hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff6fbd02000000d917000001000500
ساختار اجتماعی - سیاسی حجاز قبل از اسلام
محمد کاظم رحمتی
خاندانی والا
________________________________________
شناخت وضعیت حجاز قبل از اسلام
از لحاظ اجتماعی و سیاسی می تواند
رهیافتی به دریافت صحیح تر از تاریخ
صدر اسلام باشد. شکل گیری سیاسی ِ
حجاز براساس بافت قبیله ای بوده و به
همین دلیل استواری خود را هم بر حفظ آن
بنیان نهاده است. علم انساب، شاخص
تلاش عرب در جهت حفظ این بنیان
اجتماعی بوده است. مهم ترین مسئله در
بررسی ساخت سیاسی، شیوه انتخاب ِ
رئیس "قبیله" است؛ غالباً بافت سیاسی
حجاز را از همین منظر می نگرند، در
حالی که در این خصوص دوالگوی بارز
وجود دارد: شمالی و جنوبی. این دو
الگو بر اساس ساخت خود روشی خاص
برای انتخاب رئیس قبیله ارائه می دهند.
تجلی گاه این دیدگاه ها و تعارض بین آن ها
در سقیفه شکل خاصی یافت [1]. با توجه به
این ضرورت ها در این نوشتارتلاش داریم
|221|
تاتصویری از این ساختارهای اجتماعی - سیاسی ارائه دهیم. پیش از این گفتیم، نهاد
متمایزکننده در ساختار اجتماعی حجاز قبیله است که آن را این گونه تقسیم بندی
کرده اند:
شعب، قبیله، عمارة، بطن، فخذ و در نهایت فصیله. دورترین نسب، شعب است
مثل عدنان و قحطان و قبیله مانند ربیعه و مضر و عمارة مانند قریش و کنانه و بطن چون
عبدمناف و بنی مخزوم و بنی هاشم و بنی امیّه است و فصیله مانند بنی ابی طالب و
بنی عباس است. [2]
ابن کلبی میان فخذ و فصیله، تقسیم بندی دیگری به نام عشیره که گمان شخص است
وضع کرده است. [3] نشوان بن سعید حمیری، قبایل را این گونه دسته بندی کرده است:
شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ، جمیل، فصیله و مضر را در حکم شعب و کنانه در
حکم قبیله و قریش را مثالی از اماره و فهر را در حکم بطن و قضی را مثال فخذ و هاشم را
جیل و آل عباس را فصیله دانسته است. [4]
این ساختار اجتماعی (قبیله) برای دوام خود به عاملی به نام نسب تکیه داشت. نسب
براساس یک نیای واقعی یا غیرواقعی شکل می گرفت و عزت و افتخار یک قبیله در مقایسه
با قبیله دیگر از اجدادشان منشأ می گرفت. "معاویه" سید بنی کلاب در شعری به همین
نکات اشاره دارد:
من مردی هستم از خاندان های نامی و گُرد با مجد و غرور و کهن
که تا بوده اند پدران و نیاکان و عمرهای خود را در مقام سید کریم یافته اند
آری هرزنده ای حتی درخت بیابان ریشه ای دارد؛ خوار یا ارجمند
حق عشیره را به سزا ادا می کنیم و از گنه کار درمی گذریم تا بزرگ باشیم. [5]
بنابراین عجیب نیست که می بینیم عرب،نسب نامه خود را می داند و علمای انساب
درمیان آن ها قدر و منزلت خاصی دارند. [6]
حسن بن سهل (متوفی 236ه-.ق) در تقسیم بندی از آداب شعر، انساب و شناخت
ایام را از آن ِعرب ها دانسته اند. [7]
|222|
قبیله ای که افرادش زیاد ولی از جهت کردار نیک و اعمال خوب و مشهور ِ
نیاکان،اَندک بودند نه تنها از نظر اجتماعی دون پایه بود بلکه در معرض استهزا و
تمسخرکسانی قرار می گرفت که قادر بودند اعمال نیک پدرانشان را بر شمارند و به رخ
بکشند، چنین است که از "ضمره" می شنویم: و کوله هیزم هایی که آنان در میان نژادهای
سعد و مالک فراهم آورداند ولی بعضی از هیزم های قبیله روشن نمی شود و فاقد ارزش
است. [8]
با این همه گاهی فردی از قبیله بر اثر جرم یا جنایت از عضویت قبیله خلع می شد.
وی (خلیع) که در حضور همه افراد قبیله از عضویت قبیله محروم شده بود اینک یا تنها
زندگی می کرد یا با قانون دیگری (جوار) عضو قبیله ای دیگر می شد. "صعالیک"
مشهورترین این خلعاء بودند. [9]
دفاع از قبیله و تأکید برهم خونی نهایتاً به قانون "ثار" منتهی می گردید. حفظ مال و
جان افراد قبیله وظیفه ای است که همه به آن ملزم هستند. "همیت" و دفاع از قبیله که با
فریاد "استغاثه" خود را نشان می داد از دیگر ویژگی های چنین بافت اجتماعی بوده است.
دفاع از قبیله بر این مبنا نبود که حق یا باطل بودن مورد توجه قرار گیرد بلکه دفاع از قبیله و یا
هم پیمان تنهابراساس همان "حمیت" استواربود. دفاع از قبیله صرف نظر از حق یا ناحق
بودن را "درید بن صمد" این گونه بیان می کند:
"من جز مردی از غزید نیستم، اگر گمراه است گمراه ام و اگر به راه است به راهام". [10]
زمانی که کسی فریاد "واغوثاه" برمیآورد و طلب یاری و کمک می کرد [11] بر هر فردی
از قبیله اش با قبایل هم پیمان با قبیله او لازم بود که به کمک او بشتابند. [12] "زهیر" در معلقه
خود در این مورد می گوید:
قومی بزرگوار که اگر برکسی ستمی روا دارند هیچ کس را یارای آن نیست که از اینان
انتقام گیرد، قانون ثار آنان را تشنه خون کرده بود و همین بود که انتقام گرفتن را نیکوتر از
عفو و گذشت می دانستند، به عربی گفتند: آیا حاضری به بهشت بروی و از کسی که بر تو
ستم نموده است درگذری؟، در جواب گفت: برای من آسان تر آن است که انتقام بگیرم و
|223|
به جهنم بروم. [13] "شوقی ضیف" در این مورد می نویسد: تا قتل و جرمی واقع نمی شد
پذیرفتن آشتی را ننگ و عار می دانستند. [14]
"عبدالعزیز طایی" در این باب گوید:
چون در طلب انتقام از قومی باشیم،تا خون ننوشیم،شیر شتر(صلح) ندوشیم. [15]
خون بها پذیرفتن را بالاترین خواری و ذلت می دانستند و نمی خواستند در برابر
خون، شتر یا بهتر آن راعوض ستانند که جوش خون جز با خون ننشیند، گویی
خون ریزی درآنان تبدیل به طبیعت (ثانوی) شده بود و لب تشنه خون بودند، "تابط شرأ"
گوید:
بی خواب و خور تمام هم و غمش آن است که انتقام گیرد یا با دلاوری آفتاب سوخته
برخورد و در گیر شود [16] همو در مورد همین خصوصیت عرب یعنی انتقام گیری
می نویسد: "هرگاه قبیله به خاطر جلوگیری از خون ریزی به گرفتن خون بها رضایت
می داد زنان خشمگین می شدند آن چنان که "کبشه" خواهر "عمروبن معدی کرب"
می سراید:
اگر خوان خواهی نکنید و انتقام برادرم را نگیرید و خون بها بستانید درخفت چون
اسیران و بردگان سفته گوش باشید. [17]
ام عمرو، دختر وخدان، در همین مورد می گوید:
حال که شما انتقام برادرتان را نگرفتید پس سلاح بیفکنید و به دور دست (ابرق)
بروید.و آن جا سرمه دان برگیرید و جامه زنان بپوشید.
وای از این قوم بی حمیّت ِنادان. [18]
ویژگی دیگری که در این ساخت اجتماعی بارز است و موجبات دوام آن را تضمین
می کند حلف و هم پیمان شدن است. این هم پیمان شدن قبایل تمام حقوقی را که فرد در
یک قبیله داشت میان دو قبیله یا همگی قبایل هم پیمان روان می کرد این "احلاف" براساس
دلایل متفاوتی پدید میآمد.
مثلاً وقتی قبایل مختلف شاهد وجود جنگ و اختلاف بر سرآب و چراگاه میان خود و
|224|
دیگران یا بین قبایل دیگر بودند این انگیزه ای می شد تا قبایل ضعیف به یکدیگر یا به قبیله ای
قدرتمند پیوسته با او هم پیمان شوند. [19]
دلایل معیشتی نیز می توانست موجب بسته شدن این پیمانها باشد که می توان به پیمان
قریش و ثقیف اشاره کرد که به موجب آن قریش از باغات طائف بهره می برد و ثقیف نیز در
حرم الهی شریک می شد. [20]
قبایلی که در هیچ معاهده ای وارد نشده بودند "جمرات العرب" (آتش پاره های عرب)
می نامیدند، چون دلاورانی داشتند که در دفاع بسنده می بودند، با این حال بسیاری از اینان
در جنگ ها مضمحل می شدند. [21]
هم حلف شدن رسوم و ویژگی های خاصی داشت "موقع هم قسم شدن دست در
گلاب باخون فرو می بردند و این کلمات را بر زبان می راندند:
الدم الدم و الهدم الهدم، لایزیدالعهد طلوع الشمس إلا شداً وطول اللیالی إلا مداً،
مابل بحر صوفة واقام رضوی فی مکانه.
یعنی پیمان، پیمان مرگ و خون، تا آفتاب برمیآید و تا شب دامن می گسترد و تادریا
دریاست و کوه رضوی ایام کوهی که نزدیکشان بود، برپاست این عهد استوارت باد. [22]
رسوم دیگر نیز وجود داشت و گاه نیز موقع پیمان بستن آتش می افروختند و پیمان
شکن و عهدگسل را نفرین می نمودند. گویند قبایل "ذبیانی مرة بن عوف" نزد آتش هم
سوگند گردیدند و آن قدر به آتش نزدیک شدند که از حرارت آسیب دیدند و لذا آن را "حلف
المحاش" نامیدند [23]. از احلاف مشهور دیگر می توان به "حلف المطیبن" اشاره کرد که
میان بنی عبدمناف و هم پیمانانش بسته شد که اتحادی بود بر هند عبدالداره و هم پیمانانش
(پیمان اینان به لعقد الدم مشهور است). [24]
حلف الفصول "نیز یکی از ارجمندترین احلاف منعقد شده قبل از اسلام است که
هدف آن احقاق حق مظلومان مورد ستم در مکه بود. [25]
یکی دیگر از احلاف (حلف الحمس) است که میان قریش، کنانه و خزاعه بسته شده
بود قریشیان و هم پیمانانشان به موجب این حلف از عرفات خارج نمی شدند و بعدها دایره
|225|
این مفهوم را گسترش دادند و مانعی از آن شدند که اعراب طعام ِیا لباسی با خود به مکه
بیاورند. [26]
به این ترتیب موقعیت اقتصادی و برتریهای خود را استحکام بخشیدند.
چنین ساختار اجتماعی که براساس قول و پیمان استوار شده است طبعاً با عهدشکنی
و پیمان گسلی باید مخالفت کند و آن را صفتی زشت شمارد وپیمان گسلان را
افرادی حقیر معرفی کند. آنان عهدشکن را با برافراشتن علمی در بازارها و اجتماعات
رسوا می کردند، تا جاودانه ننگین بماند. "حادرة" خطاب به همسر یا معشوقه اش سمیه
گوید:
سمیه وای بر تو آیا هیچ شنیده ای درانجمنی به نام پرچم پیمان گسلی برافراشته
باشند. [27]
ابن ابی الحدید (656 ه-. ق.) نیز به این ویژگی ِجامعه عربی اشاره کرده می نویسد:
نظام قبیله ای باعث می شد که عرب خیانت را نپذیرفته و نقض بیعت نکند، خواه این
پیمان مبنای درستی داشته باشد خواه نه. [28]
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد نحوه سامان یابی این ساختار اجتماعی است. در
مکه ساختار اجتماعی ِویژه ای شکل گرفته بود که در دیگر نقاط حجاز وجود نداشت. در
مکه مناصبی به دلیل بافت خاص شهر (زیارتی - بازرگانی) شکل گرفته بود:سقایت،
رفادت و... که عملاً نوعی تقسیم بندی قدرت و شرافت هم بود. در مکه مجلس خاصی به
نامِ "دار الندوه" وجود داشت که "قصی بن کلاب" آن را بنیان نهاده بود. [29]
در این شورا تنها پیران و کسانی که سنّشان بیش از چهل سال بودند عضویت داشتند
اما این شرط در مورد فرزندان "قصی" نادیده گرفته می شد و آنان این امتیاز را داشتند که از
محدودیت سنی معاف گردند. [30]
اکنون باید دید که در این ساختار، رئیس قبیله چگونه انتخاب می گردد. قبلاً اشاره
کردیم که از این نظر وضعیت واحدی در حجاز وجود نداشته است. شمال حجاز به وسیله
صحرای "ربع الخالی" از جنوب جدا می شد، همین جدایی، وضعیت فرهنگی،
|226|
اجتماعی خاصی را نیز به دنیال داشت. در جنوب نگرش های مذهبی نسبت به شمال
برجسته تر بود؛ مثلاً شاهزاده ای از عربستان جنوبی در کتیبه هایی که برای الهه ها نذر کرده
است از آن ها به خاطر این که (به اعتقاد او) وی را بر دشمنان پیروز گردانیده اند
شکرگزاری می کند در مقابل آن ها، جنگ جویان عربستان شمالی به شجاعت و شهامت
قهرمانانه یاران و همراهانشان مباهات می کردند. اینان برای موفقیت خود احساس تعهدی
نسبت به ستایش نیروهای الهی نمی کردند گرچه منکر تایید این چنین نیروهایی نیز
نمی شدند. [31]
براساس همین طرز نگرش ها الگوی انتخاب رئیس قبیله در شمال و جنوب متفاوت
بود.
رؤسا یا مشایخ در شمال همیشه براساس کهولت سن و قدرت رهبری برگزیده
می شدند، بعضی مواقع این امکان وجود داشت که ملاحظات دیگری از قبیل شرف و
اعتبارات دودمانی مورد نظر باشد ولی در شمال این عوامل از اهمیت کم تری برخوردار
بودند.از طرف دیگر اعراب جنوبی به جانشینی ارثی، بر پایه تقدس ارثی، خو گرفته
بودند. [32]
همین دیدگاه ها به نحوی خود را در سقیفه نشان داد. علاوه بر نص دستوری که از
سوی پیامبر(ص) رسیده بود از نظر اجتماعی برای انصار این نکته قابل هضم بود که
علی(ع) به جانشینی پیامبر برسد. آنان در سقیفه او را شایسته ترین فرد ذکر کردند. [33]
برخی دیگر گفتند اگر او درسقیفه حاضر می بود جز بااو باکسی دیگر بیعت
نمی کردند. [34]
از طرف دیگر ابوعبیدة بن جراح، از مردان شمالی، در هنگام بیعت گرفتن از حضرت
برای ابوبکر کم بودن سن او را یادآوری کرده بود، در حالی که از جنبه های دیگر به برتری
او اعتراف کرده بود. [35]
در هر صورت با توجه به ساخت خاص مدینه که از کوچندگان یمنی بودند [36] (ساکنان
عربستان جنوبی) در آن برهد از نظر سنی مشکل جدی برای حضرت در راه رسیدن به
|227|
خلافت وجود نداشته است. [37]
در اندیشه اعراب افتخارات اجداد میراثی گران بها بود که برای فرزندان آن ها باقی
می ماند. از سوی دیگر افتخارات اجداد به مراتب برتر از افتخاراتی بود که فرزندان خود
کسب می کردند. اشعار زیادی براین امر دلالت دارد و نشان می دهد که اعراب مجد و
افتخار را هم چون صفاتی به ارث رسیده می دانستند، در "معلقات سبع" نمونه های
آشکاری از این اشعار را می بینیم، یکی از شاعران می گوید:
این مجد و غرور را از پدرانمان به میراث برده ایم و "معد" نیک می داند که تا این راز
آشکار شود با نیزه های خود از آن دفاع کنیم. [38]
عمروبن مکتوم نیز در معلقه خود گوید:
علاوه بر آن پیوسته کریمانی که یاران خود رابه کرم یاری کننداز قبیله ما بوده اند،
مردانی بخشنده که بهترین و گران بهاترین غنایم راخود آنان به دست آرند.
از خاندانی که کسب معالی سنت اجدادی آن هاست، آری هرقومی را سنتی است که
از آن پیروی می کند. [39]
همو در بخشی دیگر از معلقه خود گوید:
ما وارثان مجد و عظمت "علقمه بن سیف" هستیم او قلعه های شرف و بزرگی را برای
ما فتح کرده است. [40]
و یا در بخشی دیگر چنین می سراید:
"ما وارثان مهلهل و زهیر هستیم و زهیر از مهلهل برتر بود، وه که ما را چه گنجینه ای
افتخاری است. ما وارثان "عتاب" و "کلثوم" هستیم، آری به اینان میراث بزرگواران
بافته ایم."
ما وارثان "ذو البره" هستیم مادر سایه عزت او غنوده ایم و معلمان در سایه کرم ما." [41]
اکنون با توجه به آن چه گفتیم بیان شرح حال اجداد پیامبر و علی بن ابی طالب(ع)
جلوه خاصی دیگری پیدا می کند.
|228|
خاندانی والا
آن زمان که ابراهیم(ع) به مکه آمد و هاجر(س) و اسماعیل(ع) را در آن جا اسکان داد،از
خداوند خواست که آن جا را حرم و مأمن امنی قرار دهد. [42]
دعایی که مورد اجابت قرار گرفت و مکه حرم امن و جایگاهی برای فرود آمدن ثمرات
گردید. [43]
در زمان "قصی بن کلاب" حاکمیت مکه در دست خزاعه بود. امّا این امر به دست
قصی افتاد و او عهددار آن شد. اقدامات گسترده او چهره مکه را دگرگون کرده. او قبایل
مختلف و پراکنده را به گونه ای در مکه و اطراف آن اسکان داد. طوایف ساکن مکه(قریش
البطائح) و طوایف بیرون مکه (قریش الظواهر)نتیجه این تلاش او بود. [44] هم چنین او در
مکه چاهی به نام "العجول" حفرکرد که آب ساکنان شهر را تأمین می کرد، قبل از حفر این
چاه مکیان از چاهی خارج از مکه به نام الیسیره آب آشامیدنی خود را تامین می کردند. [45]
هم چنین او مناصب جدیدی چون رفاده، الملحام حاجیان، حجابه (پرده برداری مکه)
سقایه (آب رسانی) الداء (پرچمداری) را پدید آورد و این مناصب را میان قریش تقسیم
کرد. [46] او حجرالاسود را که یکی از قبایل (إیاد) در درگیری که رخ داده بود، پنهان کرده
بودند، به جای خود بازگرداند. [47]
اقدام دیگر او تأسیس "دار الندوه" بود؛ شورایی از پیران که در باره امور مهم تصمیم
می گرفتند. [48] تأثیر "قصی" به قریشیان تا آن حدّ بود که امر او را در میان خود چون دینی
متبع، پذیرفته بودند و به آن عمل می کردند و از مخالفت با آن خودداری می کردند. [49]
بعد از او فرزندش "عبد مناف" عهده دار مسئولیت های او شد، بعد از درگذشت
عبدمناف، "هاشم" فرزندش جای او را گرفت. هاشم در جهت تحکیم بنیان های اجتماعی
مکیان تلاش های زیادی انجام داد، او جهت رونق بخشیدن به تجارت و بازرگانی همراه
برخی دیگر از خویشان خود امان نامه های را از حاکمان ایران، روم و حبشه دریافت کرد که
نتیجه آن تضمین راه های تجاری بود. نقش هاشم در این میان برجسته و ممتاز بود. [50] این
|229|
عمل او در شعر عرب نیز تجلی یافته است و در اشعاری از او تجلیل شده است از او به
عنوان کسی که سفرهای تابستانی و زمستانی (ایلاف) را به صورت سنتی به جا نهاده ذکر
شده است. از سوی دیگر، کرامت و بخشندگی او امری مشهود بود، شاعری بخشندگی
او را این گونه توصیف کرده است:
هنگامی که دست بخشندگان نیز می لرزد
تو چندان می بخشی که پرندگان نیز خانه خود را ترک می کنند. [51]
این خصلت او "برامیه" پسر برادرش گران آمد.امیه بن عبد شمس بن عبد مناف که خود
فرد ثروت مندی بود خواست همانند عموی خود هاشم، قریشیان را طعام دهد، اما در این
کار ناتوان ماند. این امر باعث شد که برخی بر او خرده گیرند و او را سرزنش کنند، وی
خشمگین شد و عموی خود را به مناظره فرا خواند و شرط کرد که هرکس دراین مناظره
مغلوب گردد باید صد شتر قربانی کند و برای ده سال از مکه بیرون رود.
نتیجه این مناظره به نفع هاشم بود و امیه سرشکسته بعد از قربانی شترها به سوی شام
رفت. [52]
بعد از هاشم فرزندش "عبدالمطلب" خواست با انجام کارهایی این منزلت را استواری
بخشد. او چاه زمزم را در پی حفاری که خود و فرزندان اش به تنهایی انجام دادند یافت،
هم چنین آهوهای طلایی و شمشیرهای گران بهای که به کعبه هدیه شده بود و قبیله "جُرْهَمْ"
که هنگام خروج از مکه در چاه زمزم پنهان کرده بود، با حفر چاه بازیافت. [53]
آب چاه زمزم را گواراترین آب مکه دانسته اند. [54]
بنابر این پیامبر، زاده خاندانی والا بود که همگی آنان در جهت سامان بخشی امور
مردم حجاز نقش مهمی ایفا کرده بودند؛ نقشی که فراتر از حدود مکه رفته بود.
|230|
________________________________________
پی نوشت ها:
[1] . برخی چنین موضوعی را قبول ندارند و عصبیت میان عدنانیان و قحطانیان را مطرح می کند. رک:
مرنتگمری وات، فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه ابوالفضل عزتی همراه با یاداشت هایی از دکتر
شهیدی (چاپ اول: تهران، انتشارات علمی وفرهنگی،1370)،ص210.
[2] . بلوغ الارب 187/3 به بعد اللسان57/14. برخی دیگر گفته اند، البطن دون القبیله و فیل هودون
الفند و فوق العماره. اللسان 199/16، الالکیل 22/1 به نقل از المفصل فی تاریخ العرب قبل
الاسلام، جواد علی 509/1.
[3] . العقد الفرید283/3 به نقل از جواد علی، همان509/1.
[4] . منتخبات، ص55 به نقل از جواد علی، همان. نویدی یکی دیگر از عالمان انساب قبیله را این گونه
تقسیم کرده است: جِذْم، جماهیر، شعوب، قبیله، عمائر، بطون الافخاذ، العشائر، الفضائل
والامارها، رک: نهایه الادب 262/2 به نقل از جواد علی 509/1.
[5] . المفضلیات، قصیده 104، به نقل از العصر الجاهلی، ص68.
[6] . قدیم بودن این سنت باعث پدید آمدن آثاری در میان آنان شد؛ آثاری چون نسب قریش از مصعب
زهیری، جمرةانسب العرب، ابن حزم، تهذیب الانساب ابن اثیرو، اشاره کرده این سنت شکل
اسلامی نیز به خود گرفت، سعی در حفظ نسب سادات کتاب های انساب خاص خود را پدیدآورد،
آثاری چون عمدة الطالب، ابن عنبه، المجدی فی انساب الطالبین از علی بن ابی الغنائم العمری و...
از سوی دیگر با روح علم حدیث، علم رجال نیز پدید آمد.
[7] . زهر آلاداب، حصری140/1، به نقل از شوقی ضیف، العصر الجاهلی، ترجمه علیرضا ذکاوتی
قراگزلو، (چاپ اول : تهران، امیر کبیر، 1364) ص150.
[8] . مفضلیات، ص93، بند 14، به نقل از دکتر جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر آیت اللهی
(چاپ هفتم: تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی) ص19.
[9] . الاغانی (چاپ دار الکتب)78/3. شرح حال برخی از صعالیک را آورده است نقل از العصر
الجاهلی، ص79.
[10] . المراجعات، ص112 شرح مزروتی بر حماسه ابی تمام815/2، به نقل از العصر الجاهلی،
ص69.
|231|
[11] . اللسان174/2(غوث) المعانی 1106/2 به نقل از جواد علی، همان402/2.
[12] . جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام402/4.
[13] . معلقات سبع، معلقه زهیر، بند47.
[14] . نهایة الارب68/6.
[15] . حماسه البختری، ص28 به نقل از العصر الجاهلی، ص70.
[16] . شرح مزروقی بر حماسه ابی تمام492/2 به نقل از العصر الجاهلی، ص70. داستان افسانه گونه
مرگ شنتری شاعر "صعلوک" می تواند این روحیه انتقام گیری را نشان دهد. گویند شنتره مورد
اهانت یکی از افراد قبیله بنی سلمان قرار گرفت و برای انتقام، تصمیم گرفت که صد نفر از آنان را
بکشد. امّا تنها موفق به کشتن نود و نه نفر از آنان شد چرا که خود به دست راهزنان به قتل رسید. بعد
از مدت ها از قبیله بنی سلمان فردی برای خوردن آب به کنار چاه آمد. دراین هنگام باد جمجمه
شنتره را به پای آن مرد زد و او از شدّت درد پا درگذشت. الاغانی، ابوالفرج الاصفهانی، تصحیح
سمیر جابر (دار الکتب الْعلمیه)197/2.
[17] . شرح مزروقی بر حماه ابی تمام218/1؛ الاصمعیات،ص157 به نقل از العصرالجاهلی،
ص84.
[19] . العصر الجاهلی، ص58.
[20] . المنمق فی اخبار قریش، ابن حبیب بغدادی، ص280.
[21] . العصر الجاهلی، ص66.
[22] . الحیوان3/4، به نقل از العصر الجاهلی، ص66.
[23] . العصر الجاهلی، ص67.
[24] . در حلف المطین دست در گلاب فروبردند و این پیمان خون لبان (الشفة الدم) دست در خون بنگر به
طبقات، ابن سعد 77/1 (چاپ بیروت 1405 ه- ق) سیره ابن هشام128/1. هم چنین پیامبر با
عباراتی مثل همین عبارت با اوس و خزرج پیمان بستند "تاریخ طبری363/2".
[25] . این پیمان در خانه "عبدالله بن جدعان" بسته شدو پیامبر نیز در آن حضور داشت و بعدها نیز به آن
افتخار می کردند "سیره ابن هشام140/1".
[26] . سیره ابن هشام211/1 بعد.
[27] . المفضلیات، ص45 به نقل از العصر الجاهلی، ص81.
|232|
[28] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید86/12.
[29] . الاشتقاق ، ابن درید، ص97؛ انساب الاشراف - بلادری (م 279 ه- ق)57/1.
[30] . الاشتقاق 17، اخبار مکه - ابن ازرمی 65/1 (چاپ لندن) در الاشتقاق عضویت ابوجهل با سن سی
سال به سبب استواری رایش و در ازرقی، عضویت حاکم بن حزم - با سن پانزده سال ذکر شده
است.
[31] . دکتر جعفری، تشیع در سیر تاریخ، ص27. Opch .
[32]
[33] . الاشتقاق، ابن درید 49، در این شعر از علی(ع) به عنوان "اخلق بالامر" یاد کرده اند طبری نیز نقل
می کند که در سقیفه عده ای گفتند جز با علی با کس دیگری بیعت نخواهند کرد "طبری 203/3".
[34] . یعقوبی 122/2، این سخن را از قول منذر بن أرقم نقل کرده است.
[35] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید12/6.
[36] . سیره ابن هشام 14/1، آنان بعد از خراب شدن سدّ مأرب" به آن جا آمده بودند. سد مأرب در
اواخر قرن دوم میلادی خراب گردید. رک: آیه الله بهشتی، محیط پیدایش اسلام، (چاپ سوم،
تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1372) ص36.
[37] . دکتر محمّد عبدالحی. محمّد شعبان در کتاب خود "صدر الاسلام والدولة الامیریة" دلیل عمده برای
عدم انتخاب حضرت را همین کمی سنّ ایشان ذکر می کند، ص28. او در کتاب دیگر خود با نام
"تاریخ الاسلام فی تفسیر جدید" نیز همین رأی را بازگوکرده است. این کتاب اخیر، ترجمه کتاب
او باعنوان اصلی Islamichs+ Ory،Aeurn+Evprer+Rom،است.
[38] . معلقات سبع، معلقه عمروبن کلثوم، بند40.
[39] . همان، معلقه لبیدیند، 80 و81.
[40] . همان، معلقه عمروبن کلثوم، بند 61.
[41] . همان، بند 62 و63 و64. در ترجمه اشعار معلقات، از ترجمه معلقات سبع، دکتر آیتی استفاده شده است.
[42] . ابراهیم (14) آیه 37.
[43] . قصص (28) آیه 57.
[44] . همین باعث شد که به او لقب مُجَّمَمْع بدهند "ابوکم قصی کان یُدعَی مجمَّعاً بِه جمع الله القبایل مِن
فهر". طبری256/2؛ ابن سعد، طبقات 70/1.
|233|
[45] . بلاذری، انساب الاشراف 51/1ابن اثیر الکامل 9/2 به نقل از المفصل فی تاریخ العرب قبل
الاسلام 54/4 به حفر چاه در مکه اشاره کردند. در مورد "چاه الیسیرة"، "نک: بلاذری، فتوح
البلدان، ص60 به نقل از جوادعلی،همان54/4.
[46] . در مورد رد رفاده بنگرید به: ابن کثیر، بدایة والنهایة 207/2؛ ابن خلدون 693/2 (بیروت) طبری
19/2؛ الاستقامه 260/2 (دار المعارف) ابن سعد، طبقات 73/1 به نقل از المفضل 55/4، در
مورد حجابة و سقایة واستقامة 260/2 (دار المعارف)، ابن سعد طبقات 73/1 به نقل از المفصل،
55/4، در مورد حجابة و سقایة واللواء بنگرید به: ابن اثیر الکامل 13/2، الارزمی، اخبار مکه
61/1 ابن کثیر بدایه والنهایة 207/2، به نقل از جواد علی؛ همان 56/4.
[47] . نزهة الجلیس 26/1؛ بلاذری، انساب الاشراف 51/1 نهایة الارب 21/16 به نقل از المفصل 54/4.
[48] . الاشتقاق، ابن درید 97؛ اذرفی، در اخبار مکه؛61/1.
[49] . انساب الاشراف، بلاذری 52/1، به نقل از المفصل4/56.
[50] . بلاذری، انساب الاشراف 59/1 این شعر را نقل کرده است:
هو الذی الرّحیل لقومه رحل الشتاء ورحلة الاصیاف
در مورد همین نقش او بنگرید به "حذف من نسب قریش" مورج بن عمرو السدوسی (م195)
ص4؛ ابن سعد،طبقات 71/1. درقرآن در سوره قریش به این سفرها اشاره شده است.
[51] . العدو والتاریخ، مقدسی 115/2، یعقوبی همین شعر را از قول ابوغالب نقل کرده است یعقوبی
10/2.
[52] . بلاذری، انساب الاشراف 61/1 طبری253/2.
[53] . طبری 286/2؛ ابن سعد، طبقات85/1.
[54] . اصطخری، مسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار (چاپ سوم: تهران انتشارات علمی و
فرهنگی، 1368) ص20.