مقاله ها

1400/11/07
نویسنده : سیدابوالحسن مطلبی
hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff1dbe02000000f517000001000400
بایستنی هایی در آیین زمامداری
سیدابوالحسن مطلبی
 1 ـ ارتباط مستقیم با مردم و نداشتن سخن گو 
 2 ـ پرهیز از ستایش گران| متملّقان و چاپلوسان 
 3 ـ تدیّن و دین باوری 
 4 ـ داشتن سعه صدر و روحیه انتقاد پذیری 
 5 ـ ساده زیستی 
 6 ـ عدالت خواهی| ظلم ستیزی و مبارزه با تبعیض 
 7 ـ قاطعیت در مجازات خائنین به بیت المال 
 8 ـ وظیفه مأموران مالیاتی و نحوه برخورد آنان با مؤدّیان مالیات 
 حقوق متقابل حاکم و مردم در حکومت اسلامی 
 آیین زمام داری از دیدگاه حکیمان 
________________________________________
تشکیل مدینه فاضله انسانی و رسیدن به جامعه مدنی ـ به مفهوم واقعی کلمه [1] ـ تحقّق 
دولت کریمه [2] و نیل به حکومت صالحان| که یک نوید قرآنی است [3]| آرزوی همه 
انسان های مؤمن| آرمان خواه و آزاده است و دست یافتن به چنین آرمانی بس والا| 
همت های بلند| اندیشه هایی ژرف و قامت هایی نستوه می طلبد. 
ییکی از رهیافت های مهم و ارجمند که می تواند ما را در فراهم سازی اهداف بلند ِیاد 
شده یاری دهد تعلیم آیین زمامداری از کسی است که معلّمش ِمالک و حاکم ملک و 
ملکوت است و تعلیم او بشری نیست بلکه از سرچشمه وحی و کریمه وَیُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ 
تَکُونُوا تَعْلَمُونَ [4] مایه گرفته است; از کسی که باب علم پیامبر است: "أنا مدینة العلم وعلیُّ 
بابها" و چون به نص قرآن کریم: وأتوا البیوتَ مِنْ أبْوابِها [5]| در حکومت داری نیز باید به آن 
بزرگوار تأسی جست. 
مقاله حاضر| که برگرفته از بخش هایی از سخنان و رهنمودهای امیرمؤمنان علی(ع) 
است| گوشه ای از وظایف زمام داران را مشخص می کند. 
اکنون با استقرار نظام مقدّس جمهوری اسلامی نیل به اهداف دولت کریمه| بیش تر 


 |204|  

از هر زمان فراهم شده و فرصتی است که باید آن را غنیمت شمرد: "انّ فی ایّام دهرکم 
نفحات ألا فَتَرصَّدوا لها". 


1 ـ ارتباط مستقیم با مردم و نداشتن سخن گو

مردم باید بتوانند بدون هیچ گونه مانعی با حاکم و یا کارگزاران او ملاقات کنند و مشکلات 
و نیازهای خود را با وی در میان بگذارند. این مهم را حضرت وصیّ(ع) در نامه ای به "قُثَم ِ 
بن ِعبّاس" که از جانب آن حضرت بر مکّه معظّمه حکم فرما بوده| گوشزد کرده است: 
"… وَلایَکُنْ لَکَ إلَی النّاس ِسَفیرٌ إلاّ لِسانُکَ| وَلا حاجِبٌ إلاّ وَجْهُکَ| وَلا تَحْجُبَنَّ 
ذاحاجَةٍ عَن لِقائِکَ بِها… وانْظُرْ إلی مااجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مال ِاللّه ِفَاصْرِفْهُ إلی مَنْ قِبَلَکَ مِنْ 
ذَوی العِیال ِوَ المُجاعَة ِ [6] 
وباید تو را به مردم پیغام رسانی نباشد مگر زبانت "هر چه می خواهی خودت به ایشان 
بگو! نه مانند گردن کشان پیغام بفرستی" و نه دربانی مگر رویت "هر که خواهد تو را بی مانع 
ببیند" و درخواست کننده ای را از ملاقات و دیدار خود جلوگیری مکن… و بنگر "رسیدگی 
کن" به آن چه از مال خدا "بیت المال مسلمانان" نزد تو گرد می آید| پس آن را به کسان 
عیال مند و گرسنه نزد خود بده…." 


2 ـ پرهیز از ستایش گران| متملّقان و چاپلوسان

حاکم اسلامی باید به گونه ای رفتار کند که ثناگویان و متملِّقان پی ببرند که او از هرگونه 
ستایش گری و تملّق بیزار است و با این شیوه به آن ها میدان ندهد| خوش داشتن مدح و ثنا 
و تعریف و تمجید| از پست ترین حالات حاکم شمرده شده است: 
"وَإنّ مِنْ أسْخَف ِحالات ِالوُلاة ِعِنْدَ صالِح ِالناس ِأنْ یَظُنَّ بِهِمْ حُبُّ الفَخْرِ وَیُوضَعُ 
أمْرُهُمْ عَلَی الْکِبْر| وَقَدْ کَرِهْتُ أنْ یکونَ جالَ فی ظَنِّکُمْ أنِّی أُحِبُّ الإطرآءَ| وَاسْتِماعَ الثّناءِ 
وَلَسْتُ ـ بِحَمْد ِالله ِـ کَذلِکَ| وَلَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقالَ ذلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطاطاً لِلّه ِسُبْحانَهُ عَنْ 
تَناوُل ِما هُوَ أَحَقُّ بِه ِمِنَ العَظَمَةِ وَالکِبْرِیاءِ وَرُبَّما اسْتَحْلَی النّاسُ الثَّناءَ بَعْدَ البَلاءِ فَلا تُثْنُو 


 |205|  
عَلَیَّ بِجَمیل ِثَناءٍ لإخْراجی نَفْسی إلیَ اللّه ِوَإلیکم مِنَ البَقِیّةِ فی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أدائها| 
وَفَرائِضَ لابُدَّ مِنْ إمضائِها| فَلا تُکَلِّمُونی بِما تُکَلَّمُ بِه الجَبابِرَةُ| وَلاتَتَحَفَّظُوا مِنّی بِما یُتَحَفَّظُ به 
عِنْدَ أهْل ِالبادِرَةِ وَلا تُخالِطونی بِالمُصانَعَةِ… [7]; 
و از پست ترین حالات حکم فرمایان نزد مردم نیکوکار آن است که گمان دوستداری 
فخر و خودستایی به آن ها برده شود| و کردارشان حمل به کبر و خودخواهی گردد| و من 
کراهت دارم از این که به گمان شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را "از شما" دوست 
دارم| و سپاس خدا را که چنین نیستم| و اگر هم دوست داشتم که درباره من مدح و ثنا گفته 
شود این میل را از جهت فروتنی برای خداوند سبحان که او به شمول عظمت و بزرگواری 
سزاوارتر است رها کرده از خود دور می نمودم| و بسا که مردم مدح و ستایش را بعد از 
کوشش در کاری شیرین می دانند "زیرا فطری و جبلّی است شخصی که کار بزرگی انجام 
داده یا خدا او را موفق ساخت ستودن و آفرین ِآن را دوست دارد" پس مرا برای اطاعت 
کردنم ازخدا و خوش رفتاریم با شما به ستودن نیکو ستایش نکنید از حقوقی که باقی مانده 
و از ادای آن ها فارغ نگشته ام و واجباتی که ناچار به اجرای آن ها هستم| و با من سخنانی 
که با گردن کشان "برای خوش آمد آن ها" گفته می شود نگویید| و آن چه را از مردم 
خشمگین "بر اثر خشم آن ها" خودداری کرده پنهان می نمایید از من پنهان ننمایید| و به 
مدارات و چاپلوسی و رشوه دادن "به زبان" با من آمیزش نکنید…." 
امام(ع) هنگام رفتن به شام به کد خدایان و بزرگان انبار ـ شهری در عراق ـ برخورد 
می کند; آنان به تعظیم و احترامش از اسب ها پیداه شده در پیش رکابش می دوند ولی نه 
تنها از کُرنش آن ها خرسند نمی شود| بلکه آن را نهی می کند: 
"… ما هذَ الذّی صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقالوا: خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ به أُمَراءَنا فَقالَ: وَاللّه ِمایَنْتَفِعُ بِهذا 
أُمَراءُکُمْ| وَإنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلی أنْفُسِکُمْ فی دُنیاکُمْ| وَتَشْقَوْنَ بِه ِفی آخِرَتِکُمْ| ومَا أخْسَرَ 
المَشَقَّةَ وراءَها العِقابُ| وَأرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَها الأمانُ مِنَ النّارِ [8] 
این چه کاری بود کردید؟ گفتند: این خوی ما است که سرداران و حکم رانان خود را 
به آن احترام می نماییم| پس آن بزرگوار "در نکوهش فروتنی برای غیر خدا" فرمود: سوگند 


 |206|  

به خدا حکم رانان شما در این کار سود نمی برند و شما خود را در دنیاتان به رنج و در 
آخرتتان با این کار به بدبختی گرفتار می سازید "چون فروتنی برای غیر خدا گناه و مستلزم 
عذاب است" و چه بسیار زیان دارد رنجی "فروتنی برای غیر خدا" که پس آن کیفر باشد| و 
چه بسیار سود دارد آسودگی "رنج نبردن برای خوش آمدن مخلوق" که همراه آن ایمنی از 
آتش "دوزخ" باشد." 
ونقل است که حضرت وصیّ(ع) چون از جنگ صفین برگشته به کوفه آمد| "حرب 
ابن شَرَحْبیل شبامی" که از بزرگان قبیله خود بود| خواست پیاده در رکاب آن حضرت که 
سوار بود برود| امام(ع) او را نهی کرد و در زیان جاه طلبی به او فرمود: 
"ارجِعْ فَإنّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلی فِتْنَةٌ لِلوالی وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنن; [9] 
برگرد که پیاده آمدن چون تویی بامانند من برای حکم ران| بلا و گرفتاری است "چون غرور 
و سرفرازی آرد که مستلزم عذاب و کیفر الهی گردد" و برای مؤمن ذلّت و خواری است "که پیاده 
در رکاب سواری رود| و هر چه موجب گرفتاری و خواری باشد ترک آن واجب است". 


3 ـ تدیّن و دین باوری

دین داری ِحاکمان تأثیر شگرفی در تدیّن مردم و اصلاح جامعه دارد; چنان که در خبر آمده 
است: "النّاسُ عَلی دِین ِمُلُوکِهِمْ" [10] و نیز آمده است: "الناس بملوکهم اشبه منهم 
بزمانهم" [11]. و غزالی در این باره می نویسد: 
"و نیکوترین چیزی که پادشاه را بباید| دین درست است| زیرا که دین و پادشاهی 
چون دو برادرند از یک شکم مادر آمده; باید که تیماردارنده مهم در کار دین بود| و گزارنده 
فرایض به وقت خویش و از هوا و بدعت و شبهت ها و ناشایست و آن چه در شریعت 
نقصان آورد| دور باشد. و اگر بشنود که اندر ولایت او کسی متّهم و بَدْ دین است بیاوردش 
وتهدید نمایدش تا توبه کند| یا عقوب کند| یا نفی کندش از ولایت خویش| تا مملکت او 
پاکیزه بود از اهل هوا و بدعت| و اسلام عزیز باشد. و ثغرها آبادان دارد به فرستادن سپاه و 
لشکر| و عزّ اسلام جوید و سنّت پیغامبر تازه دارد| تا بدان محمود باشد نزدیک خلق| و 


 |207|  

نزدیک دشمنان با هیبت بود| و قدر و منزلت او بزرگ شود به نزد دوست و دشمن. 
و بدان که پارسایی مردمان از نیکو سیرتی مَلِک بود| مَلِک باید که به کار رعیت از 
اندک و بسیار نظر کند| و به بدکردن ایشان هم داستان نباشد| و نیکو را گرامی می دارد| و 
به نیک کرداری پاداش دهدشان| و بدکرداری را از بدی بازدارد| و به بدکرداری ایشان را 
عقوبت کند و محابا نکند تا مردمان به نیکویی رغبت کنند و از بدی پرهیز کنند. و چون 
پادشاه با سیاست نبود| وبدکردار را رها کند| کار او با کار ایشان تباه شود. 
و حکیمان گفته اند که خوی رعیّت از خوی ملک زاید که مردم عامّه تنگ چشم و 
بدکردار از ملوک شوند| از آن که خوی ایشان گیرند. نبینی که اندر تاریخ بیاورند که 
"ولید بن عبد الملک" خلیفه بود و همت او همه آبادانی کردن بود; و همّت "سلیمان بن 
عبدالملک" بسیار خوردن بود و خوش خوردن و آرزوی راندن| و همت "عُمَربن 
عبدالعزیز" عبادت کردن بود. و محمد بن علی بن الفضل گفت: من هرگز ندانستم که کار 
خلق با کار سلطان زمانه پیوسته است| تا دیدم به روزگار "ولید بن عبدالملک" که مردمان را 
همه همّت باغ و بوستان و سرای بود| و به روزگار سلیمان بن عبدالملک همّت مردمان به 
خوش خوردن بود و یکدیگران را گفتندی تو چه خورده ای و چه پخته ای; و به روزگار 
عمربن عبدالعزیز همّت مردمان عبادت کردن بود و قرآن خواندن و صدقه دادن و کارهای 
خیر کردن| تا بدانی که به هر روزگار| مردم رغبت آن کنند که سلطان ایشان کند از بد کردن 
و بدگفتن و آرزو و کام راندن." [12] 
حسن بصری گوید: هر پادشاهی که دین را بزرگ دارد| رعیت او را بزرگ دارند. [13] 


4 ـ داشتن سعه صدر و روحیه انتقاد پذیری

حاکم باید سعه صدر داشته باشد| داشتن روحیه انتقادپذیری و سعه صدر از ابزار ریاست 
است: "آلة الریاسة سعة الصدر." [14] 
امام(ع) با این که خود معصوم و دور از هرگونه خطا و لغزش است آغوش خویش را 
بر مشورت با امت باز نموده و پذیرای هرگونه انتقاد است: 


 |208|  

"فَلا تَکُفُّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ أوْ مَشْوِرَةٍ بَعَدْلٍ| فأنّی لَسْتُ فی نَفْسِی بِفَوْق ِأنْ أُخطِئَ| ولا 
آمَنُ ذلک مِنْ فِعْلِی إلاّ أنْ تکفِیَ اللّهُ مِن نَفْسِی ما هُوَ أمْلَکُ بِه مِنّی; [15] 
پس| از حق گویی یا مشورت به عدل خودداری ننمایید "با من بی پروا حق را گفته 
آن چه را درست و به عدل می دانید بیان کنید" زیرا من برتر نیستم از این که خطا کنم و از آن 
در کار خویش ایمن نمی باشم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را که او به آن از من 
مالک تر و تواناتر است." 


5 ـ ساده زیستی

امیرالمؤمنین| علی(ع) با اشاره به لزوم تأسّی از پیامبر اسلام(ص) در ترغیب به 
ساده زیستی و پرهیز از تجمل گرایی فرموده است: 
"… وَلَقَدْ کانَ "صلّی اللّه علیه وآله" یَأکُلُ عَلی الأرْضِ وَیَجْلِسُ جَلْسَةَ العَبْدِ 
ویَخْصِفُ بِیَدِه نَقلَهُ| وَیَرْقَعُ بَیَدِه ِثَوْبَهُ| وَیَرْکَبُ الحِمارَ العاری| وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ| وَیَکُونُ السِّتْرُ 
عَلی بابِ بَیْنِه ِفَتَکُونُ فیه التَّصاویرُ| فَیَقُولُ: یا فُلانَةُ ـ لأحْدی أزواجه ـ غَیِّبیه ِعَنّی| فإنّی إذا 
نَظَرْتُ إلَیْه ِذَکَرْتُ الدُّنْیا وَزَخارِفَها…; [16] 
پیغمبر(ص) بر روی زمین طعام می خورد| و می نشست مانند نشستن بنده "دو زانو 
نشسته پا روی پا نمی انداخت" و به دست خود پارگی کفشش را دوخته و جامه اش را وصله 
می کرد| و بر خر برهنه سوار می شد| و پشت سرخویش "دیگری را" سوار می کرد. 
"روزی یکی از همسرانش" بر در ِخانه اش پرده ای که در آن صورت ها نقش شده آویخته 
بود| پس فرمود: ای زن این پرده را از نظر من پنهان کن; زیرا وقتی من به آن چشم 
می اندازم دنیا و آرایش های آن را به یاد می آورم." 
در ادامه همین خطبه می فرماید: 
"واللّه ِلَقَدْ رَفَعْتُ مِدْرَعَتی هذه حتی اسْتَحْیَیْتُ مِن راقِعِها وَلَقَدْ قالَ لی قائِلٌ: ألا تَنْبِذُها 
عَنْکَ| فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنّی "فَعِنْدَ الصَّباح ِیُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّری; [17] 
سوگند به خدا بر این جُبَه خود چندان پینه دوختم تا این که از دوزنده آن شرمنده شدم| 


 |209|  

و گوینده ای به من گفت: آیا آن را "بعد از این همه پینه" از خود دور نمی کنی؟! گفتم از من 
دور شو که "عِنْدَ الصَّباح ِیُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّری " [18] یعنی هنگام بامداد از مردم شب رو 
سپاس گزاری می شود." 
در جای دیگر بر ضرورت ساده زیستی حاکمان اسلامی این گونه استدلال می کند: 
"إنَّ اللّه تعالی فَرَضَ علی أئمّة الحقّ أنْ یُقَدِّروا أنْفُسَهُمْ بِضْعَةِ الناس ِکَیْلا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقیر ِفَقْرُهُ; [19] 
خدای تعالی بر پیشوایان حق واجب گردانیده که خود را با مردمان تنگ دست برابر 
نهند تا این که فقیر و تنگ دست را پریشانی اش فشار نیاورده نگران نسازد." 
امام در موضعی دیگر خطاب به یکی از کارگزاران اش "عثمان بن حُنَیف" از وی 
می خواهد که در ساده زیستی از او تبعیّت کند; آن جا که می فرماید: 
"ألا وَإِنَّ لِکُلّ ِمأمومٍ إماماً یَقْتَدی بِهِ وَیَسْتَضیءُ بِنور عِلْمِه| ألا وإنّ إمامُکُمْ قَد ِاکْتَفی 
مِنْ دُنْیاهُ بِطِمرَیْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ ألا وإنَّکُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلی ذلِکَ| وَلکِنْ أعِینُونی بِوَرَعٍ 
واجْتِهادٍ| وَعِفَّةٍ وَسِدادٍ| فَوَ اللّه ِماکَنَزْتُ مِنْ دُنْیاکُمْ تِبْراً| وَ لا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنائِمِها وَفْراً| وَلا 
أَعْدَدْتُ لبالی ثَوْبی طِمْراً; [20] 
آگاه باش هر پیروی کننده را پیشوایی است که از او پیروی کرده به نور دانش او روشنی 
می جوید|بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو کهنه جامه "رداء و ازار یعنی جامه ای که 
سرتاپا را می پوشاند" و از خوراکش به دو قرص نان "جهت افطار و سَحَر| یا ناهار و شام" اکتفا 
کرده است| و شما بر چنین رفتاری توانا نیستید| ولی مرا بر پرهیزکاری و کوشش و پاک دامنی 
و درست کاری یاری کنید. به خدا سوگند از دنیای شما طلا نیندوخته| و از غنیمت های آن مال 
فراوانی ذخیره نکرده| و با کهنه جامه ای که در بردارم جامه کهنه دیگری آماده ننموده ام." 
این نکته| بسیار شایان توجه است که امام(ع) با این که هرگونه امکانات رفاهی برایش 
فراهم است زهد پیشه کرده و کارگزاران اش را به ساده زیستی توصیه و تأکید می کند و به 
راستی این عملکرد امام| حجّتی است بر حاکمان و کارگزاران اسلامی در همه عصرها و 
نسل ها که به آن بزرگوار اقتدا کنند. بیانِ امیرمؤمنان(ع) در این خصوص چنین است: 
"وَلَوْ شِئْتُ لاهْتَدَیْتُ الطَّریقَ إلی مُصَفّی هذا العَسَلِ وَلباب ِهذا الْقَمْحِ وَنَسائِج ِهذا 


 |210|  
القَزِّ وَلکِنْ هَیْهاتَ أن یَغْلِبَنی هَوایَ| وَیَقُودَنی جَشَعی إلی تَخَیُّر الأطْعِمَة ِوَلَعَلَّ بِالْحِجاز ِأوِ 
الیَمامَة ِمَنْ لاطَمَعَ لَهُ فی القُرْصِ وَلاعَهْدَ لَهُ بِالشِبَعِ! أو أبیْتَ سَبطاناً وَحَوْلی بُطُونٌ غَرْثی| 
وَأکْبارٌ حَرّی| أو أکُونَ کَما قالَ القائِل: 
وَحَسْبُـکَ داءً أنْ تَبیْـتَ بِبِطْنَـةٍ وَحَوْلَکَ أکبادٌ تَحِنُّ إلَی القِدِّ; [21] 
و اگر بخواهم راه می برم به صافی و پاکیزگی این عسل و مغز این نان گندم و بافته های 
این جامه ابریشم| ولی چه دور است که هوا و خواهش بر من فیروزی یابد| و بسیاری 
حرص مرا به برگزیدن طعام ها وادارد و حال آن که شاید به حجاز "مکّه و مدینه و سایر 
شهرهای آن" یا یمامه "شهری است از یمن" کسی باشد که طمع و آز درقرض نان نداشته 
"چون در درسترس نیست" و سیر شدن را یاد ندارد! یا چه دور است که من با شکم پر 
بخوابم و به دورم شکم های گرسنه و جگرهای گرم "تشنه" باشد| یا چنان باشم که 
گوینده ای "حاتم بن عبدالله طائی" گفته: 
وَحَسْبُکَ داءً أنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَکَ أکْبادٌ تَحِنُّ إلیَ القِدّ ِ
ییعنی این درد برای تو بس است که شب با شکم پر بخوابی و در گردت جگرها باشد 
که قَدَح پوستی را آرزو کنند "و برای آنان فراهم نشود چه جای آن که طعام داشته باشند"." 
حاکم اسلامی باید خود را در مشکلات و تلخ کامی های مردم سهیم و شریک بداند. 
در ادامه همین نامه ای که گذشت حضرت می فرماید: 
"أأقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بأنْ یُقالَ أمِیرُ المُؤْمِنینَ وَلا أُشارِکَهُمْ فی مَکارِه ِالدَّهرِ؟ أوْ أکونَ أُسْوَةً 
لَهُمْ فی جُشُوبَة ِالعَیْشِ…; [22] 
آیا قناعت کنم که به من بگویند زمام دار و سردار مؤمنین در حالی که به سختی های 
روزگار با آنان همدرد نبوده یا در تلخ کامی جلو ایشان نباشم؟" 


6 ـ عدالت خواهی| ظلم ستیزی و مبارزه با تبعیض

مقتدای عدالت خواهان عالم| امام امیرمؤمنان(ع) که در این راه سر سپرد: "قُتِل فی 
المِحْراب ِلِشِدَّة عَدْلِه" در نهایت قاطعیت از هرگونه ظلم و تبعیض تبرّی جسته و هماره 


 |211|  

در پی اجرای حق و حاکمیت قسط و عدالت است| او که قرآن ناطق است به عدالت گستری 
فرا می خواند: "لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ [23] چنین می فرماید: 
"وَاللّه ِلأنْ أبیتَ عَلی حَسَک ِالسَّعْدان ِمُسَهَّراً| وأُجَرَّ فی الأغْلالِ مُصَفَّداً| أحَبُّ إلَیَّ مِنْ 
أنْ ألْقَی اللّهَ وَرَسُولَهُ یَوْمَ القِیامَةِ ظالِماً لِبَعْض ِالعِبادِ وغاصِباً لِشَیْءٍ مِنَ الحُطام| وَکَیْفَ أظْلَمُ 
أحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إلَی البِلی قُفُولُها| وَیَطُولُ فی الثَّری حُلولُها; [24] 
سوگند به خدا اگر شب را بیدار بر روی خار سَعْدان "گیاهی است دارای خار سرتیز" 
بگذرانم| و "دست و پا و گردن" مرا در غُل ها بسته بکشند| محبوب تر است نزد من از این 
که خدا و رسول را روز قیامت ملاقات کنم در حالی که بر بعضی از بندگان ستم کرده چیزی 
از مال دنیا غصب کرده باشم| و چگونه به کسی ستم نمایم برای نفسی که با شتاب به 
کهنگی و پوسیدگی باز می گردد "زود از جوانی و توانایی به پیری و ناتوانی مبدّل می گردد" 
و بودن در زیر خاک به طول می انجامد؟!" 
انعطاف ناپذیری امام(ع) در اجرای عدالت| در شیوه برخورد حضرتش با عقیل به 
خوبی مشهود و عبرت انگیز است; امام این درس پندآمیز را این گونه بیان می کند: 
"وَاللّه ِلَقَدْ رَأیْتُ عَقیلاً وَقَدْ أمْلَقَ حَتّی استَماحَنی مِنْ بُرِّکُمْ صاعاً وَرَأیتُ صِبْیانَهُ شُعْثَ 
الشُعُورِ غُبْرَ الألْوان ِمِنْ فَقْرِهِمْ| کأنَّما سُوِّدَتْ وَجُوهُهُمْ بالعِظْلِمِ وَعاوَدَنی مُؤکَّداً| وَکَرَّر 
عَلَّی القَوْلَ مُرَدِّداً| فَأَصْغَیْتُ إلَیْه ِسَمْعی فَظَنَّ أنّی أبیعُهُ دینی وأتّبع قیادَهُ مفارقاً طَرِیقَتی| 
فأحْمَیْتُ له حَدیدَةً| ثمّ أدْنَیْتُها مَنْ جِسْمِه ِلِیَعْتَبِر بِها| فَضَجَّ ضَجیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ ألمِها| وکادَ 
أن یَحْتَرِقَ مِنْ مِیْسَمِها| فَقُلْتُ لَهُ: ثَکِلَتْکَ الثّواکِلُ یا عقیلُ| أتَئِنُّ مِنْ حَدیدَةٍ أحْماها إنْسانُها 
لِلَعِبِه| وَتَجُرُّنی إلی نارٍ سَجَرَها جبّارُها لَغَضَبِهِ أتَئِنُّ مِنَ الأذی وَلا أئنُّ من لظی؟!…; [25] 
سوگند به خدا "برادرم" عقیل را در بسیاری فقر و پریشانی دیدم که یک من گندم "از 
بیت المال" شما را از من درخواست نمود| و کودکانش را از پریشانی دیدم با موهای غبار 
آلوده و رنگ های تیره مانند آن که رخسارشان با نیل سیاه شده بود| و عقیل برای درخواست 
خود تأکید کرده سخن را تکرار می نمود| و من گفتارش را گوش می دادم| و گمان می کرد 
دین خود را به او فروخته از روش خویش دست برداشته دنبال او می روم "هر چه بگوید 


 |212|  

انجام می دهم" پس آهن پاره ای برای او سرخ کرده نزدیک تنش بردم تا عبرت گیرد| و از 
درد آن ناله و شیون کرد مانند ناله بیمار| و نزدیک بود از اثر آن بسوزد| به او گفتم: ای 
عقیل مادران در سوگ تو بگریند| آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ 
کرده ناله می کنی| و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته 
می کشانی؟ آیا تو از این رنج "اندک" می نالی و من از آتش دوزخ ننالم؟!" 
در ادامه همین کلام| امام(ع) اظهار شگفتی می کند از کسی که با آوردن رشوه ای| به 
ظاهر هدیه می خواهد امام را بفریبد تا به منظور باطل خود دست یابد; تنفر امام از این گونه 
حرکات| بسی درس آموز و عبرت انگیز است: 
"… و أعْجَبُ مِنْ ذلِکَ طارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَةٍ فی وعائها| وَمَعْجُونَةٍ شَنِئْتها| کَأنّما عُجِنَتْ 
بِریق ِحَیَّةٍ أوْقَیْئها| فَقُلْتُ: أصِلَةٌ أمْ زکاةٌ أمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنا أهْلَ البَیْت ِفَقالَ: لاذا 
اولاذاکَ| وَلکنَّها هَدِیَّةٌ| فَقُلْتُ: هَبِلَتْکَ الهَبُولُ| أعَنْ دِینِ اللّه ِأَتَیتَنی لِتَخدَعَنی؟ أمُخْتَبِطٌ أمْ ذُو 
جِنَّةٍ أمْ تَهْجُرُ؟ وَاللّه ِلَوْ أُعْطیتُ الاقالِیمَ السَّبْعَة ِبِما تَحْتَ أفْلاکِها عَلی أنْ أعْصِیَ اللّهَ فی نَمْلَةٍ 
أسْلُبْها جِلْبَ شَعیرةٍ ما فَعَلْتُهُ وإنَّ دُنیاکُمْ عِنْدی لأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فی فَم ِجَرادَةٍ تَقْضَمُها| مالِعَلیٍ 
وَلَنَعیمٍ یَفْنی| وَلَذَّةٍ لاتَبْقی| نَعوذُ بِاللّه ِمِنْ سُبات ِالْعَقْلِ وَقبْح الزَّلَلِ وبه نَسْتَعینُ; [26] 
وشگفت تر از سرگذشت عقیل آن است که شخصی "اشعث بن قیس که مردی منافق و 
دورو و دشمن امام(ع) بود و آن حضرت هم او را دشمن می داشت" در شب نزد ما آمد با 
ارمغانی در ظرف بسته و حلوایی که آن را دشمن داشته به آن بدبین بودم به طوری که گویا با 
آب دهن یا قیء مار خمیر شده بود| به او گفتم: آیا این هدیّه است یا زکات یا صدقه که 
زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است| گفت: صدقه و زکات نیست| بلکه هدیه است| 
پس "چون از آوردن این هدیه منظورش باطل و در واقع رشوه بود" گفتم: مادرت در سوگ 
تو بگرید| آیا از راه دین خدا آمده ای مرا بفریبی| یا درک نکرده نمی فهمی "که از این راه 
می خواهی مرا بفریبی" یا دیوانه ای یا بیهوده سخن می گویی؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم 
را با هر چه در زیر آسمان های آن هاست به من دهند برای این که خدا را درباره مورچه ای که 
پوست جوی از آن بربایم نافرمانی نمایم نمی کنم| و به تحقیق دنیای شما نزد من پست تر و 


 |213|  

خوارتر است از برگی که در دهن ملخی باشد که آن را می جود| چه کار است علی را با 
نعمتی که از دست می رود| و خوشی که بر جا نمی ماند| به خدا پناه می برم از خواب عقل 
"وبی خبر ماندن او از درک مفاسد و تباهکا ری های دنیا" و از زشتی لغزش "و گمراهی" و 
"در جمیع حالات" تنها از او یاری می جوییم." 
و در نصیحة الملوک آمده است: 
"… وسلطان به حقیقت آن است که عدل کند در میان بندگان او| و جور و فساد 
نکند| که سلطان جائر شوم بَوَد| و بقا نبوَدش; زیرا که پیغامبر(ص) گفت: المَلْکُ یَبْقی مَعَ 
الکُفْر ِوَلایَبْقی مَعَ الظُّلْمِ… پس بباید دانستن که آبادانی و ویرانی جهان از پادشاهان است| 
که اگر پادشاه| عادل بوَد| جهان آبادان بوَد| و رعیّت ایمن بود… و چون پادشاه ستمکار 
بود| جهان ویران شود| چنان که به وقت ضحّاک و افراسیاب و مانند ایشان." [27] 


7 ـ قاطعیت در مجازات خائنین به بیت المال

از وظایف مهم حاکم اسلامی برخورد قاطع داشتن با خائنان به بیت المال مسلمین است; 
چنان چه در این امر سستی شود و به جای عزل و محرومیت و مجازات| مأمور متخلف در 
جای دیگری ـ احیاناً با سِمَتی بالاتر از منصب قبلی ـ استخدام شود| موجبات بدبینی مردم 
را نسبت به نظام فراهم می کند و در روحیه مدیران و کارمندان وظیفه شناس نیز تأثیر سوء 
می گذارد. قاطعیت امام امیرالمؤمنین(ع) در مقابل خائنان به بیت المال| الگوی رفتاری 
مناسبی برای همه زمامداران است| ایشان درنامه ای به یکی از کارگزاران اش که از 
بیت المال مسلمین سوء استفاده کرده می نویسد: 
"… فَسُبْحانَ اللّهِ أما نُؤمِنُ بالمَعادِ؟ أوْ ما تخافُ نقاشَ الحِسابِ؟ أیّها المَعْدُودُ کانَ عِنْدَنا 
مِنْ ذَوِی الألْبابِ کَیْفَ تُسیغُ شَراباً وَطَعاماً وأنْتَ تَعْلَمُ أنَّکَ تَأْکُلُ حراماً وتَشْرَبُ حَراماً؟ 
وَتَبْتاعُ الإماءَ وَتَنْکِحُ النِّساءَ مِن مال ِالیَتامی والمَساکِین وَ المُؤمِنینَ المُجاهِدِینَ الَّذینَ أفاءَ اللّهُ 
عَلَیْهِمْ هذِه ِالأمْوالَ| وَاَحْرَزَ بِهِمْ هذِهِ البِلادَ!! فاتَّق ِاللّهَ وَارْدُدْ الی هؤلاء القَوْم ِأمْوالَهُمْ| فَإنَّکَ 
إنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أمْکَنَنی اللّهُ مِنْکَ لأُعْذِرَنَّ إلی اللّه ِفیکَ| وَلأضْرِبَنَّکَ بِسَیْفی الّذی ماضَرَبْتُ به 


 |214|  

أحَداً إلاّ دَخَلَ النّارَ! وَاللّه ِلَوْ أنَّ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ فَعَلا مِثْلَ الَّذی فَعَلْتَ ماکانَتْ لَهُما عِنْدی 
هَوادَةُ| وَلاظَفِرا مِنّی بإرادةٍ حَتّی آخُذَ الحَقُّ مِنْهُما| وأُزیلَ الباطِلَ عن مَظْلَمَتِهما| وَأُقْسِمُ باللّه ِ 
ربّ ِالعالمین: ما یَسُرُّنی أنّ ما أخَذْتُه مِنْ أمْوالِهِمْ حلالٌ لی أتْرُکُهُ میراثاً لِمَنْ بَعْدی…; [28] 
خدا را تسبیح کرده او را از هر عیب و نقصی منزّه می دانم "شگفتا" آیا تو به معاد و 
بازگشت ایمان نداری| یا از موشکافی درحساب و بازپرسی "در آخرت" نمی ترسی؟ ای 
آن که نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی| چگونه آشامیدن و خوردن "آن مال" را جایز و 
گوارا| دانی با این که می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی و کنیزان خریده| زنان 
نکاح می کنی از مال یتیمان و بی چیزان و مؤمنان جهادکنندگانی که خدا این مال را برای 
آنان قرار داده| و به آن ها این شهرها را "از دشمنان" محافظت و نگاهداری نموده است| 
پس از خدا بترس و مال های این گروه را به خود بازگردان که اگر این کار نکرده باشی و خدا 
مرا به تو توانا گرداند هرآینه درباره "به کیفر رساندن" تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را به 
شمشیرم که کسی را به آن نزده ام مگر آن که در آتش داخل شده بزنم! و به خدا سوگند اگر 
حسن و حسین کرده بودند مانند آن چه تو کردی با ایشان صلح و آشتی نمی کردم و از من به 
خواهشی نمی رسیدند تا این که حق را از آنان بستانم| و باطل رسیده از ستم آن ها را دور 
سازم| و سوگند به خدا پروردگار جهانیان آن چه را که از مال ایشان برده ای به حلال اگر 
برای من باشد مرا شاد نمی کند که آن را برای پس از خود ارث بگذارم…." 
امام(ع) در نامه دیگری به "مَصْقَلَة ِبن هُبَیْرَه شَیبانی" که از سوی آن حضرت بر یکی از ولایات 
فارس حاکم بوده و در تقسیم غنائم بی عدالتی کرده است وی را سرزنش نموده می نویسد: 
"بَلَغَنی عَنْکَ أمرٌ أنْ کُنْتَ فَعَلْتُهُ فَقَدْ أسْخَطْتَ إلهَکَ| وأَغْضَبْتَ إمامَک أنّک تَقْسِمُ فَیْءَ 
المُسْلِمینَ الّذی حازَتْهُ رِماحُهُم وخُیُولُهُمْ| وأُریقَتْ عَلَیْه ِدماؤُهُمْ| فیمَن اعْتامَکَ مِنْ أعرابِ 
قَوْمِک. فَوَالّذی فَلَقَ الحَبَّةَ وَبَرأ النَّسَمَةَ لَئِنْ کان ذلِکَ حَقاً لَتَجِدَنَّ بِکَ عَلیَّ هواناً ولَتَخِفَّنَّ 
عندی میزاناً| فلاتَسْتَهِنْ بحقِّ رَبِّکَ| وَلا تُصلِحْ دُنیاک بِمَحْق ِدینکَ| فتکونَ مِنَ الأخْسَرینَ 
أعمالاً ألا وَإنّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَقِبَلنا مِنَ المُسْلِمینَ فی قِسْمَة ِهذا الفَیْء ِسَواءٌ یَرِدونَ عِنْدی عَلَیه 
وَیَصْدُرونَ عَنْه; [29]. 



 |215|  

به من از تو خبری رسیده که اگر آن را به جا آورده باشی خدای خود را به خشم 
آورده ای و امام و پیشوایت را غضبناک ساخته ای "که باید از تو انتقام بکشد زیرا خبر رسیده" 
که تو اموال مسلمان ها را که نیزه ها و اسب هاشان آن را گرد آورده| و خون هاشان بر سر آن 
ریخته شده در بین عرب های خویشاوند خود که تو را گزیده اند قسمت می کنی پس سوگند 
به خدایی که دانه را "زیر زمین" شکافته| وانسان را آفریده اگر این کار "که خبر داده اند" 
راست باشد| از من نسبت به خود زبونی یابی| از مقدار و مرتبه نزد من سبک گردی| پس 
حقّ پروردگارت را خوار نگردانده و دنیایت را به کاستن ِدینت آباد مکن که "در روز 
رستخیز" در جرگه آنان که از جهت کردارها زیان کارترند خواهی بود. آگاه باش حق کسی 
که نزد تو و نزد ما است از مسلمان ها در قسمت نمودن این مال ها یکسان است. پیش من بر 
سر آن مال می آیند و می روند "چنان که هر کس برای آب بر سرچشمه رفته بر می گردد و 
چشمه بی تفاوت به همه آب می بخشد| بنابراین حق نداری که آن مال ها را به 
خویشاوندان ات اختصاص دهی". 


8 ـ وظیفه مأموران مالیاتی و نحوه برخورد آنان با مؤدّیان مالیات

شیوه جمع آوری مالیات و وظایفی که مأموران اخذ مالیات بر عهده دارند را باید از وصیتی 
که حضرت وصّی(ع) به یکی از متصدیان جمع آوری زکات نگاشته است آموخت: 
"اِنْطَلِقْ عَلی تَقْوَی اللّه ِوَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ| وَلا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً| وَلا تَجْتازَنَّ عَلَیْه ِکارِهاً| 
وَلا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أکْثَرَ مِنْ حَقّ ِاللّه ِفی مالِهِ فإذا قَدِمْتَ عَلَی الحَیّ ِفانْزِلْ بِمائِهِمْ; مِنْ غَیْر ِأنْ 
تُخالِطَ أبْیاتَهُمْ| ثُمَّ امْض ِإلَیْهِمْ بِالسَّکینَةِ وَالوَقار ِحَتّی تَقُومُ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّم عَلَیْهِمْ| وَلا تُخْرِجْ 
بِالتَّحِیَّة ِلَهُمْ ثُمَّ تَقُولُ: عَبادَ اللّهِ أرْسَلَنی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللّه ِوَخَلیفَتُهُ لاخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللّه ِفی 
أمْوالِکُمْ| فَهَلْ لِلّه فی أمْوالِکُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوه إلی وَلیِّه؟ فإنْ قالَ قائلٌ: لا فَلا تُراجِعْهُ| وإنْ 
أنْعَمَ لَکَ مُنْعِمٌ فانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْر ِأنْ تُخیفَهُ أو تُوعِدَهُ أوْ تَعْسِفَهُ أوْ تُرْهِقَهُ| فَخُذْ ما أعْطاک مِنْ 
ذَهَبٍ أوْ فِضَّةٍ…; [30] 
برو با پرهیزگاری و ترس از خدای یگانه بی همتا "در گفتار وکردارت خدا را در نظر 


 |216|  

داشته باش" و "چون فرمان روا هستی" مسلمانی را مترسان "چنان که عادت و روش 
حکم رانان ستم گر است" و بر "زمین و باغ" او گذر مکن در صورتی که کراهت داشته به 
دل خواه او نباشد| وبیش تر از حقی که خدا در دارایی او دارد "امر فرموده بپردازد" از او 
مگیر| پس چون به قبیله ای رسیدی بر سر آب آن ها فرود آی بدون آن که به خانه هاشان 
درآیی| بعد از آن با آرامش به سوی ایشان برو تا بین آنان بایستی| پس بر آن ها سلام کن| و 
درود بر ایشان را کوتاه منما "با آنان بی اعتنایی و کم احترامی مکن" پس از آن می گویی: ای 
بندگان خدا| دوست و خلیفه خدا مرا به سوی شما فرستاده تا حق و سهم خدا را از 
دارایی تان "زکاتی که به اموال تعلّق گرفته" از شما بستانم| آیا خدا را در دارایی تان حق و 
سهمی هست که آن را به ولّی او بپردازید؟ پس اگر گوینده ای گفت: نیست "زکات به من 
تعلّق نگرفته" به او مراجعه نکن "دوباره سراغش مرو" و اگر گوینده ای به تو گفت: هست 
همراهش برو بدون آن که او را بترسانی و بیم دهی| یا بر او سخت گرفته او را به دشواری 
واداری| پس بگیر آن چه از طلا و نقره به تو می دهد…." 
رعایت انصاف و عدالت و ادب و احترام نسبت به مؤدّیان مالیات از جمله درس هایی 
است که از این مکتوب ارزشمند امام(ع) می توان فرا گرفت| نمونه ای از عدالت خواهی و 
ظلم ستیزی حضرت را "سوده" خطاب به معاویه و در اعتراض و شکایت از مأمور 
جمع آوری زکات این چنین باز گفته است: 
"سوده: درود خداوند بر آن روان| که در گور خفت و با مرگ او عدالت و دادگری به 
خاک سپرده شد. او هم پیمان حق و راستی بود و حق را با هیچ چیز| عوض نمی کرد| حق 
و ایمان در او یک جا فراهم آمده بود. 
معاویه: این چه کسی است؟ 
سوده: حضرت علی بن ابی طالب(ع); به یاد دارم که نزد او رفتم و می خواستم از 
مأمور جمع آوری زکات شکایت کنم| آن گاه رسیدم که او به نماز بر می خاست| اما تا مرا 
دید به نماز نیاغازید و بارویی گشاده و مهربان فرمود: آیا حاجتی داری؟ گفتم: آری و 
شکایت خود را عرض کردم. آن گرامی هم چنان که بر آستانه نماز خویش ایستاده بود گریست 


 |217|  

و آن گاه به خداوند گفت: خدایا تو آگاه و شاهد باش که من هرگز فرمان ندارم که او (= آن 
مأمور" به بندگانت ستم کند; و بی درنگ قطعه پوستی در آورد و بعد از نام خدا و آیه ای از 
قرآن چنین نوشت: "… آن گاه که نامه ام را خواندی دست و بالت را جمع کن تا کسی را 
بفرستم آن ها را از تو تحویل بگیرد… " و نامه را به من داد| سوگند به خداوند که نه آن را 
بست و نه مهر کرد; نامه را به آن مأمور دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت…" [31] 
غزالی در نصیحة الملوک آورده است: 
"و نباید که هیچ پادشاه روا دارد که عاملان وی از رعیّت چیزی به ناحق بستانند چنان 
که به حکایت آمده است: 
عاملی از آن ِنوشروان سه بار هزار هزار درم افزون از خراج به نوشروان فرستاد; 
بفرمود تا زیارت از آن به خداوندان دِرَم باز دادند و عامل را بردار فرمود کردن. 
و هر پادشاهی که از رعیّت به جور چیزی بستاند و در خزینه نهند| چنان بود که کسی 
بنیاد ِدیواری کُنَد و هنوز خشک ناشده و تر بُوَد سر دیوار بر نهد تا نه سر ماند و نه بُن. 
و پادشاه باید که جهان هم چنان تیمار دارد که خانه خویش را| تا جهان آبادان بُوَد| و 
پادشاه باید که آن چه ستاند به اندازه ستاند| و آن چه بخشد به اندازه بخشد| که این هر یکی 
را حدّی و اندازه ای هست." [32] 


حقوق متقابل حاکم و مردم در حکومت اسلامی

در بخشی از خطبه ای که حضرت وصیّ(ع) در صفین ایراد کرد آمده است: 
"ثمّ جَعَلَ سُبْحانَه مِنْ حُقوقِه ِحُقُوقاً افْتَرَضَها لِبَعْض ِالنّاس ِعَلی بَعْضٍ| فَجَعَلَها تَتَکافَأُ فی 
وُجُوهِها وَیُوجِبُ بَعْضُها بَعْضاً. وَلا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُها إلاّ بِبَعْضٍ. وَأعْظَمُ ما افْتَرَض سُبْحانَهُ مِنْ 
تِلْکَ الحُقُوق ِحَقُّ الوالی عَلَی الرَّعیَّة ِوَحَقُّ الرَّعِیَّة ِعَلَی الوالی. فَریضَةَ فَرَضَهَا اللّهُ سُبْحانَه لِکُلّ 
عَلی کُلٍّ| فَجَعَلَها نِظاماً لأُلْفَتِهِمْ وَعِزَّاً لدینِهِمْ| فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعیَّةُ إلاّ بِصَلاح ِالوُلاةِ… [33] 
پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود برای بعض مردم بر بعض دیگر| حقوقی 
واجب فرموده| و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانیده| وبعضی آن ها را در مقابل 


 |218|  

بعضی دیگر واجب نموده و بعضی از آن حقوق وقوع نمی یابد مگر به ازای بعضی دیگر 
"مثلاً زن نسبت به شوهر حق نفقه ندارد مگر در برابر اطاعت و پیروی از او| و هم چنین 
سایر حقوق مانند حق پدر بر فرزند و مالک بر مملوک و همسایه بر همسایه و خویش بر 
خویش و به عکس". 
و بزرگ ترین حق ها که خداوند سبحان واجب گردانیده حقّ والی است بر رعیت و 
حق رعیّت است بر والی "زیرا فساد و تباه کاری در آن عمومیت داشته و در سایر حقوق| 
جزئی است". و این حکم را خداوند سبحان برای هر یک از والی و رعیّت بر دیگران 
واجب فرموده است| و آن را سبب نظم و آرامش برای دوست داری ِایشان یکدیگر را و 
ارجمندی برای دینشان قرار داده| پس حال رعیت نیکو نمی شود مگر به خوش رفتاری 
حکم فرمایان| و حال حکم فرمایان نیکو نمی گردد مگر به ایستادگی رعیت در انجام دستور 
ایشان| پس هرگاه رعیّت حقّ والی و والی حقّ رعیت را ادا نمود حق در بین ایشان ارجمند 
و قواعد دینشان برقرار و نشانه های عدل و درست کاری بر پا و سنن ها "احکام پیامبر 
اکرم(ص)" در مواضع خود جاری گردد| و بر اثر آن روزگار اصلاح می شود| و به پایندگی 
دولت ِو سلطنت امید می رود| و طمع های دشمنان از بین می رود "اجانب را بر ایشان 
تسلطی نخواهدبود". و اگر رعیت بر والی غلبه یابد "اوامر و نواهی او را به کار نبندد" یا 
والی بر رعیّت تعدّی و ستم کند آن گاه اختلاف کلمه رخ دهد "سخن یک جور نگویند و با 
هم یک دل نباشند" و نشانه های ستم آشکار و تباهکاری ها در دین بسیار و عمل به سنت ها 
رها شود| پس به خواهش نفس عمل گشته احکام شرعیه اجرا نشود| و دردهای اشخاص 
"دزدی و خون ریزی و ناامنی و گرانی و گرفتاری" بسیار گردد| و برای ادا نشدن حق بزرگ 
و اجرای باطل و نادرست کسی اندوهگین و نگران نشود| پس آن زمان| نیکوکاران خوار و 
بدکاران| ارجمند شوند| و واخواهی های خدا نزد بندگان "به سبب گناهان بی شمار" بسیار 
شود| پس در ادای آن حقّ بر شما باد اندرز دادن و کمک به یکدیگر که "بر اثر سعادت و 
نیک بختی دنیا و آخرت را به دست آورید| زیرا" کسی به حقیقت طاعت و فرمان بری 
شایسته خدا نمی رسد اگر چه برای به دست آوردن رضا و خشنودی او حریص بوده کوشش 


 |219|  

بسیار در عمل و بندگی داشته باشد "پس نباید شخص گمان کند در اندرز دادن به دیگری و 
یاری نمودن حقّ آن چه شایسته خداست به جا آورده" ولی از جمله حقوق واجبه خدا بر 
بندگان اندرز دادن و کمک و یاری به یکدیگر است برای اجرای حقّ بین خودشان به قدر 
کوشش و توانایی| و نیست مردی بی نیاز از کمک شدن به آن چه خداوند از حق خود کمک 
به او را واجب گردانیده هر چند مقام و مرتبه او بزرگ بوده و در دین برتری داشته باشد 
"بنابراین کسی نیست که در راه حقّ و آن چه بر او واجب است به یاری دیگری نیازمند 
نباشد" و نیست مردی که باید دیگری را برای ادای حق یاری کند یا او را یاری نمایند هر چند 
مردم او را خرد شمرده در دیده کوچک آید "پس گمان نرود که برای ادای حق از مردم 
بی قدر نباید کمک خواست یا ایشان را نباید کمک نمود| زیرا رونق ملک و ملت به کمک 
خُرد و بزرگ و توانا و ناتوان است"." 
در جای دیگر برخی دیگر از این حقوق متقابل را این گونه بیان فرموده است: 
"ألا وإنّ لکم عندی أنْ لا اُحْنَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إلاّ فی حَرْبٍ| وَلا أطْوِیَ دُونَکُمْ أمْراً إلاّ 
فی حُکْمٍ| وَلا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حقّاً عَنْ مَحلِّه| ولا أقِفَ بِه دونَ مَقْطَعِهِ وأنْ تکُونُوا عِنْدی فی 
الحَقّ ِسَواءً| فَإذا فَعَلْتُ ذلِکَ وَجَبَتْ لِلّه ِعَلَیْکُمْ النعمَةُ| وَلِیَ عَلَیْکُمْ الطاعَةُ| وأنْ لاتَنْکُصُوا 
عَنْ دَعْوَةٍ| وَلاتُفَرِّطُوا فی صَلاحٍ| وأنْ تَخُوضُوا الغَمَرات ِإلی الحَقِّ فإنْ أنْتُمْ لَمْ تَسْتَقیمُوا لی 
عَلی ذلِکَ لَمْ یَکُنْ أحَدٌ أَهْوَنَ عَلَی ممّن أعْوَجَ مِنْکُمْ| ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ العُقُوبَةَ| وَلا یَجِدُ عِنْدِی 
فیها رُخْصَةً…; [34] 
آگاه باشید حق شما بر من آن است که رازی را از شما پوشیده ندارم مگر درجنگ "که 
فاش شدن اسرار جنگ| دشمن را بر آن آگاه می سازد" و کاری را بدون شُوْر با شما انجام 
ندهم مگر در حکم شرعی "که مشورت لازم نیست زیرا همه احکام را باید از من بیاموزید" و 
در رساندن حقّی را که به جاست برای شما کوتاهی نکنم و از آن پی استوار نمودن و تمام 
کردنش دست برندارم و این که شما در حقّ نزد من برابر باشید "یکی را بر دیگری برتری ندهم" 
پس هرگاه رفتار من با شما چنین شد بر خدا است که نعمت را بر شما تمام کند| و حق من بر 
شما پیروی و فرمان برداری است و این که از فرمان من رو برنگردانید| و در کاری که صلاح 


 |220|  

بدانم کوتاهی ننمایید| و در سختی های راه حق فرو روید "متحمل رنج ها گردید تا حقّ را 
بیابید" پس اگر شما این ها را درباره من به جا نیاورید کسی از کجرو شما نزد من خوارتر 
نیست| پس او را به کیفر بزرگ می رسانم و نزد من رخصت و رهایی برای او نمی باشد." 


آیین زمام داری از دیدگاه حکیمان

معاویه| احنف قیس را پرسید که: "یا ابا یحیی کیف الزمان; زمانه چه طور است؟ قال: 
الزمانُ أنت; إنْ صلحتَ صَلَحَ الزَّمان وان فسدتَ فسد الزمان; گفت: زمانه تویی اگر تو| به 
صلاح باشی او به صلاح باشد| و اگر تو به فساد مشغول شوی وی نیز به فساد مشغول شود." [35] 
سفیان ثَوْری ـ رحمه اللّه ـ گوید: بهترین پادشاه آن است که با اهل علم مجالست کند. [36] 
خداوند ِکتاب گوید: واجب است بر پادشاهان ِخردمند و بزرگوار که در این اخبار 
نگاه کنند تا از روزگار دولت خویش بهره برگیرند که این چرخ بر یک گردش نماند و بر 
دولت اعتماد نیست| و قضای آسمانی را به سپاه و خزینه باز نتوان داشتن| و چون دولت 
تاب باز دهد همه ناچیز گردد و پشیمانی سود ندارد. [37] 
مَلِکی را که مُلک ازو برفته بود پرسیدند که چرا دولت از تو روی بر گردانید؟ گفت 
غرّه شدن ِمن به دولت و نیروی خویش| و بسنده کردن به دانش خویش| و غافل بودن ِمن 
از مشورت کردن| و به پای کردن مردمان ِدون را به شغل های بزرگ| و ضایع کردن حیلت 
به جای خویش| و چاره کار ناساختن اندر وقت حاجت بدو| و آهستگی و درنگ در وقت 
آن که شتاب باید کردن| و روا ناکردن حاجات مردمان. [38] 
پادشاه باید که حلیم بوَد و شتاب زده نبود. [39] 
چهار چیز بر ملوک فریضه است: زدودن ملک خویش را از بی اصلان| و آباد 
داشتن مُلک به نزدیک داشتن ِخردمندان| و نگاهبان کردن بر مملکت رأی پیران| و زیادت 
کردن پادشاهی به کم کردن ِبدان. [40] 
پادشاه باید که کار خویش به دست ناسزاواران باز ندهد [و اندر دست خداوندان ِ 
اصل و نسبت نهد] که اگر به دست ناسزا دهد ملک خویش به باد دهد و مملکت ویران شود 


 |221|  

و خلل های بسیار پدید آید از هر روی و هر جنسی. [41] 
بزرجمهر گوید: مَلِک را در مُلک نگاه داشتن کمتر از بوستان بان نباید بودن که 
بوستان ِخویش را نگاه می دارد و چون اسپرغم کارد و اندر آن میان گیاهی برآید| زود آن 
گیاه را بر کند تا جای اسپرغم نگیرد. [42] 
افلاطون گوید: که هر پادشاهی که او را بر دشمن ظفر خواهد بودن علامت ها و 
نشانه های او آن بود که به تن ِخویش قوی بود| و به زبان خاموش بُوَد| و به دل با رأی و تدبیر 
بُوَد| و با خرد بود| و اندر مُلک با شرف بُوَد| و در دل مردمان شیرین بُوَد و اندر کارها آهسته 
بوَد و از روزگارهای گذشته با تجربت بُوَد و اندر دین با صلابت بوَد| و هرپادشاهی که این 
خصلت ها همه در وی بُوَد اندر چشم دشمن با هیبت و بی عیب بُوَد| و چون حول و قوّت 
خویش از خدای تعالی بیند [نه از مردمان] اگر چه دشمن قوی باشد دست ظفر او را بُوَد| 
قوله تعالی: "کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةٍ کَثیرَةً بإذْن ِاللّه ِوَاللّهُ مَعَ الصّابرین." [43] [44] 
سقراط گوید: هر پادشاهی که پادشاهی بر وی بخواهد ماندن علامت او آن است 
که دین و عدل اندر دل وی دوست بود| و خرد به وی نزدیک بُوَد تا خردمندان به وی نزدیک 
شوند| و دانش را طلب کار بُوَد تا دانایان او را بدانند| و هنرها را بزرگ دارد تا هنریان 
بزرگ شوند| و ادیبان را بپرورد تا ادب شاخ زند| و عیب جویان را دور دارد تا از عیب ها 
دور شود| و هر پادشاهی که این خصلت ها اندرو نبود از پادشاهی خویش شادی نبیند و 
نزدیکان و هم نشینان او [اگر چه چنین باشند چون پادشه را دانش نبود] بر دست او هلاک 
شوند که هلاک شدن از بی دانش پدیدار آید و همه عیب ها از بی خردی خیزد." [45] 
واجب بود سلطان را که چون رعیّت وی بیچاره شوند و به سختی درمانند ایشان را 
فریاد رسد| خاصّه آن وقت که قحط افتد و اندر مانند از معیشت خویش| پادشاه باید که 
ایشان را طعام دهد و از خزینه یاری کند به مال و نگذارد که حَشَم وی بر رعیّت ستم کنند| که 
آن گاه مردمان درویش گردند و از ولایت تحویل کنند و دخل های سلطان شکسته شود و 
منفعت به انبار داران و محتکران بازگردد و دعای بَد و بدنامی به سلطان بماند; و از این سبب 
بود که ملوک پیشین از این حال ها پرهیز کردندی و از خزینه رعیّت را یاری دادندی. [46] 



 |222|  
________________________________________

پی نوشت ها: 
[1] . اشاره و اهتمام به امر خطیر رهبری است درحکومت اسلامی; در قرآن کریم| مدنیت ِمکّه و شرافت 
آن به حلول پیامبر در آن جاست: "وأنت حِلّ بهذا البلد" و مدینه پیش از هجرت ِپیغمبر(ص) یثرب 
است| نه مدینه: "یا أهل یثرب لامقام لکم بها". جامعه مدنی به تعبیر ما جامعه ای است که رهبری در 
رأس هرم آن و حاکمیت ارزش های دینی و پاسداری از آن ها در زمره اهم وظایف زمام داران در 
شمار است. 
[2] . چنان که در دعای افتتاح می خوانیم: "اللهم إنّا نرغب إلیک فی دولةٍ کریمةٍ تُعِزُّ بِها الإسلام وأهْلَهُ وتُذِلُّ 
بها النّفاق وأهْلَه و…". 
[3] . انبیا (21) آیه 105: "وَلَقَدْ کَتَبْنا فی الزّبور مِنْ بَعْد ِالذکْر ِأنّ الأرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) و امام 
باقر(ع) فرمود: مراد از صالحون در آیه| یاران مهدی اند. 
[4] . بقره(2) آیه 151. 
[5] . بقره (2) آیه 189. 
[6] . نهج البلاغه| (نامه 67)| ص1063. 
[7] . همان| خطبه 207| ص686 ـ 687. 
[8] . همان| حکمت 36| ص1104. 
[9] . همان حکمت| 314| ص1239. 
[10] . نصیحة الملوک| ص110. 
[11] . نصیحة الملوک| ص110. 
[12] . همان| ص106 ـ 108. 
[13] . همان| ص150. 
[14] . غررالحکم و دررالکلم| ج1| ص329 (هفت جلدی| چاپ دانشگاه تهران). 
[15] . نهج البلاغه| خطبه 207| ص687. 
[16] . همان| خطبه 159| ص509 ـ 510. 
[17] . همان| خطبه 159| ص512. 
[18] . مجمع الأمثال میدانی (بیروت| دار الکتب العلمیه| 1408) ج2| ص5| شماره 2382: 
(…یضرب للرجل یتحمّل المشقّة رجاء الراحة)| این مَثَل برای کسی گفته می شود که رنج بر خورد 
تحمیل می نماید تا آسایش یابد| چنان که کاروان درگرمای تابستان چون در شب راه روند و از 
بی خوابی رنج برند بامداد که به منزل رسیده از سختی گرما رهیدند مورد تمجید شنونده ها قرار 
خواهند گرفت. (ترجمه فیض.) 
[19] . نهج البلاغه| کلمه 200| ص663. 



 |223|  
[20] . همان| نامه 45| ص966. 
[21] . همان| نامه 45| ص970. 
[22] . همان| نامه 45| ص971. 
[23] . حدید (57) آیه 25. 
[24] . نهج البلاغه| کلام 215| ص713. 
[25] . همان| کلام 215| ص713. 
[26] . همان| کلام 215| ص713 ـ 714. 
[27] . امام محمد عزالی| نصیحة الملوک| تصحیح جلال الدین همایی (تهران| دانشگاه تهران| 1351) 
ص82 ـ 83. 
[28] . نهج البلاغه| نامه 41| ص957. 
[29] . همان| نامه 43| ص961 ـ 962. 
[30] . همان| نامه 25| ص879 ـ 880. 
[31] . سفینة البحار| ج1| ص671 ـ 672| نقل و ترجمه از (پیشوای اول امیرمؤمنان علی علیه السلام) 
(قم| در راه حق| 1369) ص19 ـ 20. 
[32] . نصیحة الملوک| ص136 ـ 137. 
[33] . نهج البلاغه خطبه 207| ص683 ـ 684 ( ترجمه فیض الإسلام). 
[34] . نهج البلاغه| نامه 50| ص982 ـ 983. 
[35] . امام محمد غزالی| نصیحة الملوک| ص152 ـ 153. 
[36] . همان| ص160. 
[37] . همان| ص162. 
[38] . همان ص165. 
[39] . همان| ص139. 
[40] . همان| ص143. 
[41] . همان| ص143. 
[42] . همان| ص151. 
[43] . بقره(2) آیه 249. 
[44] . غزالی| همان| ص151. 
[45] . همان| ص151 ـ 152 . 
[46] . همان| ص167 . 




طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

جدیدترین مقاله ها

نام : *

پیغام : *