل عمده‌ای است که زن یهودی، پیشتاز جنبش فمینیسم گردد. 
فمینست‌های امروزی علیرغم آنکه از بهترین امکانات تحصیلی و مادی برخوردارند، باز هم فکر می‌کنند قربانی ظلم مردان هستند و از جامعه انتظار دارند تا برای جبران چنین ستمی آنها را بپذیرد. عدم رضایت مداوم اینگونه زنان علی‌رغم موفقیت‌شان در محیط کار، حاکی از این واقعیت است که موفقیت در محیط کار، زنانگی را مورد تأیید قرار نمی‌دهد و کسب جایگاه در این محیط، همانند مردان به معنای نفی ارزش‌های والای زنانگی است. 
مردان در غرب تمایل دارند تا به‌گونة اغراق‌آمیزی کار خود را بزرگ و مهم جلوه دهند و این نکته از سوی فمینیست‌ها مغفول مانده است. اکثریت جامعه نیز با چنین نگرش مردانه‌ای به جنبش زنان می‌نگرند و با هر گونه حمایتی از زنان سنتی به منظور ایجاد توازن‌ زنانه در محیط کار، موضع خصمانه می‌گیرند. برخی از فمینیست‌های تفاوت‌گرا که اصطلاحاً به آنها «گیلیگانیسم»59 اطلاق می‌شود، سعی می‌نمایند تا دوباره محیط کار را بازسازی نموده و در چنین محیطی نگرش‌های زنانه را وارد سازند
(cf. M.Antong and Witt|1993). هـدف فـمیـنیسـت‌هـای تفـاوت‌گـرا تـأکـید بـر اهمیت فعالیت‌های خانگی و فرزندداری نیست، بلکه هدف خانگی ساختن محیط کار است. آنان با سپردن خانه و فرزندان به دست افراد جایگزین، تلاش می‌کنند در محیط کار برای خود پناهگاه خانگی60 بسازند. همان چیزی که من آن را «قفس فمینیستی»61 می‌نامم. 
در زمان معاصر پرسش از دیدگاه مردان نسبت به همسر دلخواه‌شان مضحک به نظر می‌رسد، زیرا آنها می‌خواهند همسر آنها از جنس همکارشان باشد. یعنی نوعی مرد که قابلیت زایایی دارد، امّا در محیط کار برای او خطری محسوب نمی‌شود. در دیدگاه بسیاری از مردان معاصر، زنی که تنها نقش همسری و مادری را برعهده می‌گیرد، دارای شخصیت نامطلوب و کسالت باری است. چنین نگرشی نمایانگر تغییرات اساسی در رفتار و افکار چهل سال پیش است که برای خانه و فعالیت‌های آن به اندازة محیط کار اهمیت قائل بودند و گفتگوهای اجتماعی نیز صرفاً در ارتباط با موضوعات محیط کار نبوده است. زمانی اِشراف به موضوعات مربوط به خارج از محیط کاری، به تنهایی دلیلی برشعور و معرفت اشخاص تلقی نمی‌گردید، حتی در قشر متفکر و اندیشمند جامعه، داشتن همسری که مطالعات خوبی داشته و از رویدادهای جاری مطلع باشد، کافی و بسیار متناسب بود؛ امّا امروزه بسیاری از افراد جامعة ما، به خصوص قشر متفکر، علایق خود را به دنیای کار منحصر کرده‌اند که این امر مانع از شکل‌گیری خانواده و تأمین نیاز افراد خانواده شده است. هنگامی که مردی از همسرش می‌خواهد حتماً همانند او در محیط کار حضور داشته باشد و به قیمت ترک فعالیت‌های خانه، محیط کار را حفظ کند؛ این مشغله و درگیری با دنیای بیرون و محیط کار، نیازمند حضور بی‌وقفه در محیط کار است. همان چیزی که زنان سنتی آن را به عنوان حاشیه‌ترین بخش زندگی خویش برمی‌شمردند و زندگی خصوصی را از آن منفک می‌کردند. زمانی خانواده، کانون ثبات و تعمیق زندگی بشر قلمداد می‌گردید، اما به راستی زمانی که مرد تمام روز در محیط کاری بر روی موضوعات شغلی فکر کرده است، باز هم در اوقات فراغت خود در خانه، می‌خواهد درگیر مباحث مربوط به امور کاری باشد؟ آیا لزومی دارد که همسرش هم در این‌گونه مباحث شرکت کند تا او را اهل تفکر قلمداد کنند؟! تنها کسانی می‌توانند چنین باشند که فعالیت‌های کاری برایشان بسیار جدی است. زمانی این عقیده مطرح بودکه خانواده مهم‌ترین بخش زندگی است و باید سعی نمود ازدواج‌های با ثباتی داشت و رویدادهای جاری در ارتباط با فرزندان و امور خانه، بسیار مهم‌تر از موارد دیگر زندگی می‌باشد. 
اکنون بسیاری از مردان ایدئولوژی فمینیستی را پذیرفته‌اند. آنها امکان توفیق نهضت زنان را میسر ساختند. این مردان تا زمانی که نتوانند برای تأیید ارزش نقش سنتی زنان پاسخی بیابند، در واقع میدان را به فمینیسم‌ها واگذار نموده‌اند. چنانچه مردان نتوانند برای کار خانگی ارزش قائل شوند، برای زنان انتخاب دیگری جز ایدئولوژی فمینیست‌ها باقی نمی‌ماند. 
9- فرهنگ کارشناس‌مدار
نارضایتی روزافزون زنان در ارتباط با نقش مادری و همسری به واسطه نگرش متعصب جامعه غربی در خصوص پیشرفت‌های مردان دو چندان گردید. طبق مشاهدات جامعه‌شناسان، افراد بیش از آنکه تحت تأثیر وضعیت خاصی قرار گیرند، تحت تأثیر توصیف خاص از آن وضعیت هستند(Hoft Sommers|1994|P 63). نقش همسران خانه‌دار از سوی جامعه‌شناسان کمتر مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و کمتر اهمیت یافته است، در حالی که ایفای نقش خانه‌داری بسیار بیشتر از آنچه توصیف می‌شود، با ارزش است. مؤلفان و نویسندگان عصر حاضر با تجزیه و تحلیل علمی، خانواده را به‌عنوان «واحد کمیّت علمی و تجربی» مورد توصیف قرار داده‌اند که طبق آن، اعضای خانواده خود را به‌عنوان اجزای یک شرکت مهندسی تلقی می‌نمایند و روابطِ انسانی، صمیمانه، طبیعی و خودجوش اعضای خانواده تحت تأثیر فاکتورهایی چون: مکانیزم‌هایی با مدیریت دیگری، خانه خوب، روابط جنسی سالم، ازدواج موفق و روابط خوب قرار می‌گیرد. «خوبی» در هر یک از این بخش‌ها، طبق استانداردهای علـمی تـوسـط کـارشنـاسـان تعـییـن می‌گردد و مورد نظارت قرار می‌گیرد (Getman| 1992| P 170).
کارشناسان با روش تجزیه و تحلیل علمی خانواده، نقش زن خانه‌دار را به‌مانند نقش وی در محیط کار مورد ارزیابی قرار دادند، در حالی که برای یک فرد خانه‌دار، توصیف ماهیت کارش مبهم و نامشخص است وفاقد مدرک و دورة آموزشی خاصی می‌باشد. وقتی برای یک شغل استانداردهای «تخصصی» معین می‌شود، افراد به سهولت در مورد اهمیت کار و توان شخصی خود دچار تردید می‌شوند. «هِلنا لوپوتا»62 نقش خانه‌داری را فاقد معیارهای اساسی یک شغل توصیف کرده است. وی معتقد است هیچ مجمع سازمان یافته اجتماعی مدرکی برای آن تعیین نمی‌کند، قابلیت فرد را مورد آزمون قرار نمی‌دهد یا عدم قابلیت فرد را مورد ملاحظه قرار نمی‌دهد. همچنین میزان حق‌الزحمة مشخصی نیز برای کارهای خانه‌داری تعیین نشده است. در واقع، در عرف جامعه هیچ پرداختی به کار خانگی تعلق نمی‌‌گیرد. نقش خانه‌داری هرگز از یک موقعیت اجتماعی بالا برخوردار نیست و غالباً یک خانه‌دار به‌گونه‌ای تصویر می‌شود که گوئی نیازی به هوش بالا ندارد، وظایف به‌صورت یکنواخت و در ابعاد بسیار کوچک هستند. با افزایش اهمیت تحصیلات و کار متناسب با میزان تحصیلات فرد، نقش خانه‌داری بیش از گذشته، بی‌ارزش‌تر و فاقد مرتبه و شأنیت ‌گردید (Z.Lopata| 1980| P 196).
لوپوتا با مطالعه زنان خانه‌دار دریافت که بسیاری از آنها کمبود آموزش‌های ویژة در نقش‌ خانه‌داری را تأسف‌انگیز می‌دانستند. لوپوتا چنین نتیجه‌گیری نمود به نظر بسیاری از زنان شاغلی که به نقش خانه‌داری اهمیت زیادی نمی‌دادند و آن را در حد نازل می‌شمردند، این نقش مهارت خاصی لازم ندارد، امّا آن دسته از زنانی که این نقش را با علاقه و خلاقیت دنبال می‌کردند، خانه‌داری را نیازمند اطلاع‌ از زمینه‌های گوناگون معرفت و دانش می‌دانستند(Ibid|P 146). از آنجا که نمی‌توان استاندارد خاصی برای نقش خانه‌داری تعیین نمود، لذا فرد باید بیش از هر فعالیت دیگری از انگیزة کافی برخوردار باشد. یک خانه‌دار دارای حداکثر آزادی برای تعریف حیطه وظایف و کسب معرفت مورد نیاز در انجام کارهایش می‌باشد، لذا ممکن است گاهی دچار سردرگمی و دوگانگی گردد. جامعه‌شناسان معتقدند که سطح توقعات از یک زن خانه‌دار بسیار بالاست. او باید تمام شرایط مطلوب را برای خانواده‌اش فراهم کند؛ امّا هرگز تعیین نشده که دقیقاً چه کاری را چگونه انجام دهد!! در سال‌های 1950 و 1960 حاشیه‌نشینان که غالباً فرهنگ‌های قومی خود را به فراموشی سپرده بودند، بر مشکلات ناشی از آزادی دامن می‌زدند، زیرا نسل پیشین آنها، دختران خود را در امور خانه‌داری کمک می‌کردند، اما اکنون دیگر چنین کاری را انجام نمی‌دهند(Ibid|PP 146-47). این مشکلات برای زنانی که مادر بودند مضاعف بود. نقش آنها مورد توجه خاص روانپزشکان، روانشناسان و مددکاران اجتماعی قرار داشت. آنها با روش‌های خود اثبات نمودند که ایفای موفقیت‌آمیز این نقش، برای زنان بسیار بعید می‌باشد. این مددکاران حرفه‌ای، مشکلات روانشناسی بوجود آمده را به لحاظ عدم موفقیت خانواده در تأمین سلامت روان فرزندان، به جامعه نسبت می‌دادند. از نظر این اشخاص، پرورش کودک باید توسط کارشناسان دوره دیده در زمینه کودکیاری انجام گیرد. نظریه‌ای که به‌طور جدّی اعتماد به نفس عموم مادران جامعه را در نگهداری از فرزندانشان تحت تأثیر قرار داد. به گفته «کریستفر لاش» همین نگرش سبب گردید تا روانپزشکان از دهه‌های 1940 به بعد خود را پزشکان جامعه‌ای بیمار تصور کنند که باید طی آن آموزش و تربیت کودکان و هزاران بیمار روانی را برعهده گیرند. مربیان و روانشناسان معتقد بودند که اکثر والدین به بدترین شکل ممکن به ایفای مسئولیت می‌پردازند. این نگرش مبتنی برعدم توانایی والدین در تربیت فرزندان بنای فکری جامعه‌شناسانی قرار گرفت که خانواده را مطابق با الگوی رابطه بیمار و پزشک تطبیق می‌دادند. در واقع همین نگاه درمانگر نسبت به خانواده، زندگی خصوصی افراد را تحت کنترل روزافزون کارشناسان بیرون از خانه قرار می‌داد. با ازدیاد توصیه‌های متناقض که از روش‌های متنوع علم روانشناسی برخاسته بود، والدین به شدت اعتماد به نفس خود را از دست دادند(Ibid|PP 152-55). هرچقدر که زنی از تحصیلات بالاتری برخوردار ‌بود، بیشتر در معرض این مطالب قرار می‌گرفت و دچار ناآرامی می‌گردید. حتی زنی که توانسته بود با موفقیت دوران تحصیل و کار را سپری کند و به خوبی به اهداف خود و نحوة توفیق در آن واقف باشد، اکنون در مرحله مادری به شدت دچار سرگشتگی می‌گردید. از نظر جامعه‌ای که دیدگاه‌های فمینیستی را پذیرفته است، این باور در اذهان جای دارد که نگهداری از کودکان حتی در کوچکترین سنین، کاری است که نیازمند مهارت زیادی نمی‌باشد و هیچ‌گونه چالشی را نمی‌طلبد، لذا به راحتی می‌توان کودک را به فرد دیگری در مهدکودک سپرد. شاید امروزه بیان این مطلب به‌نظر امر متناقضی باشد، زیرا روند سال‌های 1940 و 1950 به‌گونه‌ای بود که زنان نسبت به پیچیدگی نقش‌های سنتی احساس نارضایتی می‌کردند. مادر شدن واقعه‌ای بود که پس از آمادگی روانی و آموزش کافی اتفاق می‌‌افتاد. امروزه زندگی دو فرد شاغل در خانه، خانه‌داری را غیرضروری می‌سازد و به راحتی کنار گذاشته می‌شود. تجزیه و تحلیل لاش و لوپوتا در این خصوص کاملاً درست و دقیق است. مداخله کارشناسان سبب گردیده زنان آمریکایی اعتماد به نفس و توانایی زنانگی خویش را از دست بدهند. به همین دلیل «جفری گورِر»[63 اظهار می‌دارد: مادران آمریکایی هرگز نمی‌توانند به‌راحتی و ناخودآگاه و با اطمینان کافی همچون مادران سایر جوامع، شیوه‌ای را دنبال کنند و آن را بدون تردید درست بدانند .(Lasch and Gorer| 1996| PP 99-155)
به نظر لاش، اعتماد به نفس مادری که اختیارات کارشناسان را پذیرفته است، تحت‌الشعاع این واقعیت قرار می‌گیرد که او در واقع پذیرای اندازه‌گیری رشد کودک خود برخلاف هنجارهایی است که به ندرت با آن اندازه‌گیری‌ها مطابقت دارد .(Lasch|1996|PP 220)
«هلنا لوپوتا» اسنادی را تهیه کرده است که بیانگر مشکلات و دشواری‌های بی‌شماری از مراحل یادگیری کودکیاری در خانواده‌هایی است که شیوه سنتی را ترک کرده‌اند و در جستجوی دانش و مهارت‌های کودکیاری از کارشناسان پزشکی و روانشناسی هستند. علاوه بر این، مادران تمامی مسئولیت‌های خود در ارتباط با فرزندشان را بدون دریافت کمک از بستگان خود برعهده می‌گرفتند. این مسئولیت سنگین‌تر به نظر می‌رسید، زیرا فاصلة میان ‌دوره‌های کودکیاری و آموزش‌های مربوط به اشتغال را برایشان بیشتر می‌کرد و بدین ترتیب آنها را به آموزش‌هایی محدود می‌نمود که برمحور شغل، مدیریت زمان و محاسبه میزان موفقیت استوار باشد .(Ibid|P 216)
بسیاری از زنان مورد مطالعه لوپوتا اظهار می‌داشتند که به‌عنوان مادر ناچار به تصمیم‌گیری‌های بسیار مهمی هستند. آنها تأکید می‌کردند در شرایطی که از هر سو با انفجار دانش و اطلاعات روبرو هستند، برای تصمیم‌گیری دچار شک و تردید شده‌اند. به‌ویژه اینکه اغلب مادران از این‌که توسط اعضای خانواده خویش به هر سو کشیده می‌شوند، احساس آزردگی می‌کردند، زیرا باید همواره در مورد اولویت نیازهای هر یک از اعضای خانوادة خویش به درستی تصمیم‌گیری نمایند. مادران تحصیل‌کرده بیشترین نگرانی را نسبت به وظایف عاطفی خود در قبال فرزندانشان داشتند و در ادارة مشکلات پیچیدة خانواده، خود را مسئول می‌دانستند. آنها جزء زنانی بودند که قابلیت‌های نقش مادری را درک کرده و برجوانب خلاق و اثرگذار آن تأکید داشتند.(Lopata|1980|PP 182-86)
عبارت «تالکوت پارسونز»64 جامعه‌شناس معروف تحت عنوان «تخصصی شدن نقش والدین» سبب شد تا والدین به توانایی خود در امر پرورش کودک‌ اعتماد ننمایند و بپذیرند که قابلیت آنها در نگهداری از فرزندان نسبت به کارشناسان حرفه‌ای بسیار کمتر است .(Berger|1988|PP 182-83) «ریتا کریمر»65 مشاهده نمود که این اشخاص حرفه‌ای، نه تنها استانداردهای لازم برای ایفای نقش والدین را تعیین می‌نمایند، بلکه بدان جهت که والدین در مراتب مختلفی از دانش و آگاهی قرار دارند، باید با کودکیاران حرفه‌ای جایگزین شوند. یعنی با کودکیارانی که به‌طور تخصصی برای اجتـماعـی شـدن کـودکـان در زمـینـه هنـر و عـلوم دوره‌ دیده‌اند.(Kramer|1983|PP 20|202) حاصل منطقی این نظریه، طبق استنتاج لاش، یعنی سرخوردگی خانواده و واگذاری مراقبت از کودکان به کارشناسان آزموده که برای این امر مهم، مناسب‌تر از آمـاتـورهـایـی هستـند کـه بـه آنـها والـدیـن می‌گویـنـد.(lasch and Mack| 1997|P 12) بـدیـن تـرتیـب افراد حرفه‌ای نه تنها اعتماد به نفس والدین «آماتور» را تحت‌الشعاع قرار می‌دادند، بلکه توصیه می‌کردند مراقبت از کودکان به پرستاران و مراکز نگهداری از کودکان سپرده شود. تمامی این نظرات پیش شرطی برای حضور زنان در بازار کار بشمار می‌آید. آنها بر این امر تأکید داشتند که مسئولیت نگهداری از کودکان سنگین و مهم می‌باشد و پرورش نادرست آنها تا چه حد می‌تواند در تعادل روحی ـ روانی آنها تأثیر منفی بگذارد. اما حقیقت آن است که آموزش کودک توسط اشخاصی انجام می‌گیرد که سنخیتی عاطفی با کودک ندارند و همین مسأله نقش بسیار مهم مادر را مخدوش می‌گرداند.
حتی با این فرض که برای شخص بسیار مهم است که کودکش روز خود را چگونه سپری کرده است، نمی‌توان استدلال مناسبی برای حضور پرستار کودک ارائه نمود. تنها تعداد اندکی از مهدکودک‌های بسیار خوب (یا بهترین پرستاران کودک) می‌توانند مراقبت‌های خوبی را مشابه با آنچه متخصصین توصیه کرده‌اند برای کودک فراهم نمایند. آسایش و رضایت کودک و نوزادان وابسته به دانش و تکنیک خاصی از سوی مراقبین نیست؛ آنچه که برای کودک اهمیت دارد مبادله مداوم و یکنواخت عشق و محبت با فردی است که کودک برای او بسیار عزیز است. این پاسخی است که نه آموختنی و نه خریدنی است.
10- فرهنگ دو جنسیتی
دو رین کورت اظهار می‌دارد که تمامی نهضت‌های بزرگ با فوران تحولاتی در احساسات زنان شکل گرفته است، البته نه در پاسخ به نوعی ایدئولوژی، بلکه در جواب بـه نـوع خـاصی از انـدوه و آلام کـه بـر حـس مـحـافـظه‌کـارانـه طبیعی زنـان فـائـق آمـده و آنـها را به ایجاد ‌تغییراتی بنیادی در زنـدگی خـویـش واداشـتـه است (De Riencourt|1974| P 369). یکی از این آلام، زوال و کم‌رنگی نقش مردانگی مردان در جامعه ما بوده است که طی دهه‌های قبل از 1960 شاهد آن بوده‌ایم. بی‌تردید احساسات جنسی منجر به بروز خشم و آشفتگی زنان در قبال مردان نمی‌گردد. گاهی اوقات زنان بر خلاف تصور عموم نسبت به جنس مخالف احساس بسیار خوبی دارند .(Hemingway|1929|P 27) به نظر برگرِها خشم زنانه66 هنگامی بروز یافت که جایگاه پدران در دهه 1950 کم‌رنگ شد و شکل مضحکی به خود گـرفت.... .(Berger| 1988| P 102) آن جایگاه رنگ باخته، عاملی برای بروز خشم بود. «مایکل نُواک»67 معتقد است شاید این خشم از آن جایی نشأت می‌گیرد که مردان به قدر کافی مردانه نیستند و تسلیم شدن بسیاری از مردان در برابر باورهای فمینیستی68 بر این خشم می‌افزاید .(Novak| 1978| P 15)
طبق اظهارات دکتر «هارولد وات»69، مردان با گذر از هر نسلی، نقش رهبری کمتری در خانواده برعهده داشته‌اند و با مسئولیت کمتر و انفعال بیش‌تری عمل کرده‌اند و حالتی منفعل و حتی زنانه به خود گرفته‌اند، این در حالی بوده که زنان تسلط بیشتری داشته و مردانه‌تر عمل کرده‌اند .(Voth| 1977| P 13)
تغییر در ساختار قدرت خانواده‌های آمریکایی در اسناد لوپوتا نیز مشاهده شده است. زنان آشکارا براین باور بوده‌اند که مردان قدرت خود را در خانواده از دست داده‌اند. در حالی‌که اغلب زنان از کم شدن قدرت مردان احساس رضایت داشتند، امّا برخی از اینکه مردان زوال یافته، سست و فاقد جنبه‌های مردانه شده‌اند، خشمگین می‌باشند
.(mead| 1977| P 277) یکی از جلوه‌های بارز این‌گونه تحولات «افزایش مشارکت مردان در امور خانه» بوده است. در مصاحبه با زنان ساکن در حاشیه‌‌های شهر (که تعداد اندکی از آنها بیرون از خانه مشغول بکار هستند) مشخص شد که 41 درصد از شوهران در امور خانه مانند آشپزی و نظافت پس از صرف غذا و 39 درصد در نظافت خانه، 34 درصد با شستشوی لباس و دیگر امور مربوط به پوشاک خانواده، 64 درصد با خریـد لوازم خانه، 66 درصد از شـوهران در امـور مربـوط بـه کـودکانشان کمک می‌کردند
(Z.Lopata| 1980| PP 108-11). بتی‌فریدن سـال‌ها قبـل در سـال 1963 اظهـاراتی راجـع بـه کمک‌های اندک شوهران ساکن در خارج از شهرها نموده بود، بدین مضمون که آنها علاقه‌ای به تمیز کردن زمین و شستن ظرف‌ها ندارند، زیرا هنوز به نقش‌های سنتی خود پای‌بند هستند (Friedian| 1963| P 204).
البته در برخی فرهنگ‌ها زنان از دخالت مردان در کار خانه رضایتی ندارند. مثلاً زنان چینی معتقدند که مردان دقت لازم در کار خانه نداشته و آن را به طرز مطلوب انجام نمی‌دهند (Zheng| 1993| P 163).
مصاحبه لوپوتا در ارتباط با مسائل مالی خانواده نشان داد که 37 درصد از خانواده‌ها مسائل مالی خود را به‌طور مشترک رسیدگی می‌کنند، 37 درصد توسط شوهر و 21 درصد موارد توسط زن اداره می‌گردید. امّا در میان مصاحبه شوندگان ساکن در حاشیه شهرها، 41 درصد از زنان و 27 درصد از مردان امور مالی را به‌طور کامل برعهده داشتند و مابقی مشترک آن را اداره می‌کردند (Z.Lopata| 1980| P 121). مشارکت نسبی زنان در امور مالی نیز حائز اهمیت است. یکی از اصل‌های مورد نظر فمینیست‌ها این است که زنان سنتی کنترل زیادی بر امور مالی خانواده نداشته و معمولاً آنها را از آن بی‌اطلاع می‌گذارند، امّا این انتقاد ناقض‌‌های بسیاری دارد.
فیلیپ وایلی برخی از مشکلات واقعی را شناسایی کرده بود، ولی آنها را به غلط به زنان نسبت داده بود. منظور او از واژه «مادرگرایی»70 مادری از یک خانوادة مدرن طبقه متوسط است که مردانه عمل می‌کرده و سلطه‌جو بوده است؛ در حالی که زنان وقتی خشن و مردانه عمل می‌کنند، در واقع می‌کوشند خلأ مردانگی مردان را پُر کنند. واژه «مادر» از سوی وایلی در پاسخ به پدری است که در خانه ضعیف و مطیع عمل می‌کند
(Wylie| 1955| P 210). امروزه نرم‌خوئی مردان نتیجه نقش سلطه‌جویانه مادران و حاصل خشم و عصبانیت مشهود در نگاه زنان بوده است. این شکاف وسیع میان مردان و زنان سبب فروپاشی روابط خانوادگی و در نهایت منجر به اعتراض جوانان نسبت به ارزش‌های سنتی گردید. اعتراضی که تنها پس از زوال اختیارات مردسالاری امکان‌پذیر شد. وایلی این فرسایش را در اثر القائات ناپخته «مادران» به پسرانشان برشمرده است تا از اقتدار پدرانشان سرپیچی کنند. به همین جهت وایلی در اظهارات شدیدالحنی می‌گوید: «زنان کاملاً برگلوی مردان چنگ انداخته‌اند» (Ibid| P 209).
در واقع سرکشی جوانان نوعی پیروزی برای فمینیست‌ها است که منجر به پذیرش جامعة دو جنسیتی گردید. در حالی که این امر بسیار بعید به نظر می‌رسید، ولی سبب شد مردانگی در جامعه، فاقد ارزش و اعتبار گردد. «جیمز نیوکترلین»71 در بررسی‌های خود مشاهده نمود که این مسئله با ایدئولوژی فمینیستی که مخالف خصوصیات «زنانه» است بسیار تفاوت دارد (Nuechterliein| 1987| P 43). آنچه بیش از جنبه‌های سنتی و زنانة زن اهمیت دارد، فرزندان و نقش مادری اوست. مادری که فرزندش را پرستاری می‌کند، به‌گونه‌ای احساس می‌‌کند که مرکز جهان است. این حالت را مردان هرگز نمی‌توانند درک کنند. نقش محوری همیشه متعلق به زنان خواهد بود و آنها هستند که ترتیب همه چیز را می‌دانند. توانایی‌‌های بیولوژیکی و بیو روانشناسی به طور طبیعی در زنان وجود دارد که سبب می‌گردد موجودات به حیات خود تداوم بخشند. مردان باید برای همیشه در کنار بایستند و به‌دنبال قدرت‌های جایگزین این خلاقیت و درک این مفهوم باشند که آنها برای فعل و انفعالات بیولوژیکی مناسب نبوده‌اند. البته همین مسئله باعث خود شیفتگی زنانه شده است که بنا به گفته فیلسوف معروف «آزوالد اسپنگلر»72 زنان ارزش مردان و پسران خود را تنها در ارتباط با خویش و وظایف مردانه‌شان نسبت به زنان می‌دانند (Goldbery|1973| P 227-28). این خودشیفتگی زنان73 (که معمولاً شامل مردی است که او را دوست دارد و در حیطه ارضای نفس قرار می‌گیرد) آنان را قادر می‌سازد تا با زایمان و مادری مواجه شوند و در ایفای نقش زیست‌شناسی (و در نهایت جامعه) یار و مدد او باشند. 
طبق اظهارات دورین‌کورت، انقلابیون فمینیستی معتقدند که هرگاه زنی در ارتباط با جنس مخالف خویش، دچار نا‌آرامی و تنش گردد به ناچار فرزندان خود را علیه پدرشان تحریک خواهد نمود (De Riencourt| 1974| P 411). تجربه فاجعه‌آمیز ما در پیروزی فمینیست‌ها نشان می‌دهد هنگامی‌که پسر علیه پدر تحریک می‌شود، در واقع علیه مفاهیم مردانه نیز تهییج شده‌ است. به‌طور مثال، بِتی فِریدن با اظهار مخالفت نسبت به غیراخلاقی و نفرت‌انگیز بودن جنگی همچون جنگ ویتنام، اقدامات مخالفان جنگ (از جمله پسر خود) را در گردهمایی ملی دموکراتیک در شیکاگو، به‌عنوان نوعی ابراز انزجار نسبت به خصوصیات مردانه توصیف نمود؛ همان‌گونه که زمانی با خصوصیات زنان نیز چنین برخورد می‌شد (Friedan| 1963| P 391).
رشد این نوع زنانه شدن زندگی اجتماعی، کشوری را برای ما به ارمغان می‌آورد که به گفته «کریستفر کالدول»74 همچنان در حال بیگانه شدن با مردان هستیم و مردانِ زن نما به نفع هیچکدام از زنان یا جامعه‌ نمی‌باشند (Caldwell| 1996| P 18).
«چارلز وینیک»75 در کتاب خود تحت عنوان «مردمان جدید: زندگی آمریکایی بدون جنسیت» به تجزیه و تحلیل فرآیند زنانه شدن مردان و مردانه شدن زنان پرداخته است. آن‌چنان که تا پایان دهة 1960 این فرآیند به ایجاد جامعه‌ای انجامید که در آن تعداد قابل ملاحظه‌ای از پسران و دختران، مردان و زنان به سرعت دو جنسیتی (آندروژنی) می‌شدند. وینیک در تحقیقات مفصلی، به خنثی شدن پیش‌بینی نشدة جامعه پرداخته است که به‌طور مشروح راجع به موسیقی، رقص، داستان، نقاشی، نمایش، پوشاک مردان و زنان، پدیدة روبه فزونی استفاده روزافزون از محصولات آرایشی توسط مردان، نحوه گفتگو، نام‌هایی که برای کودکان انتخاب می‌کنند، فعالیت‌های تفریحی و شیوة کامیابی از روابط جنسی را مورد بررسی قرار داده است.
ما چنین تجربیاتی را که وینیک مکتوب ساخته در زندگی روزمرة خود تجربه کرده‌ایم و آن را به‌عنوان تحولات طبیعی در سبک و ذائقه پذیرفته‌ایم. برای مثال، تا چند دهة گذشته، آرایشگاه‌های زنانه تنها مختص زنان بود. امّا طی چند سال اخیر آرایشگاه‌ها تبدیل به جائی گردیده که زنان در آن همانند موش آب کشیده روی صندلی می‌نشینند تا آرایشگر انواع کارها مانند کوتاه کردن، رَنگ زدن و غیره را انجام دهد و در طرفی دیگر مردان نیز مشغول انجام چنین کارهایی چون کوتاه کردن، رنگ زدن و سشوار کردن موهایشان می‌باشند. این زنان به‌راحتی متوجه می‌شوند مردانی که در حالت عطر زدن، سشوار کشیدن، آویختن زیورآلات به خود هستند، از ما به خودمان شبیه‌ترند. تمامی این تحولات که در تجزیه و تحلیل وینیک لحاظ شده در جهت دو جنسیتی نـمودن جامعه پیش می‌رود (cf.Winick|1968). در حالی‌که این پدیده اهداف فمینیستی را پیش می‌برد، امّا برای افراد سنتی نهایت انحراف و خطا است. زیرا پدیدة دو جنسیتی به حذف جنس مردانه و زنانه اقدام نموده است و نوعی حمله به ترتیب زیست‌شناختی یک جامعه بشمار می‌آید. یعنی خاموش کردن هیجانات ناشی از تمایزات جنسی و مکمل بودن دو جنس جهت ارضای نیازهای جنس مخالف. این فقدان جنسی در زندگی ما با تکثیر سبک‌های دو جنسی ایجاد شده است و بستر مناسبی برای رشد و نمو فمینیسم معاصر بشمار می‌آید. پذیرش جامعه نیز تلاش‌های فمینیست‌ها را صحه گذارده است تا اختلافات جنسی را کوچک و بی‌اهمیت برشمارند. وقتی که این دو جنسیتی به‌عنوان مُد روز تلقی می‌گردد، زنان نسبت به قابلیت زایایی خود ناراضی و حتی شرمگین خواهند شد و تلاش خواهند نمود تا شبیه مردان و از احساسات خاص زنان که در درون فطرتشان قرار دارد، اجتناب نمایند. 
11- فرهنگ تهی از مردانگی
اکنون چهرة دیگری از جنس مذکر در حال شکل‌گیری است که دشمن هولناک‌تری برای زنانی می‌باشد که مایل هستند همسر و مادر باشند. این دسته از مردان همچون همجنس‌بازان، نمی‌خواهند هیچ‌ رابطه‌ای با زنان داشته باشند. شاید برای زنانی که مانند مردان رفتار می‌کنند، این دسته از مردان که مایل به تشکیل خانواده و داشتن فرزند نیستند، چندان نامطلوب نباشد، امّا با توجه به تعداد زنانی که به تشکیل خانواده و ازدواج اهمیت می‌دهند، کاهش مردان متقاضی ازدواج قابل توجیه نیست. البته برخی از این مردان کشیشان مجرد هستند که در چارچوب قاعده‌مندی قرار دارند و در عین حال، همیشه برارزش‌های والای خانواده در قالب ازدواج تأکید دارند. امّا مردان زن صفت دیگری هم هستند که مسئولیت ازدواج و خانواده را بدون هیچ‌گونه توجیه اساسی کنار گذارده‌اند. رفتارهای فردی آنها مادامی که جزو اقشار اقلیت جامعه بشمار می‌آیند، تهدیدی محسوب نمی‌شود، امّا با افزایش تعداد آنها همراه با پذیرش اجتماعی، تمامی افرادی که براهمیت زندگی خانوادگی تأکید دارند ـ خصوصاً زنانی که مایل به داشتن شوهر و فرزند هستندـ خود را در چالش جدّی با این‌گونه مردان خواهند دید. 
در کتاب «باربارا اِرِنریچ»76 تحت عنوان «دل‌های مردان: رؤیاهای آمریکایی و فرار از تعهدات»77، به تجزیه و تحلیل اثرات این‌گونه مردان برجامعه پرداخته است که نقش خود را به‌عـنوان حامیان همسران و فرزندان خود ترک گفته‌اند و از بازار ازدواج خارج شده‌اند(cf.Ehrenreich|1983). وی با شرح تکفل مردان و ارزش آن در دهه 1950 بر این مسئله تأکید می‌کند که این اخلاق (ازدواج مردان و حمایت آنان از همسر و فرزندان) باید با دیدگاه اجتماعی تقویت می‌گردید. امّا در اواخر دهه 1970 این اخلاق ارزشی چنان کمر‌نگ شد که حتی اگر مردی ازدواج خود را تا میانسالی به تعویق می‌انداخت، از داشتن زنی که به لحاظ مادی به وی متکی باشد، امتناع می‌نمود. وی با خوشگذرانی‌های خود سرگرم بود و نه تنها دید جامعه نسبت به او مخدوش نبود، بلکه وی را فردی سالم هم می‌دانست (Ibid| PP 11-12).
باربارا اظهار می‌دارد که مسئله سرپرستی خانواده توسط مردان مدت‌ها قبل از جنبش فمینیستی یا در واکنش به آن رو افول نهاده بود. عقب‌نشینی مردان از تعهدات خود نسبت به ازدواج و خانواده در واقع یکی از دلایل اصلی نارضایتی زنان بوده که منجر به شکل‌گیری جنبش فمینیستی گردید. عقب‌نشینی مردان سبب شد تا جنبش فمینیستی با سرعت بیشتری حرکت کند و نقش زنان خانه‌دار بیش از پیش زیرسؤال برود.
یکی دیگر از دلایل اعتراض، نارضایتی مردان کارمند از نحوة زندگی آنها بود که توسط «دیگران» اداره می‌شد. این مسئله در کتاب «جمعیت تنها»78 در سال 1970 توسط «دیوید رایزمن»79 انعکاس یافت. هشت سال قبل، فیلیپ وایلی اسارت تأسف‌بار مردان در جامعه‌ای متمرکز و کاملاً اداری را مورد انتقاد قرار داده بود و چنین جامعه‌ای را زاییدة «مادر شیطانی و شرور» می‌دانست (cf.Reisman| 1650). وی باور بی معنای تکریم زنان و پاداش به آنها بی‌هیچ دلیل، جز زن بودنشان را تمسخر می‌کرد. 
وایلی مردان را به خاطر آنکه به پای زنانشان پول می‌ریختند، مورد انتقاد قرار می‌داد. به نظر وی، مردان با این کار بخش زیادی از ثروت خود را به همراه یک قدرت بی‌حد به زنان می‌دهند (Wylie|1955|P 203). قریب به 3 دهة بعد، فمینیست‌ها به اعتراضات شدیدالحن وایلی علیه زنان پاسخ دادند و به‌دنبال آن، وابستگی زنان به مردان را نفی کردند. فمینیست‌ها به جای تقویت روح قدردانی از زحمات مردان خانواده، سعی در قطع وابستگی زنان از مردان نمودند.
وایلی در سال 1942در بیانیه خود علیه زنان ، مردان را به مقابله با زنان تشویق نمود. وی توصیه کرد تا مردان، زنان را از کیف پولشان محروم کنند و به آغوش رؤیاهای خود بازگردند و بدون حضور مادران و زنان خائن، بتوانند دنیای جدیدی برای خود ترسیم کنند (Ibid|PP 49-50). یازده سال بعد، مردان به‌طور آشکارا این چالش وایلی را پذیرفتند. 
تناقض زمانی آشکار گردید که چالش وایلی درخصوص مصرف‌گرایی و اسارت مردان در این دام، شکل تازه‌ای به خود گرفت و دیدگاه مصرف‌گرایی با هدف لذت‌جویی برای مردان دنیایی را ترسیم نمود که از دنیای وایلی بسیار فاصله داشت و حتی مردانی خودخواه‌تر از زن موصوف وایلی را بوجود آورد.
تضعیف مسئولیت سرپرستی خانواده و کمرنگ شدن اخلاق نان‌آوری مردان، با یافته‌‌های پزشکی توأم گردید. تا سال 1970 طول عمر زندگی زنان 8 سال بیشتر از مردان بود و مردان 3 برابر بیشتر از زنان احتمال ابتلاء به سکته قلبی و مرگ زودهنگام را تجربه می‌کردند. به گفته ارنریچ این نتایج به استرس‌های ناشی از مسئولیت‌های مرتبط با سرپرستی و تکفل در ارتباط بوده است و طبق نظر یکی از تحلیل‌گران، بسیاری از مردان به دلیل همین حس مسئولیت همواره در تنش و استرس بسر می‌برند. در حالی‌که خانه‌داری برای زنان با آرامش توأم است و وقت اضافی برای انجام کارهای مورد علاقه را برایشان فراهم می‌سازد. برای حفظ تعادل، زنان باید با کاهش انتظارات مادی، فشار بر مردان را کم کنند. امّا با طرز تفکر جدیدی که در مردان شیوع یافته بود، توصیه می‌شد که مردان از کارهای مربوط به حرفه خود کاسته و بیشتر به سمت حالت‌های زنانه گرایش یابند و در نهایت نیز خانواده‌های وابسته به درآمد مردان (تک درآمدی) به عنوان بدترین حالت خانواده نکوهش شد. برای مثال «ماریا مِنیز»80 به میلیون‌ها زن خانه‌دار اشاره دارد که خانه‌داری را برای خود کافی می‌دانند، حتی اگر به قیمت از میان رفتن شوهر به‌دلیل فشارهای مداوم ناشی از تأمین زندگی باشد (Ehrenreich| PP 76-77). اشکال گوناگون و جدید روانشناسی نیز برای تأیید گرایشات جنسی مردان روش‌هایی را ارائه دادند. این روش‌های جدید معتقدند که جامعه حق ندارد برای مواردی چون انحراف، مباحث جنسی و بلوغ، قاعده‌ای ارائه دهد. هم‌زمان با این نظریات، جنبش گروه‌های رادیکال و طرفدار بی‌بندوباری در دهه 70 تلاش نمودند تا الگوهای فردی خود را ارائه دهند و از این طریق جامعه را اقناع نمایند. این تلاش در مردان و هویت جنسیتی آنها نمود پیدا کرد که نمونة آن در کتاب «جوانه‌های آمریکا»81 نوشته چارلز رایش82 آورده شده است که گروه‌های هیپی با هرگونه استانداردهای مردانه مقابله می‌کردند (cf.A.Reich|1970). نویسنده اظهار می‌کند که ازدواج در زندگی آنها جایی ندارد، چرا که معتقدند با ازدواج به ناچار باید تمام عمر خود را با یک نفر و در کنار فرزندان، در یک شغل خاص صرف کنند و هـمیشـه بـایـد بـزرگسـال بـاقی بـماننـد کـه مفـهوم آن نـداشتـن تفریح و هیجان است (cf.A. Reich| 1976). پیروان این روش که خود را وقف لذّت‌جویی و کامیابی از هر ذائقه‌ای می‌نمایند و هرگونه اهداف متعلق به طبقه متوسط یعنی کسب جایگاه اجتماعی، پیشرفت، ارتقاء و ارائه وجهه مناسب در جامعه را مورد تردید قرار می‌دهند. اعضای این نسل جدید هرگونه تلاش، انضباط و رقابت در جهت نیل به اهداف معین را رها می‌کنند و بـه بازیابی خویشتن خـود و وجـدانـی جـدیـد بـر اسـاس ارزش‌هـای مـاننـد لـذت‌جـویی و خوشی می‌پـردازند (cf.A. Reich| 1970| PP 150-241).
این تغییر در مردانگی مردان در اقدامات بیتنیکس‌ها و هیپی‌ها در ردّ ارزش نقش‌های سنتی زنان و مشارکت مردان در امور خانواده به خوبی آشکار است. امّا بدون این مشارکت‌ها مردان چه تعریفی از مردانگی خواهند داشت؟ اگر نقش مرسوم زنان فاقد اعتبار و بی‌ارزش است، در این‌صورت افزایش تعداد زنان تحصیل‌کرده و مادران هرگز ازدواج نکرده حاکی از آن خواهد بود که مردان نیز فاقد ارزش و اعتبارند. وقتی مردان برای نقش‌های سنتی هر یک از دو جنس ارزش قائل نمی‌شوند و زنان را به سوی بازار کار سوق می‌دهند تا خود عهده دار معشیت خویش باشند، در واقع به آنها می‌آموزند که دیگر برای مردان احترام و ارزش قائل نباشند. 


فهرست منابع
* Antony| Louise.M & Witt| Charlotte| “Amind of one’s own: Feminist Essays on Reason and objectivity” (edited) (Boulder| cold: westview press 1993).
* Berger| Brigitte & Peter L.Berger| “The war over the family: Capturing the Middle Ground” (Garden city| New York: Anchor Press| 1988). 
* Bettelheim| Bruno| “The Children of the Dream” (London: Macmillan| 1969). 
* Buss| David.M| “The Evolution of Desive”: Strangies of Human mating (New York: Basic Books|1994) 
* Butler Yeats| William “Vacillation”| 1982.
* Caldwell| Christopher| “The Feminization of America|” The Weekly Standard| December 23| 1996. 
* Cohen| Marcia| “The Sisterhood” (New York: Simon and Schuster| 1987).
* Dalton| Katherine| “Hard Cases|” The American Enterpris| May/June 1995.
* David| M. Buss| “The Evolution of Desire: Strangies of Huma Mating” (New York: Basic Books| 1994).
* De Beauvior| Simone| “Letters to Sartre”| edited and translated by Quintin Hoare (New York: Arcade Publishing / Little| Brown & Co.| 1992).
* De Beauvoir| Simone| “Memoris of a Dutiful Daugbter” (New York: Harper Colophon Books|1974) (originally published in 1958).
* De Beauvoir| Simone| “The Coming of Age” (New York: G.P.Putnam’s Sons| 1972).
* De Beauvoir| Simone| “The Second Sex” (New York: Knopf| 1978).
* De Riencourt| Amaury| “Sex and Power in History” (New York: Davied Mckay| 1974). 
* Dworkin| Andrea| “Intercourse” (New York: The Free Press| 1987).
* Ehrenreich| Barbara| “The Hearts of Men: American Dreams and the Flight From Comnitment” (Garden City| N.Y.: Anchor Press/Doubleday| 1983). 
* Friedan| Betty| “The Feminine Mystique” (New York: Dell| 1984| originally published in 1963 by W.W.Norton).
*Genovese| Fox| “Feminism Is Not the Story of My Life” (New York: Nan A. Talese / Doubleday| 1996).
* Getman| Julius|” In the Company of Scholars: The Struggle for the Soul of Higher Education” (Austin| Texas: University of Texas Press| 1992).
* Gilbert| Sandra M. & Gubar| Susand| “The Madwoman in the Attic” (New Haven: Yale Universirty Press| 1979).
* Goldberg| Steven| “The Inevitability of Patriarcby” (New York: Morrow| 1973). 
* Greer| Germaine| “Sex and Destiny: The Politics of Human Fertility” (New York: Harper & Row| 1984). 
* Greer| Germaine| “The Female Eunuch” (New York: Mc Graw Hill| 1970).
* Hemingway| Ernest| “A Farewell to Arms” (New York: Charles Scribner’s Sons| 1929).
* Himmelfarb| Gertrude| “The De – Moralization of Society: From Victorian Virtues to Modern Values” (New York: Knopf|1995). 
* Hoft Sommers| Christina| “Who Stole Feminism: How Women Have Betrayed Women” (New york: Simon & Schuster| 1994).
* Huston| Ted L| “Patht to Parenthood|” Discovery: Researcb and Scbolarship at the University of Yexas At Austin 14 (1996).
* James| Henry| “The Portrait of a Lady” (New York: W.W.Norton| 1975| 1908 edition).
* Johnson| Paul| “Intellectuals” (New York: Harper & Row| 1988). 
* Kramer| Rita| “In Defense of the Family: Raising Children in America Today” (New York: Basic Books|1983).
* Kristof| Nicholas D| “Japan Is a Women’s World Once the Front Door Is Shut|” The New York Times| June|1996
* Lasch| Christopher| “Haven in a Heartless World: The Family Beseiged” (New York: Basic Books| 1977).
* Lasch| Christopher| “Women And The Common Life: Love| Marriage| And Feminism”| edited by Elisabeth Lasch – Quinn (New York: W.W.Norton| 1996)
* Lefkowitz| Jay P| “Jewish Voters and the Democrats|” Commentary| April 1993.
* Mack| Dana| “The Assault on Parenthood: How Our Culture Undermines the Family” (New York: Simon & Schuster| 1997). 
* Mead| Margaret| “Male and Femal” (New York: Morrow Quill paper backs| 1977| originally puplished| 1949). 
* Millett| Kate| “Sexual Politics” (Garden City| N.Y.: Doubleday| I969).
* Murray| Charles| “Losing Ground” (New York: Basic Books|1984).
* Newman| Katherine s. “Declining Fortunes: The Withering of the American Dream” (New York: Basic Books| 1993). 
* Novak| Michael| “Men Without Women| ” The American Spectator| October 1978. 
* Nuechterlein| James| “The Feminization of the American Left|” Commentary| November 1987.
* Orwell| George| “Nineteen Eighty – four” (New York: Harcourt| Brace & World| 1949).
* Reich| Charles A| “The Greenig of America” (New York: Rondom House| 1970). 
* Reich| Charles A| “The Sorcerer of Bolinas Reef” (New York: Rondom House| 1976). 
* Reisman| David & Nathan| Denney Glazer & Reuel | “The Lonely Crowd” (New Haven: Yale University Press| 1950). 
* Rothman| Stanley & Lichter| S.Robert| “Roots Of Radicalism: Jews| Christians| and the Left” (New Brunswick: Transaction| 1996) (Origianlly Published by Oxford University Press| 1982). 
* Scruton| Roger| “Sexual Desire: A Moral philosophy of the Erotic|” (New York: The Free Press| 1986).
*Transcript of proceedings| United States Commission on Civil Rights| “Forum on Early Childhood Education”| Dallas| Texas| May 20| 1989. 
* Voth| Harold| “The rated Family” (Kansas City: Sheed Andrews and McMeel| 1977). 
* Wallerstein| Judith & Berlin| Kelly Joan| “Surviving the Breakup: How Children and Parents Cope with Divorce” (New York: Basic Books|1980).
* Wallerstein| Judith S| & Blakeslee Sander| “Second Chances: Men|Women & Children a Decade After Divorce” (New York: Ticknor & Fields| 1989).
* Willis| Ellen| “No More Nice Girls: Countercultural Essays” (Wesleyan University/University Press of New England| 1993). 
* Winick| Charles| “The New People: Desexualization in American Life” (New York: Pegasus| 1968). 
* Wright| Robert| “The Moral Animal: Evolutionary Psychology and Everyday Life” (New York: Pantheon Books| 1994).
* Wylie| Philip| “Generation of Vipers” (New York: Holt| Rinehart| and Winstion|1942| new annotated edition published in 1955).
* Z.Lopata| Helena| “Occupation: Housewife” (New York: Oxford University Press| 1971; reprinted| Westport| Conn. : Greenwood Press| 1980). 
* Zheng| Wang| “Three Interviews: Wang Anyi| Zhu Lin| Dai Qing| in Gender Politics in Modern China: Writing and Feminism”| Tani E.Barlow| editor (Durham: Duke University Press| 1993).
* ________:“The Diary of Beatrice Webb: Two”| edited by Norman and Jeanne Mackenize (Cambridge| Mass: The Belknap Press of Harvard University Press| 1983).
* __________:“A Mind of One’s Own: Feminist Essays on Reason and Objectiviy”| edited by Louise M.Antony and Charlotte witt (Boulder|Colo. :Westview Press 1993).

 
پی نوشتها:
* - این مقاله ترجمه و تلخیصی از کتاب Domestic Tranquility (آرامش خانگی) اثر F.Carolyn Graglia (اف. کارولین گراگلیا) می‌باشد. وی حقوقدانی است که خانه‌داری را انتخاب کرده است. او مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه کرنل اخذ نموده و در مقطع کارشناسی‌ارشد رشته حقوق از دانشگاه کلمبیا فارغ‌التحصیل شده است. وی مدتی را در بخش‌های مختلف قضایی مشغول به کار بوده و پس از آن در دادگاه استیناف به‌عنوان کارمند عالی‌رتبه اشتغال داشته است. خانم گراگلیا پیشنهاد پست بهتری در مرکز قضایی واشنگتن را به منظور رسیدگی شوهر و سه فرزندش نمی‌پذیرد و هم اکنون در ایالت آستین در کنار همسر خود، لینوگراگلیا، استاد دانشگاه تگزاس زندگی می‌کند. 
1. Traditional Family 
2. Sexual Revolution 
3. Sexual Promiscuity 
4. No-Fault divorce اینگونه طلاق‌ها بدون هیچ علت محکمه پسندی و فقط بنابه دلخواه افراد صورت می‌گیرد. ( مترجم)
5. Betty Friedon
6. Gloria Steinem
7. Jessie Bernard
8. Simone de Beauvoir
9. Prarasite
10. Androgyny 
این کلمه به معنای وجود ویژگی‌های زنانه و مردانه در یک جسم واحد است. در جامعة اندروژنی جنسیت زن و مرد و تفاوت آنها، معنا و مفهوم نخواهد داشت. (مترجم)
11. این تست‌ها (well being) برای سنجش کیفیت و کمیت زندگی افراد با دیدگاهی روانشناسانه و جامعه‌شناختی تنظیم می‌شود. (مترجم) 
12. Charles Murray
13. Sexual Politics
14. Kate Millett
15. Engels
16. breabwinner 
17. Contemporary 
18. Masculine Spheres 
19. Sexual Morality 
20. Time
21. در جامعه کمونیستی پرورش و نگهداری افراد ناتوان، کودکان و سالمندان به عهده جامعه است و فرد نباید به صورت شخصی مسئولیتی در این خصوص داشته باشد. لذا این جوامع تجربیات بسیاری در ایجاد مراکز شبانه‌روزی نگهداری کودکان و سالمندان دارند که پس از فروپاشی کمونیسم عملاً ناکارآمدی این سیستم آشکار شده است. (مترجم)
22. Feminism’s Super Goal 
23. Sisterhood
24. Betty Friedan 
25. kate Millet 
26. Germaine Greer 
27. Gloria Steinem 
28- فریدان در نهایت تصمیم به جدایی از همسرش می‌گیرد.
29. The Female Eunch
30. Reproductive 
31. Jean Paul Sartre
32 . Beatrice Weab 
33. Paul Johnson 
34. Les Mandarins
35. David M. Buss 
36. The coming of Age 
37. Feminist Myth 
38. Spiritual Vicginity 
39. Karen DeCrow 
40. Andrea Dworkin 
41. Christopher Lasch 
42. Private Life 
43. Gertrude Himmelfarb 
44. Brigitte and Peter Berger 
45. Jane Ansten 
46. Leo Tolstoy 
47. Henry James 
48. Robert Wright 
49. Virginia Woolf 
50. Amaury de Riercourt 
51. Jay P. Lefkowitz 
52. Michael Lerner 
53 . Tikkun
54. Helena Lopata 
55. Stanly Rothmand 
56. S. Robert Lichter 
57. Bruno Bettelheim 
58. Cibbutzniks 
کیبوتص‌ها به گروه‌هایی اطلاق می‌شود که افراد به صورت گروهی با یکدیگر زندگی می‌کنند (مترجم)
59. Gilliganism 
60. Domestic Surrogat 
61. Feminist Play Pen 
62. Helena Lopota 
63. Geoffrey Gorer 
64. Talcott Parsons 
65. Rita Kramer 
66. Women’s Wrath 
67. Miclael Novak 
68. Feminism’s Believe 
69. Dr. Harold Voth 
70. Momism 
71. James Nuechterlin 
72. Oswald Spengler 
73. Women’s narcissism 
74. Christopher Caldwell 
75. Charles Winick 
76. Barbara Ehrenreich 
77. The Hearts of Men: American Dreams and the Fight from Commitment. 
78. The lonely Crowd 
79. David Reis man 
80. Marya Mannes 
81. The Greening of America 
82. Charles Reich


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

جدیدترین مقاله ها

نام : *

پیغام : *