مقاله ها

1400/11/07
نویسنده : مهدی منتظر قائم
hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff5abe02000000ae16000001000500
آزادی اندیشه [*]
مهدی منتظر قائم
 چکیده 
 موارد آزادی اندیشه 
 1 - انتخاب اندیشه 
 2- کتمان اندیشه 
 3 - اظهار و تبلیغ اندیشه 
 الف - اظهار کفر 
 ب - افترا به خدا، دین و رهبران دینی 
 ج - اظهار ارتداد 
 د - اضلال 
 الف. دلایل عقلی 
 ب - دلایل نقلی 
 راه های جلوگیری از اضلال 
 اندیشه غیردینی و موضوع های احکام دینی 
 اظهارات ممنوع 
 1 - اندیشه مذلّ 
 الف . حرمت اذلال خود 
 ب. حرمت اذلال دیگران 
 2 - اندیشه مضلّ 
 3 - اندیشه مخلّ به جامعه اسلامی 
________________________________________


چکیده

این مقاله سه مورد برای آزادی اندیشه مطرح می کند: 1 - انتخاب 
اندیشه 2- کتمان اندیشه 3 - اظهار و تبلیغ اندیشه. و در بحث از مورد 
سوم، اندیشه دینی، ضددینی و غیردینی را مورد بررسی قرار می دهد. 
برای اندیشه ضددینی، چهار مورد ذکر می کند: 1 - اظهار کفر 2 - افترا 
به خدا و رهبران دینی 3 - اظهار ارتداد 4 - اضلال. برای ممنوع بودن 
اضلال، هفت دلیل عقلی و هشت دلیل نقلی نقل می کند و به بررسی 
آن ها می پردازد، و با یک تذکار در مورد راه های جلوگیری از اضلال، 
این بحث را تمام می کند، و اندیشه غیر دینی را مورد بحث قرار می دهد. 
پایان این مقاله سخنی در باب اظهارات ممنوع است که به سه مورد 
اندیشه مذل، مضلّ و مخلّ اشاره می کند. 
آزادی، اساسی ترین حق بشر است و در میان انواع آزادی ها، "آزادی فردی"، و در 
________________________________________
[*] سه مقاله "زندگی و آزادی"، "آزادی سیاسی" و "آزادی اندیشه" حاصل تحقیقی است که سال 1374 در معاونت اندیشه اسلامی مرکز تحقیقات استراتژیک انجام گرفته و با مقداری اصلاح و اضافه در شماره های 2و3و7 این مجله چاپ شده است. 


 |38|  

بین آزادی های فردی آزادی اندیشه برای دست یابی به کمال ِانسانی، ضروری ترین وسیله 
است. "آزادی اندیشه" به معنای آزادی در انتخاب و داشتن هر نوع اندیشه است اما کتمان و 
اظهار آن نیز به طور معمول در همین بحث مطرح می شود. [1] 
به نظر برخی، آزادی اندیشه از فرهنگ ِاروپا و غرب گرفته شده است. [2] و منشأ افراط 
اروپاییان در این مسئله دو چیز است: "1- برخورد کلیسا با عقاید مردم در محاکم تفتیش 
عقاید. 2 - نظر بعضی از فلاسفه غرب در مورد مذهب که معتقدند مذهب یک سرگرمی 
لازم برای بشر است و برای آن حقیقتی قائل نیستند و به همین دلیل می گویند انسان هر 
عقیده ای را برگزیند آزاد است." [3] 
همان گونه که آزادی مطلق، عملی نیست؛ آزادی هر اندیشه نیز، در عمل، به سلب 
خود می انجامد. از این رو هر جامعه ای آزادی اندیشه را به گونه ای محدود کرده است. به 
نظر می رسد اسلام به آزادی فردی قائل است و بنابر "اصل آزادی" [4]، انسان در عقیده، 
گفتار و رفتار خود آزاد است و نمی توان کسی را ملزم کرد که عقیده ای را بپذیرد یا 
اندیشه اش را اظهار کند و یا مخفی بدارد. این اصل بدون شک در مواردی قید خورده است 
و در این مقاله پس از بیان گستره موارد آزادی اندیشه به قیود آن نیز اشاره می شود. 


موارد آزادی اندیشه



1 - انتخاب اندیشه

اسلام، مثل هر دین دیگر - به نظر پیروانش - خود را بهترین دین می داند ولی به آزادی مردم 
در انتخاب یا عدم انتخاب آن احترام می گذارد و کسی را به پذیرش اسلام مجبور نمی کند. 
آیه "لااکراه فی الدین" [5] دلیل بر این سخن است و اگر ا ِخباری باشد حاکی از این است که 
پذیرش عقیده دینی قابل اجبار نیست. "عقیده عمل اختیاری نیست تا این که منع یا تجویز به 
آن تعلق بگیرد." [6] و اگر ا ِخبار در مقام انشا باشد به معنای عدم جواز تحمیل آن بر مردم 
است. "لااکراه فی الدین یک حقیقت تشریعی است که متکی به حقیقت تکوینی است و از 
قبیل احکام ارشادی است؛ یعنی کسی را مجبور به پذیرفتن دین حق نکنید چه این که ممکن 


 |39|  

نیست از راه اجبار به مقصود رسید." [7] 
البته هر کس باید تلاش کند که دین حق را بشناسد و آن را انتخاب نماید و "هرکس 
دینی جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نمی شود." [8] ولی این، به معنای مجبور کردن مردم 
به پذیرش آن نیست. خدا مردم را آزاد گذاشته است که هر دینی بخواهند انتخاب کنند ولی 
او تنها دین ِحق را می پذیرد. البته اکثر کفار نیز در قیامت از رحمت الهی برخوردارند. " 
اینان چون به صحّت مذهب خود و بطلان سایر مذاهب قطع دارند معذورند و گناه کار و 
عصیان گر نمی باشند، حتی اکثر علمای آنان نیز چون در محیط کفر بزرگ شده اند، به 
مذاهب باطلشان اعتقاد یقینی پیدا کرده اند و هر دلیل علیه اندیشه خود را رد می کنند. اما 
آنان که احتمال می دهند مذهبشان باطل است و از روی لجاجت، از مطالعه ادله ادیان دیگر 
سر باز می زنند، مقصّر هستند و مستحق عذاب الهی می باشند." [9] 
بعضی، آزادی عقیده به معنای آزادی فکر کردن، را مجاز دانسته اند و گفته اند: 
"اعتقادهایی که کوچک ترین ریشه فکری ندارد و فقط با یک انعقاد و یک انجماد روحی 
است که از نسلی به نسلی آمده است، عین اسارت است و جنگیدن برای از بین بردن این 
عقیده ها جنگ در راه آزادی بشر است نه جنگ علیه آزادی بشر" [10] و "عقایدی که بر 
مبناهای وراثتی و تقلیدی و از روی جهالت به خاطر فکر نکردن و تسلیم شدن در مقابل 
عوامل ضد فکر در انسان پیدا شده است، این ها را هرگز اسلام به نام آزادی عقیده 
نمی پذیرد." [11]و "اگر عقیده ای از مبنای صحیح و منطقی به دور باشد اجبار بر ترک آن جایز 
است." [12] 
بعضی دیگر گفته اند: "توحید حق انسانی است… و برای برقراری آن اگر به زور هم 
متوسل شدیم نه تنها اشکال ندارد که لازم نیز هست." [13] و "جنگی که آیات جهاد از آن 
سخن می گوید برای میراندن شرک است… دفاع از حق فطری انسانیت موجب می شود که 
آنان به پذیرش دین حق مجبور شوند." [14] 
به نظر می رسد: 1 - درست است که عقیده ای که منشأ خرافی دارد و از مبنای صحیح 
و منطقی برخوردار نیست، از نظر اسلام عقیده موجّه نیست، اما چگونه می توان در 


 |40|  

بحث های نظری، مبانی صحیح و منطقی را از غیر آن تمیز داد؟ هر صاحب نظری به 
گونه ای استدلال می کند و به نتیجه ای می رسد و آن را مبتنی بر بدیهیات می داند. اگر 
کسی در مقام بحث و مطالعه به اشتباه بودن اعتقاد خود پی بَرد، می تواند از آن دست بردارد 
اما چگونه می توان با زور یقین او را از بین برد؟ اعتقاد امر قلبی است و زمانی از بین 
می رود که مردم آن عقیده را نخواهند. توسل به اجبار در صورتی لازم است که مؤثر باشد 
اما اعتقاد به توحید در فضای باز و هدایت گر حاصل می شود نه در جوّ زور. عقیده چون 
ایمان و محبّت [15] غیرقابل تحمیل است. 
2 - توحید حق انسانی است، اما به چه دلیل مردم را می توان مجبور کرد که از حق 
طبیعی خود بهره مند شوند؟ و از طرف دیگر، آزادی در انتخاب عقیده نیز از اوّلی ترین 
حقوق ِاساسی ِانسانی است. علاوه بر آن، عدم اعتقاد به توحید ظلم به نفس است و به 
حکم عقل باید از آن جلوگیری کرد اما نه از راه اجبار. 
3 - میراندن شرک، مطلوب دین توحیدی است اما راه آن ارائه برهان و جدال احسن 
است نه جنگ. آیات و روایات جهاد در مقام بیان ِدفاع در مقابل کافران جنگ جو و فتنه گر 
و ظالم و پیمان شکن و متجاوز است [16]، نه جنگ علیه عقیده. 
"بدیهی است اگر منظور اسلام از جنگ، تحمیل عقیده بود معنا نداشت جهاد تنها در 
مورد جنگ جویان متجاوز تجویز شود و از جنگ با رهبانان و زنان و اطفال و افرادی که 
قادر به جنگ نیستند و یا سلاح با خود همراه نداشته اند و یا پشت به مسلمین نموده اند نهی 
گردد…. از آن جا که برای انتشار دعوت اسلام در میان ملّت ها، تأمین امنیّت و آزادی 
فکری ضروری بود؛ لذا مسلمانان مجبور بودند برای تأمین این منظور حکومت هایی را که 
مانع از ارتباط مستقیم مسلمین با توده های مردم بودند از میان بردارند… روی همین اصل 
بود که مسلمانان به شهادت تاریخ و گواهی بیگانگان در تمامی این فتوحات پس از برچیدن 
دستگاه ظلم حکم رانان، مردم را به حال خود وا می گذاشتند تا آن چه را که در محیط امن و 
آزاد به عقل و فهم خود درک می نمودند اختیار کنند… پس از فتح سرزمین های شامات و 
روم و ایران و نقاط مجاور دیگر توده های وسیعی از مردمان آن به همان آیین سابق خود 


 |41|  

باقی ماندند و نیز قسمت عمده آن هایی که به اسلام گرویدند با مرور زمان به طور تدریج 
مسلمان شدند." [17] 
بنابراین غیر مسلمان هیچ گاه مجبور نمی شود که از عقیده اش دست بردارد و اسلام را 
بپذیرد. ولی به حکم خرد موظف است برای انتخاب دین بهتر تلاش کند. جمود و 
لجاجت در آیین شریعت نیز مجاز نیست. مسلمان نیز مجاز نیست کفر اختیار کند و مرتد 
شود ولی این انتخاب او تا به مرحله اظهار نرسیده و آثار سوء به بار نیاورده است مؤاخذه و 
مجازاتی در پی ندارد. هر چند که اگر در محیطی قرار دارد و یا به کتابی دست رسی دارد 
که، با اطمینان او را از دین منحرف می کند باید او را از حضور در آن محیط و یا مطالعه آن 
کتاب منع کرد. 
در این مبحث آن چه مهم است انتخاب کفر و یا دینی غیر از اسلام است که مورد 
بحث قرار گرفت. امّا انتخاب عقاید غیردینی (فلسفی، علمی و…) به طور مطلق مجاز 
است و مادام که با عقاید ضروری اسلامی اصطکاک نداشته باشد و موجب ارتداد نشود، 
دلیلی بر ممنوعیت آن ها وجود ندارد. 


2- کتمان اندیشه

اگر کسی مجبور شود اندیشه خود را اظهار کند به همان اندازه از او سلب آزادی شده است 
که اجازه اظهار اندیشه به او داده نشود. تجسّس و تفتیش به دلالت قرآن [18] و روایات [19] به 
طور مطلق حرام است و لازمه این حرمت، آزادی مردم در کتمان هرگونه اندیشه دینی، 
فلسفی، علمی، سیاسی و… است. 
قرآن برای نهی از تجسّس، مؤمنان را مخاطب و مکلف قرار داده و تجسّس از یکدیگر را 
برای آنان حرام دانسته است ولی از آن جا که کفاری که در پناه حکومت اسلامی هستند در 
این گونه حقوق فردی و اجتماعی با مسلمین برابرند، تجسّس مسلمین از آنان نیز جایز نیست. 
علاوه بر آن، تفتیش عقیده تجاوز به حقوق مردم است و به منظور هدایت آنان نیز 
نمی توان به درونشان راه یافت. حتی اگر کسی، به یقین، نفاق دیگری را می داند 


 |42|  

نمی تواند او را مجبور کند که به اعتقاد کفر آمیزش اعتراف کند. افراد را به ادای شهادت هم 
نمی توان مجبور کرد. [20] متهمان یا مجرمان را نیز نمی توان به اعتراف وادار کرد. "و ظاهراً 
زدن و تعزیر متهم برای کشف احتمالی یک خبر ظلم به حق اوست و با حکم وجدان و 
تسلّط مردم بر خود و اصل برائت از اتّهام ها مخالف است." [21] و "اگر در بعضی از موارد 
حاکم می داند که فردی اطلاعات مهمی دارد که حفظ جامعه مسلمین به اظهار آن ها وابسته 
است می تواند از باب تزاحم واجب اهم با حرام مهم فرد را با تعزیر وادار به اعتراف کند، 
اما از این اعتراف ها فقط می تواند استفاده اطلاعاتی کند نه این که در قضاوت علیه فرد به 
آن ها استناد نماید." [22] و "تشخیص موارد وجوب اخبار و اعلام، به گونه ای که تعزیر را 
مجاز می شمارد، از امور دقیقی است که جز به کسی که واجد شرایط و اهل تشخیص است 
نمی توان سپرد وگرنه طغیان و تجاوز بروز می کند و در نهایت برای دولت و ملّت فاجعه 
می آفریند." [23] 
حاکم اسلامی نه تنها نباید مفتّش عقاید و اعمال مردم باشد بلکه باید عیوب آنان را 
بپوشاند. حضرت امیر(ع) مالک اشتر را چنین راهنمایی می کند: "کسانی که بیش از 
دیگران در جست وجوی ِعیوب مردم اند باید دورترین مردم از تو و پست ترین آنان نزد تو 
باشند. به راستی مردم عیوبی دارند که حاکم در پوشیدن آن ها از همه سزاوارتر است." [24] 
در باب نصیحت، روایاتی وارد شده است که ابتدا ممکن است به ذهن برسد که برای 
نصیحت کردن مردم، تجسّس و آگاه شدن از عیوب آنان جایز است. از جمله: "ئهرکس 
عیب تو از تو بپوشاند دشمن توست" [25] و "هرکس عیب تو را به تو بنمایاند تو را نصیحت 
کرده است." [26] روشن است که با توجه به حرمت تجسّس، این روایات شامل عیوب 
مخفی و یا احتمالی فرد نمی شود. دوست آن است که عیوب علنی فرد را برایش توجیه 
نکند بلکه او را نسبت به آن بینا سازد، و در حضور دیگران نیز به نصیحت او نپردازد. [27] 


3 - اظهار و تبلیغ اندیشه

اگر اندیشه را در رابطه با دین بسنجیم، یا دینی و ضددینی است و یا غیر دینی: 


 |43|  

1 - اندیشه دینی: منظور از اظهار اندیشه دینی، بیان نظریه های مختلف عقیدتی، 
اخلاقی و فقهی است که می تواند به عنوان نظریه اسلامی مطرح شود و ممکن است با 
معارف و احکام واقعی اسلام مطابق باشد. هر کس آزاد است در این دایره وسیع سخن 
بگوید و در رساندن آن به دیگران بکوشد. بخش کوچکی از معتقدات دینی از بداهت 
عقلانی، صراحت قرآنی و یا تواتر روایی برخوردار است و بخش اعظم آن مستند به ظواهر 
ظنی الدلاله قرآنی و یا اخبار ظنی الصدور است. در طول تاریخ اسلام در این دایره وسیع، 
مردم نظرهای موافق و مخالف، متضاد و متناقض ابراز کرده اند، که بدون شک در بین 
آن ها، به دلیل محال بودن ارتفاع نقیضین، رأی صحیح و مطابق با واقع وجود دارد اما به 
روشنی نمی توان آن را نشان داد. باب اجتهاد و تلاش علمی باز است تا هرکس در این 
دایره بزرگ به فراخور توان خود نظر دهد و بی هیچ دغدغه آن را به صحنه تبلیغ و تعلیم 
بیاورد. این کار نه سر از تشریع در می آورد و نه بدعت است. امروزه مردم به خوبی با آرای 
مختلف صاحب نظران دینی، به ویژه فقیهان، آشنا شده اند و بیش از پیش می دانند که هر 
نظریه دینی از مقدار فهم صاحب آن نظر از قرآن و سنّت خبر می دهد، نه این که به یقین 
سخن دین باشد. البته مراجع تقلید تا به صحّت نظریه ای اطمینان نداشته باشند نمی توانند 
به آن فتوا دهند، چون فتوای آنان دستورالعمل به مردم است و نباید مردم را در عمل به دنبال 
شک و ظن غیر معتبر خود بکشانند، اما خودشان می دانند که اغلب آرائشان می تواند در 
معرض تجدید نظر قرار بگیرد و فهم آنان وحی مُنزَل نیست. به هر حال اظهار نظر در 
مسائل ِدینی در انحصار مراجع و مجتهدان در اصول و فروع دینی نیست. هر نظریه ای که 
مخالف با ضروریات دین نباشد و سر از کفر و تبلیغ الحاد و اضلال مؤمنان در نیاورد، 
می تواند اظهار، تبلیغ و تعلیم شود. و نظریه های دینی، چون ممکن است مطابق با واقع 
باشد، نه ضلال است و نه مُضل و صاحبش را نمی توان لعنت و یا تکفیر کرد. 
از حضرت امیر(ع) نقل شده است که "هرگاه حدیثی می نویسید اسنادش را نیز ذکر 
کنید. اگر سخن حقی است شما در اجر آن شریک هستید و اگر باطل باشد گناه آن برای 
ناقل اولی است." [28][که حدیث را به دروغ به ما نسبت داده است.] گروهی از اهل سنت 



 |44|  

نیز معتقدند که "هیچ مسلمانی با گفتن سخنی در اعتقاد یا فتوا به کفر و فسق کشانده 
نمی شود و هر که در این زمینه اجتهادی کند و نظر خود را حق بداند به هر حال مأجور 
خواهد بود. این سخن ابن ابی لیلی و ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثوری و داوود بن علی و 
سخن همه صحابه ای است که دانسته ایم در این زمینه نظری دارند و به هیچ روی در میان 
آن ها اختلافی دیده نمی شود." [29] 
البته تفسیر قرآن به رأی، مذموم است؛ به عبارت دیگر، تفسیر قرآن با قیاس و 
استحسان و ترجیح ظنی و میل نفس به هوا و هوس [30]، جایز نیست و باید جلو آن گرفته 
شود اما چگونه می توان اثبات کرد که مفسّری، به رأی ِمذموم خود تفسیر می کند؟ هرکس 
که نظرش را به قرآن مستند می کند، به صحّت احتمالی تفسیر خود معتقد است و نمی توان 
او را از آن بازداشت مگر این که ضروریات دین را رد کند و یا به اشتباه بودن نظرش معتقد 
شود و اعتراف نماید ولی باز از تکرار آن ابا نکند. غیر از ضروریات دین را نباید به طور 
قطع به خدا استناد داد، اما به صورت احتمال جایز است. 
با توجه به این دو روایت: "آن چه نمی دانی نگو، هر چند آن چه می دانی کم باشد." [31] 
و "اظهار نظر را درباره آن چه نمی دانی رها کن" [32] ممکن است گفته شود جز سخن یقینی 
نباید بر زبان جاری ساخت ولی به نظر می رسد منظور این است که سخن ظنی را به صورت 
یقینی نباید مطرح کرد: آن چه نمی دانی یقینی است به عنوان سخن یقینی نگو، و اظهار نظر 
قطعی در مورد آن چه قطع نداری رها کن. مردم سخنان ظنی خود را با درصدی از احتمال 
خطا بیان می کنند و این دو روایت نمی تواند رادع این سیره باشد. رادع، با قوت سیره باید 
متناسب باشد [33] وگرنه باید بین آن دو جمع کرد. 
در یک جامعه اسلامی که افراد از مذاهب مختلف اسلامی زندگی می کنند، نه تنها 
همه در بیان عقاید مذهب خود برای پیروان آن مذهب آزادند بلکه حکومت شیعی نیز در 
بیان آن ها به آنان کمک می کند. 
امام صادق(ع) به ابان بن تغلب، که به دستور امام در مسجد مدینه فتوا صادر می کرد، 
می فرماید: "به آن چه از نظر آنان [مذاهب گوناگون] آگاهی داری به ایشان خبر بده" و 


 |45|  

امام صادق(ع) به مسلم بن معاذ هروی فرمود: "به من خبر رسیده که تو در مسجد می نشینی 
و برای مردم فتوا صادر می کنی". وی عرض کرد: "آری و می خواستم به شما عرض کنم که 
گاهی فردی به من مراجعه می کند و من براساس نظر شما برای او فتوا صادر می کنم و گاهی فردی نزد من می آید و می بینم که جز مذهب شما را دارد لذا براساس مذهب خودش 
برای او فتوا صادر می کنم. گاهی نیز شخصی به من مراجعه می کند که از مذهبش آگاهی 
ندارم، لذا اقوال ائمه، از جمله اقوال شما، را برای او باز می گویم". در این هنگام چهره 
امام جعفرصادق(ع) درخشید و فرمود: "آفرین، آفرین، من نیز چنین می کنم." [34] 
2 - اندیشه ضددینی: اندیشه ضد دینی به گونه های زیر اظهار می شود: 


الف - اظهار کفر

اظهار کفر توسط کافران و مشرکانی که تابع نظام اسلامی اند آزاد است. اهل کتاب 
حتی می توانند در محل کار یا سکونت خود با نصب علامتی اعلام دارند که جزء 
اقلیت های دینی جامعه اسلامی اند، و یا این که لباس هم گون و هم رنگ بپوشند. بیان 
استدلال های کفار و مشرکان نیز اگر همراه با نقد و ردّ باشد و یا به گونه ای باشد که موجب 
تضعیف دین مردم نشود و به ضلالت آنان منجر نگردد آزاد است. 


ب - افترا به خدا، دین و رهبران دینی

دروغ بستن به خدا [35]، پیامبر(ص) و ائمه حرام است. و امر غیردینی را، آگاهانه، 
جزء دین معرفی کردن (: بدعت و تشریع) نیز جایز نیست: "بدعت کاری است که فردی 
بدون دلیل و مدرک شرعی آن را برای دیگران به عنوان یک عمل شرعی قلمداد کند، نظیر 
آن چه خلفای جور از پیش خود در دین داخل می کردند مثل اذان سوم در روز جمعه." [36] 
در بعضی از روایات، بدعت در مقابل سنت بکار رفته است. سنت یعنی عملی که 
پیامبر(ص) بر آن مواظبت می کرده و آن را بنیان گذاشته است، و بدعت طریقه ای است که 
غیر شارع آن را به نام دین رواج دهد. بعضی تشریع را نیز مترادف با بدعت دانسته و 


 |46|  

گفته اند: "تشریع یعنی وارد کردن چیزی که جزو دین نیست در دین، یا از سوی عالم به 
عدم مشروعیت آن یا از جانب جاهل غیرمعذور." [37] و بعضی در فرق بین این دو گفته اند: 
"تشریع عملی است که شارع آن را اراده نکرده است و بدعت عملی است که شارع عدم ِآن 
را اراده کرده است، بدعت حرمت ذاتی دارد." [38] 
بنابراین افترا به خدا و معصومان(ع) و دین جایز نیست. مسئولان رسانه ها نیز 
موظّف اند از نشر افترا خودداری کنند. و اگر کسی، ناآگاهانه، به تحریف قرآن، سخنان ائمه 
یا ضروریات دینی پرداخت و پس از انتشار سخنانش، به طور مثال در روزنامه، از کذب 
آن ها آگاه شد، باید ردّ آن ها را نیز در همان سطح منتشر نماید و توزیع کنندگان و فروشندگان 
آن اگر به این دروغ یقین پیدا کردند باید به مشتریان آن روزنامه اعلام نمایند وگرنه فروش آن ها 
نیز، به ظاهر، در حکم نقل کذب است و جایز نیست هر چند که معامله صحیح است. 
اهانت به مقدسات مذهبی و دشنام دادن به معصومان(ع) نیز همین حکم را دارد. 


ج - اظهار ارتداد

حکومت اسلامی باید زمینه دین داری را به گونه ای فراهم آورد که مردم مشتاقانه به 
اسلام روی آورند و مسلمانان صادقانه در حفظ و تعالی دین خود بکوشند، ولی حکومت 
نمی تواند مردم را به حفظ دین خود مجبور کند، زیرا عقیده مستمر، مثل اعتقاد ابتدایی، 
قابل اکراه و تحمیل نیست و اگر دین آوری منافقانه بدتر از کفر است، دین داری دو رویانه 
بهتر از کفر نیست. حکومت اسلامی مسئول حفظ آزادی کافران و مسلمانان در عقیده 
خودشان است. و اگر مسلمانی به دلیل شرایط اجتماعی و شخصی، در یک بحران روحی 
و فکری قرار گرفت و در مقابل شبهه های دینی توان پاسخ گویی نداشت و برتری اسلام را بر 
ادیان دیگر و یا بر بی دینی مشکوک دانست و در حوزه بحث و تحقیق نیز راه به جایی نبرد و 
مرتد شد، نمی توان او را به دین داری مجبور کرد. اجبار او به دین داری و اظهار آن، چیزی 
جز انداختن او در وادی نفاق نیست و مجازات اش نیز جز بر ارتدادش نمی افزاید. او جاهل 
قاصر است و تنها راه خدمت به وی ارائه پاسخ مناسب به شبهات اش می باشد. اما اگر 


 |47|  

مسلمانی، بدون استناد به شبهه، برای تضعیف دین داری مردم و تضییع حقوق آنان از دین 
برگشت و یا باعث اضلال دیگران شد مستحق مجازات است؛ همانند گروهی از اهل کتاب 
که می گفتند "در آغاز روز به آن چه بر آنان فرو فرستاده شد که ایمان آوردند ایمان آورید و در 
پایان روز بدان کافر شوید، شاید آنان برگردند." [39] به نظر می رسد حرمت اظهار ارتداد از 
باب حرمت اعانت به انحراف عقیدتی است و مجازات آن از باب قلع ماده فساد است. 


د - اضلال

ضلالت در مقابل هدایت است. [40] قرآن نیز در چند مورد این مقابله را بیان کرده 
است. [41] ضلالت در قرآن ، بیش تر، در مورد انحراف عقیدتی به کار رفته است [42]،ولی 
معصیت خدا و رسول نیز ضلالت به حساب آمده است. [43] قرآن در مواردی به معرفی 
مضلان نیز پرداخته است و هوای نفس، مفتریان بر خدا، مشرکان، شیطان، کفار و 
گروهی از اهل کتاب را گمراه کننده دانسته است. [44] به نظر می رسد ضلالت اعم از 
انحراف عقیدتی است و گمراهی در اخلاق و عمل را نیز در بر می گیرد. هرگونه عقیده، 
خصلت و یا عملی که به روشنی مخالف مسلمات دینی است باطل و ضلالت است. 
در فقه برای اثبات حرمت نگه داری، اظهار و نشر سخن ضلال به این دلایل عقلی 
ونقلی تمسک شده است: 


الف. دلایل عقلی

1 - حسن قطع ماده فساد: به نظر می رسد حسن قطع ماده فساد به معنای حسن از بین 
بردن هر چیز مفسد است و بیان ضلالت در صورتی که مضلّ باشد مفسد است و به گونه ای 
باید جلو آن را گرفت. 
2 - وهن حق و احیاء باطل: وهن حق و احیای باطل نیز در صورتی محقق می شود که 
افرادی از دین منحرف و یا مرتکب معصیت شوند. 
3 - مفسده ضلالت: مفسده ضلالت در جایی مترتب می شود که ضلالت تحقق یابد. 


 |48|  

هرجا، به یقین یا اطمینان، با سخنی یا کاری مردم در وادی ضلالت می افتند باید جلو آن 
گرفته شود. 
4 - دفع ضرر محتمل: اگر کسی احتمال عقلایی می دهد که با انجام کاری زمینه وقوع در 
ضرر اخروی ( یعنی معصیت یا انحراف عقیدتی) برای او فراهم می شود و از ارتکاب حرام 
گریزی نخواهد داشت نباید انجام دهد. و اگر فرد دیگری درباره او چنین احتمالی می دهد نیز 
باید جلوش را بگیرد. البته این حکم عقل،به فرض اثبات، در مورد مقدمه های بعید نیست و 
بیش از مقدمه هایی که قدر متیقن است شامل نمی شود. احتمال عقلایی، مقدمه بی واسطه 
انجام گناه را در بر می گیرد ولی صدق حکم عقل در موارد دیگر مشکوک است. 
5 - حسن دفع منکر: نهی از منکر، به نظر اکثر متکلمان حسن عقلی ندارد اما بسیاری 
از فقها آن را یک حکم عقلی می دانند و بعضی از آنان بین رفع و دفع منکر فرقی قائل 
نیستند، زیرا لازمه قبح ظلم لزوم جلوگیری از وقوع آن است که با جلوگیری از استمرار آن 
نیز تحقق می یابد. پس نهی از منکر یعنی دفع و رفع آن. اگر علم داشتیم که کسی اراده 
ایجاد حرام دارد و به آن همّت گماشته و به انجام مقدماتش مشغول شده، واجب است او را 
نهی کنیم. عقل بین وجود اراده معصیت به طور بالفعل و بین تجدد آن و بین این که انگیزه 
فرد، به گناه کشاندن دیگران یا گناه کردن خودش باشد فرقی نمی گذارد. [45] بنابراین اگر 
علم داریم کسی اکنون مرتکب معصیت می شود باید او را نهی کنیم و اگر او را مشغول 
انجام دادن مقدمه ای می بینیم که سبب ارتکاب گناه است و بعد از آن، گناه، بدون واسطه 
انجام می شود، نهی کردن او از انجام آن مقدمه واجب است. اما اگر کسی را مشغول 
مقدمات با واسطه و غیر سببی می بینیم نهی کردن او از انجام آن مقدمات جایز نیست. البته 
اگر می دانیم قصد انجام گناه دارد و یا در او پدید خواهد آمد نصیحت و نهی کردن او از 
ارتکاب گناه واجب است ولی حق نداریم او را چنان محدود و مقید کنیم که از ارتکاب گناه 
عاجز، و از او سلب اختیار شود. 
6 - القاء غیر در حرام: اگر فرد با انجام کاری سبب وقوع غیر در حرام شود و آن فرد 
قصد این القا را داشته باشد و یا به سببیّت کارش بر این القا علم داشته باشد قطعاً مرتکب 


 |49|  

حرام شده است. 
7 - قبح کمک به گناه و انحراف عقیدتی: کمک به کسی در انجام گناه به نظر بسیاری 
قبح عقلی دارد، ولی در مورد چگونگی تحقق آن اختلاف نظر زیادی وجود دارد. هر 
نظریه یک یا چند تا از این شرایط را لازمه تحقق اعانت دانسته و به گونه ای آن را تعریف 
کرده است: 1 - انجام مقدمه ای از مقدمات حرام توسط کمک کننده 2 - قصد یاریِ 
کمک کننده به کمک شونده در انجام گناه 3 - وقوع گناه توسط کمک شونده 4 - صدق عرفی کمک به کمک شونده در انجام گناه 5 - ایجاد بعضی از مقدمه های نزدیک گناه برای کمک 
شونده 6 - علم یا ظن کمک کننده به تحقق گناه توسط کمک شونده 7 - علم یا ظن 
کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه توسط کمک شونده 8 - قصد کمک شونده 
به انجام گناه و علم کمک کننده به وجود آن قصد 9 - علم کمک کننده به پیدایش قصد 
ارتکاب گناه در کمک شونده 10 - تخیّل کمک کننده به وجود کنونی ِقصد گناه در کمک 
شونده یا پیدایش بعدی آن 11- انجام مقدمه بی واسطه گناه کمک شونده توسط 
کمک کننده 12- انجام مقدمه ای که در انحراف عقیدتی کمک شونده مؤثر باشد 13 - علم 
اجمالی کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه از فرد یا افرادی نامعین در 
میان یک جمع محدود 14 - انجام مقدمه ای که با ترک آن، کمک شونده نتواند مرتکب 
گناه شود. 
به نظر می رسد شرایط 1 و 2 و 3 و 6 برای تحقق کمک به حرام لازم است، چون 
اولاً: بدون انجام مقدمه ای از مقدمات حرام توسط کمک کننده، کاری صورت نگرفته 
است تا حکم حرمت، به آن تعلّق بگیرد. ثانیاً: قصد کمک کننده به ارتکاب گناه توسط 
کمک شونده و یا علم او به آن نیز شرط کمک حرام است، زیرا اطاعت و عصیان، بر قصد 
و علم افراد مترتب می شود و در بعضی از موارد با وجود علم، قصد نیز به طور قهری 
حاصل می شود. ثالثاً: با کمک به انجام مقدمات گناه، بدون تحقق آن در خارج، 
عنوان "اعانت به گناه" محقق نمی شود؛ هر چند انجام آن مقدمات با قصد تحقق گناه 
همراه باشد. 


 |50|  

علاوه بر آن با توجه به تعریف های مختلفی که برای کمک به حرام شده است، به نظر 
می رسد بتوان گفت مفهوم "کمک" مجمل است و تا به حصول آن یقین حاصل نشود 
موضوع حکم حرمت قرار نمی گیرد. بنابراین بعید نیست بعضی از شرایط دیگر نیز در 
تحقق کمک به حرام سهیم و لازم باشد، از جمله: علم یا ظن کمک کننده به دخالت و تأثیر 
کار او در تحقق گناه توسط کمک شونده، قصد کمک شونده به انجام گناه و علم 
کمک کننده به وجود فعلی و یا پیدایش بعدی آن قصد، انجام مقدمه بی واسطه گناه توسط 
کمک شونده، علم اجمالی کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه از فرد یا 
افرادی نامعین در میان یک جمع محدود، انجام مقدمه ای که با ترک آن، فرد نتواند مرتکب 
گناه بشود. 
قبح ِکمک به گناه، حکم عقل است، و حرمت آن، حکم شرع و مخصّص اصل اباحه 
است، و در صورت مجمل بودن ِمفهوم آن، با توجه به دَوَران آن بین اقل و اکثر، اجمالش 
به عامِ "کل شیء لک حلال" سرایت نمی کند و در مواردی که کمک به حرام مشکوک 
است، می توان به عام تمسک نمود. 


ب - دلایل نقلی

1 - حرمت کمک به گناه: بعضی در توضیح آیه "لاتعاونوا علی الاثم والعدوان"، 
"تعاون" را با "اعانه" به یک معنا گرفته اند و به مناسبت حکم و موضوع و قرینه بودن 
عدوان، این آیه را دال بر حرمت اعانه به گناه دانسته اند. بعضی دیگر نهی در آیه را تنزیهی 
دانسته اند، و برخی بین اعانه و تعاون فرق قائل شده اند و آیه را دال بر حرمت مشارکت دو 
یا چند نفر در انجام معصیت دانسته اند و نه حرمت کمک به انجام معصیت. 
به نظر می رسد هیئت ِباب تفاعل برای مشارکت طرفینی و اجتماع آنان بر انجام کار به 
طور حقیقی به کار می رود و در آیه قرینه کافی بر استعمال آن به معنای باب افعال وجود 
ندارد و نمی توان اثبات کرد که خدا معنای لاتعینوا را در قالب لاتعاونوا بیان کرده است. و 
به فرض دلالت آیه بر حرمت شرعی ِکمک به حرام، این آیه ارشاد به حکم عقل است، 


 |51|  

چون قبح کمک به گناه یک حکم عقلی است. در این صورت، طبق این آیه، هر جا 
موضوع اعانه محقق شد حکم حرمت شامل آن می شود و در مورد شناخت مفهوم اعانه، 
همان اختلاف نظرها به میان می آید. 
بعضی از روایات نیز مردم را به طور کلی از کمک به قتل و ظلم نهی کرده است. [46] این 
روایات مطابق حکم عقل به قبح کمک به گناه است و منظور آن ها کمک به دیگری در ارتکاب 
قتل یا ظلم است به گونه ای که همه شرایط کمک به گناه را دربرداشته باشد و موضوع اعانه 
محرز باشد. هم چنین ممکن است این روایات بیان‌گر ِوجوب نهی از منکر باشد. 
روایات متعددی، بعضی از مقدمات کار حرام ِغیر را نام برده و آن ها را جایز شمرده 
است، از جمله: فروش انگور [47] یا خرما [48] به کسی که می دانیم از آن شراب می سازد [49]، 
فروش آب انگور به کسی که می خواهد از آن شراب بسازد [50] و فروش چوب به کسی که از 
آن آلات لهو می سازد. [51] 
به نظر می رسد این روایات بیان گر مواردی است که موضوع ِکمک به گناه ِ 
کمک شونده محقق نشده است. به طور مثال فروش انگور یا آب انگور، به قصد کمک به 
شراب سازی صورت نگرفته، و چون مقدمه بی واسطه ارتکاب گناه نبوده است علم به 
ارتکاب گناه به وسیله آن، قصد قهری به دنبال نداشته است. 
در مقابل این روایات ِمستفیض، سه روایت قرار گرفته است: یک روایت، ده طایفه 
دست اندرکار شراب را مورد لعنت قرارداده [52] و دو روایت، از فروش چوب به کسی که 
صلیب یا بت درست می کند نهی کرده است. [53] درباره جمع بین این دو دسته روایات ِ 
مجوّز و مانع وجوه ارزنده ای بیان شده است. [54] 
به نظر می رسد این سه روایت، به فرض این که حرمت را برساند، برای از بین بردن 
ماده فساد است و در یک موقعیت استثنایی، که از رواج شراب خواری و صلیب سازی 
برای جامعه مسلمین احساس خطر می شده، بیان شده است. بنابراین در وضعیت عادی، 
فروش انگور و آب انگور و خرما به کسی که شراب می سازد و فروش چوب به کسی که 
صلیب یا بت می سازد کمک به گناه نیست و حرمت ندارد، ولی اگر در جامعه اسلامی یک 


 |52|  

معصیت و یا انحراف عقیدتی چنان گسترش یابد که هیچ راهی جز بستن همه راه های وقوع 
آن وجود نداشته باشد باید از انجام مقدمات بعید آن نیز جلوگیری کرد. حکومت ها گاه به 
صلاح مردم می بینند که برای ریشه کن کردن یک منکر در جامعه از این شیوه استفاده کنند. 
پیامبر(ص) موقع نزول آیه حرمت شراب، دستور داد مردم ظرف های شراب را بیاورند و 
آن ها را شکست. روایت لعنت به ده طایفه دست اندرکار شراب نیز از پیامبر(ص) است و 
شاید در همان موقعیّت بیان شده باشد. طبق این نظر، سه روایت ِمانع، بیان گر حکم 
مصلحتی است. 
اگر این وجه را نپذیریم به نظر می رسد "بهترین وجه جمع این است که، به شهادت 
صحیحه ابن اذینه، بین فروش چوب به کسی که صلیب یا بت می سازد و فروش انگور به 
کسی که شراب می سازد فرق بگذاریم و اگر بتوانیم ملاک این حرمت و حلیّت را به دست 
آوریم بگوییم هرگونه کمک به انحراف عقیدتی ِافراد حرام است، چون از امور مهمّ است و 
مفسده اش قوی است، اما کمک به افراد در ارتکاب معاصی اگر همه شرایط کمک به گناه را 
نداشته باشد جایز است." [55] البته با پذیرش این نظریه مشکل روایت لعنت به ده طایفه 
دست اندرکار شراب هم چنان باقی می ماند مگر این که لعنت پیامبر(ص) را دالّ بر 
حرمت ندانیم. 
از آن چه گذشت می توا ن نتیجه گرفت که: 
1 - اظهار اندیشه ای که به واسطه آن انحراف عقیدتی و یا ارتکاب معصیت صورت 
نگیرد، هر چند با قصد اضلال و یا تخیّل به تحقق آن اظهار شود، به دلیل عدم حرمت 
تجرّی جایز است. 
2 - اگر کسی با قصد ایجاد انحراف عقیدتی یا ارتکاب معصیت به وسیله دیگری، با او 
صحبت کند و یا او را به خواندن کتابی ضددینی و یا در وصف معاصی وادارد و بداند یا 
اطمینان داشته باشد و یا احتمال بدهد که در او انگیزه ارتکاب معصیت و یا احتمال بطلان 
اندیشه دینی اش پیدا می شود و ممکن است بعد مرتکب معصیت شود و یا منحرف 
گردد،کار او کمک به انجام گناه است و جایز نیست. و اگر بدون قصد چنین کند، باز هم 


 |53|  

ممکن است کارش مصداق کمک به گناه باشد. 
3 - اگر کسی انگیزه ارتکاب گناه دارد و به دنبال شناخت راه ِآن است، و دیگری با 
علم به آن انگیزه، او را بدان راه نمایی کند، به گونه ای که اگر او را راه نمایی نکند او 
نمی تواند مرتکب گناه شود، و یا به گونه ای او را کمک کند که کمک ِاو مقدمه بی واسطه 
ارتکاب گناه باشد، این راه نمایی و کمک، اگر چه بدون قصد اضلال باشد، کمک به گناه 
است و جایز نیست. زیرا در این مورد، قصد به طور قهری حاصل می شود. 
4 - اگر کسی به قصد اضلال دیگران بر ضد عقاید دینی و یا در وصف معاصی کتابی 
منتشر نمود و یا سخن رانی کرد و علم یا اطمینان داشت و یا احتمال داد که در میان 
مخاطبان اش بعضی از افراد گمراه می شوند و یا انگیزه انجام گناه در آنان پدید می آید و 
مرتکب آن می شوند، مخاطبان اش محدود باشند یا نامحدود، نوشتن و نشر این کتاب و یا 
ایراد سخن رانی، مصداق ِکمک به گناه است و جایز نیست. و اگر بدون قصد اضلال چنین 
کرد و علم او به گونه ای نبود که به طور قهری در او قصد اضلال پیدا شود، شاید کمک به 
گناه بر آن صادق نباشد. 
اظهار بعضی از اندیشه های دینی و یا غیر دینی مفید، در میان جمعی که به علّت قصور 
فهم منجر به گمراهی شان می شود، نیز جایز نیست؛ اما به صرف این که بعضی از مردم، این 
سخن درست و حق را نمی توانند بفهمند و یا از آن سوء استفاده خواهند کرد نمی توان از نشر 
آن در جامعه جلوگیری کرد و عموم مردم را از حقّ مسلّمشان بازداشت، هر چند که آن افراد 
موظف اند در استفاده از اندیشه ها، وضعیّت علمی و روحی خود را در نظر گیرند. 
5 - در فرض های بالا، نوشتن کتاب، چاپ و انتشار آن، سخن رانی، ضبط و تکثیر 
و پخش آن، نوشتن فیلم نامه، اجرا و به نمایش درآوردن آن و… یک حکم دارد. 
2 - وجوب جهاد با اهل ضلال و تضعیف آنان به هر وسیله ممکن: در توضیح این دلیل 
گفته شده است: "روشن است که وجوب جهاد با آنان به خاطر از بین بردن مذهب آنان 
است به وسیله از بین بردن خودشان، پس آن چه باعث قوّت آنان می شود به طریق اولی 
باید از بین برده شود." [56] 



 |54|  

چنین بر می آید که جهاد با کفار، در ابتدا، برای برطرف کردن موانع تبلیغ اسلام و یا 
رفع ظلم است نه از بین بردن مذهب آنان؛ هر چند، در نهایت، برای گسترش اسلام در 
همه جا کمک می کند. در هر صورت، اگر اظهار اندیشه ای باعث تقویت کفار شود و 
شرایط کمک به تقویت کفر آنان را دارا باشد جایز نیست. 
3 - وجوب اجتناب از سخن زور، به دلیل سخن خدا: "… و از سخن زور بپرهیزید." [57] 
به نظر می رسد سخن زور مصداقی از سخن منهیّ عنه است [58] نه این که بیان گر 
حرامی در کنار محرمات دیگر باشد و عنوان تازه ای بر محرمات قولی بیفزاید. بنابراین 
دلالتی بر حرمت سخن ضلال ندارد. 
4 - وجوب اجتناب از سخن لهو، به دلیل سخن خدا: "و از میان آدمیان کسی هست 
که داستان بیهوده را می خرد تا بدون این که دانشی داشته باشد مردم را از راه خدا بلغزاند و 
آیات خدا را به مسخره گیرد، این ها هستند که عذابی خوارکننده دارند." [59] 
به نظر می رسد طبق این آیه در صورتی اشترای سخن لهو حرام است که برای گمراه 
کردن دیگران از راه خدا باشد. بدین معنا که یا به قصد اضلال ِمردم صورت گیرد و یا منجر 
به اضلال شود. و چون مراد از حرف لام در "لیضل" به درستی روشن نیست که کدام یک 
از این دو احتمال می باشد: تعلیل و یا غایت، حکم حرمت در مورد قدر متیقن جاری است 
و با تحقق یک شرط، در تحقق موضوع حرمت شک می شود و جای اجرای اصل برائت 
می باشد. در مورد لزوم تحقق اضلال در خارج می توان به عدم حرمت تجری نیز استدلال 
نمود. البته ممکن است گفته شود اصل ِدر معنای لام، تعلیل است و در صورت تردید بین 
تعلیل و غایت، معنای تعلیل مقدم است. بنابراین معنای آیه چنین می شود: اشترای سخن 
لهو که به انگیزه اضلال مردم صورت گیرد حرام است. 
5 - روایت عبدالملک: "به امام صادق(ع) گفتم: من به نگاه کردن به ستارگان مبتلا 
شده ام. امام گفت: آیا قضاوت می کنی؟ گفتم: بله. گفت: کتاب هایت را بسوزان." [60] 
استفسار امام از عبدالملک دلالت بر این دارد که نگه داری کتاب باطل حرام نیست 
بلکه ملاک حرمت، ایجاد ضلالت در افراد است. اگر کتاب های نجوم موجب انحراف 


 |55|  

کسی نشود و شرک آور نباشد، از بین بردنش واجب نیست. 
ممکن است سؤال امام به این معنا باشد که "آیا این کتاب ها برای تو به اندازه ای 
اطمینان می آورد که اگر بخواهی، بتوانی بر طبق آنها قضاوت کنی؟" در این صورت این 
کتاب ها، چون باعث پیدایش یک عقیده باطل می شود، هر چند بر طبق آن قضاوت هم 
نکند، برای او مطالعه اش حرام و از بین بردن اش واجب است. 
6 - امر به القای تورات: "روزی حضرت علی(ع) به طرف مسجد رفت و در دست 
عمر قسمتی از تورات بود. حضرت به او امر کرد که آن را بیندازد، و گفت: اگر موسی و 
عیسی زنده بودند هر آینه جز به پیروی از من مجاز نبودند." [61] 
ذیل روایت حاکی از این است که تورات و انجیل اگر موجب عدم تبعیّت از آن 
حضرت بشود منحرف کننده است و باید کنار گذارده شود. در غیر این صورت دلیلی بر 
جلوگیری از پخش آن وجود ندارد. 
7 - روایت حذاء: "هرکس بابی از گمراهی تعلیم دهد همانند گناه کسی که به آن عمل 
می کند برای او نیز هست." [62] 
در این روایت سخن از تعلیم ضلال به میان آمده اما به دنبالش عمل به آن مطرح شده 
است، بنابراین مطلق بیان ضلالت و باطل را حرام نمی داند بلکه اظهار سخنی که اضلال 
مردم را در پی دارد جایز نیست. 
8 - دو روایت از تحف العقول: "… هر چه که از آن نهی شده است، که به وسیله آن 
به سوی غیرخدا تقرب جسته می شود یا به وسیله آن کفر و شرک تقویت می شود، از همه 
وجوه معاصی، یا بابی که حق به وسیله آن خوار می شود، حرام است؛ خرید، فروش، 
نگه داری، تملک، بخشیدن، عاریه دادن و هرگونه تبدیل در آن حرام است مگر آن که 
ضرورت، آن را ایجاب کند." و "خدا، تنها صناعتی را حرام کرده است که همه اش حرام 
است و از آنان فقط فساد به بار می آید مثل بربط ها و مزمارها و شطرنج و هر چه ابزار لهو 
است… و هر چه از آن، تنها فساد حاصل می شود و در آن فقط فساد است، و از آن 
هیچ گونه صلاحی بر نمی خیزد و در آن هیچ گونه صلاحی نیست." 


 |56|  

در این دو روایت "اظهار آن چه موجب تقویت کفر و شرک و تضعیف حق می شود" و 
"فعل مُفسد"، حرام شمرده شده است. بنابراین بیان مُضل و مفسد، یعنی آن چه که از آن 
ضلالت و فساد تحقق می یابد، حرام است نه مطلق اظهار سخن ضال و فاسد. 


راه های جلوگیری از اضلال

بر طبق آن چه گذشت، اندیشه ای که اظهار شده و برای اضلال جمعی معیّن و یا اکثر مردم 
سببیّت دارد و در حکم القای در ضلالت است و یا مقدمه بی واسطه تحقق ضلالت آنان به 
حساب می آید، به حکم نهی از منکر، به معنای رفع آن، باید جلو ادامه اضلالش را 
گرفت. و اگر اندیشه ای هنوز اظهار نشده ولی عرف و مراجع صالح برای تشخیص مصالح 
مردم علم یا اطمینان دارند که اگر اظهار بشود همان اثر را خواهد داشت به حکم نهی از 
منکر، به معنای دفع آن، باید از اظهارش جلوگیری کرد. 
اکنون سخن درباره راه های ممکن برای این نهی از منکر است: 
1 - جلوگیری از تألیف، اظهار، نگه داری، نشر و فروش بیان مضلّ، که به معنای 
بریدن زبان و شکستن قلم فرد و از بین بردن آثار او است. 2 - جلوگیری از خرید، قرائت، 
استماع و رؤیت آن، که به معنای بستن چشم و گوش مردم است. 3 - برگرداندن توجه مردم 
به چیزی غیر از آن بیان مضل، که با ایجاد راه های سرگرمی و… میسّر است. 4 - تقویت 
بعد دین شناسی و دین داری مردم. 
بعضی از مورخان متأخر که کتاب را به مسلمانان نسبت داده اند نقل کرده اند 
که "سعد وقاص به عمر نامه نوشت و اجازه خواست کتاب های ایرانیان را به مسلمانان 
انتقال دهد. عمر در پاسخ نوشت: همه آن کتاب ها را در آب بریزید، چه اگر در آن 
رستگاری هست خدا ما را به بهتر از آن راه نمایی فرموده و اگر گمراهی در آن بوده خدا ما را 
از آن گمراهی رهایی داده است." و هم چنین عمر در پاسخ به سعد وقاص نوشت: "اگر 
مطالب آن کتاب ها موافق مطالب کتاب خداست که به آن محتاج نیستیم و اگر مخالف آن 
است که بازهم به آن محتاج نیستیم پس در هر صورت کتاب ها را نابود کن." [63] 



 |57|  

گفته اند احمد حنبل نیز در مخالفت با عقاید معتزله حتی از بیان موضع متکلمان و 
بحث عقلی با ایشان خودداری می کرده است. [64] 
روایت عبدالملک و روایتی که در مورد تورات بود نیز به راه اول و دوم اشاره دارد. 
روشن است که در این دو روایت، دو تعبیر "سوزاندن" و "کنار گذاردن" خصوصیتی 
ندارد و هر دو، مصداق خارج کردن کتاب از صحنه اضلال است. آن چه واجب است 
همین کلی است که در موارد مختلف به گونه های متفاوت تحقق پیدا می کند. این دو 
روایت بر این دلالت دارد که این دو راه نیز می تواند مصداق این کلی قرار بگیرد و در 
مواردی جایز باشد. این دو روایت بر انحصار موارد ِذکر شده دلالت ندارد. واضح است 
که اگر کتب مضل را خمیر هم بکنند باز به این روایات عمل شده است. 
به علاوه، این دو راه ارائه شده، امروزه در مورد بسیاری از بیان های مضل قابل اعمال 
نیست به این دلیل که اولاً: وضعیّت جدید تبلیغات به گونه ای است که حتی حکومت های 
مقتدر هم نمی توانند آن را به کنترل خود درآورند. سابق، به خاطر محدودیت کتاب ها، از 
بین بردن آن ها مؤونه زیادی نمی برده است اما اکنون نه می شود جلو پخش صدا و تصویر 
رادیو، تلویزیون، ویدیو، کامپیوتر و … را گرفت و نه می توان چشم و گوش مردم را 
بست. ثانیاً : در بعضی از موارد، ا ِعمال شیوه اول و دوم باعث ضلالت عده ای از مردم 
می شود. چنین نیست که همیشه فقط با نشر بیان مُضلّ، ضلالت ایجاد شود بلکه ممکن 
است باجلوگیری از اظهار و استماع آن نیز اضلال تحقق یابد. 
طبق روایتی از حضرت امیر(ع): "توانایی ِسلطان ِحجّت، بیش از توانایی ِسلطان 
قدرت است." [65] بنابراین برای جلوگیری از اضلال، ابتدا نباید سراغ شیوه اول و دوم رفت 
برای برنامه ریزی درازمدت باید به سراغ راه چهارم رفت، که از همه راه ها قوی تر است، و 
در برنامه ریزی کوتاه مدت باید از راه سوم استفاده برد. البته ممکن است مواردی نیز پیش 
آید که باید به ناچار از آن دو راه اول کمک گرفت، که تشخیص آن به عهده عرف آگاه و 
متخصص است؛ چون هم توانایی آن دو راه در جلوگیری از تحقق ضلالت باید مورد 
بررسی قرار گیرد و هم انحصار علاج به آن. سخن بزرگ حضرت امیر(ع) بیان گر این است 


 |58|  

که اولاً: دین اسلام - که حق است - حجّت ها و برهان های قوی دارد که هیچ عاقلی 
نمی تواند در برابرش زانوی تسلیم به زمین نزند، ثانیاً: مردم نیز عاقل اند و قدرت فهم 
براهین حق را دارند و در انتخاب نیز راه هدایت را بر می گزینند. باید آنان را آزاد گذاشت و 
از ضلالت اجباری آنان نهراسید، چون همان طور که هدایت تحمیلی ممکن نیست ضلالت 
اجباری نیز امکان ندارد. البته باید در نحوه بیان حجّت های حق، به سطح آگاهی و 
احساسات مخاطبان توجه داشت و سخن حق را در موقعیت مناسب و در قالب شایسته بیان 
کرد. روایت ِ"با مردم به اندازه عقل آنان صحبت کن." [66]بیان گر همین نکته است. 
علاوه بر روایت ِحضرت امیر(ع) که قدرت سلطان حجت را بیش از قدرت سلطان 
زور می داند، این دو روایت نیز می نمایاند که راه مبارزه با انحراف، تقویت بُعد 
دین شناسی مردم است: 
1 - "خدا لعنت کند بنی امیه را که مردم را برای آموزش دادن دین آزاد گذاشتند. اما 
برای شناساندن کفر آزاد نگذاشتند." 
2 - "حذیفه گفت مردم از پیامبر(ص) درباره توحید می پرسیدند و من از شرک می پرسیدم." 
علاوه بر آن، تأکید اسلام بر فراگیری دانش و ارج نهادن به دانش مندان، بر همه روشن 
است؛ و در روایتی حیات ِعلم وابسته به نقد و ردّ دانسته شده است. حیات علم، یعنی 
پویایی و بالندگی آن، به این نیست که فقط سخن حق مطرح شود بلکه در تضارب آرا است 
که سخن حق شناخته و امتیازش بر باطل روشن می گردد. و در روایت دیگر، حضرت 
عیسی(ع) مردم را توصیه می کند که نقّاد سخنان باشند. [67] 
قرآن نیز در دو آیه همین روش را برای جلوگیری از اضلال، و گسترش شعاع هدایت 
ارائه می دهد: "پس بندگان مرا که به سخن گوش می دهند، آن گاه بهترینش را پیروی 
می کنند مژده بده. اینان هستند آن کسانی که خدا آنان را هدایت کرد و اینان همان 
خردمندانند." [68] این آیه به طور معمول برای اثبات آزادی بیان مورد استدلال قرار می گیرد. 
ولی به نظر می رسد فقط مجوّز استماع اقوال حق و باطل، هادی و ضال است و البته این 
استماع را بر کسانی روا می دارد و مورد تشویق قرار می دهد که در خود توانایی شناخت و 


 |59|  

تبعیت از بهترین سخن را می یابند. هر چند در کل جامعه باید افکار مختلف بتواند 
خودنمایی کند و امکان عرضه بر همگان را داشته باشد و نظام اسلامی باید مدافع این حق 
مشروع مردم باشد، اما بر هرکس در هر موقعیت سنّی و فکری روا نیست که به هر سخنی 
گوش بسپارد و به هر کتابی چشم بدوزد. حضرت امیر(ع) در وصف متقین می گوید: 
"گوش های شان را بر علمی که برایشان نافع است وقف کرده اند." [69] این سخن بیان گر 
ظرفیّت های مختلف افراد است. 
قرآن، سخن و منطق مؤمن آل فرعون را در برابر فرعون قرار می دهد و شیوه آن مؤمن 
را تمجید می کند. وقتی فرعون گفت: "بگذارید موسی را بکشم، می ترسم دین شما را 
عوض کند یا این که فسادی به بار آورد، موسی گفت: من از هر متکبری که به روز قیامت 
ایمان ندارد به پروردگار خودم و شما پناه می برم." مؤمن آل فرعون گفت: "آیا کسی را به 
صرف این که می گوید اللّه پروردگار من است و شاهد هم می آورد می خواهید بکشید؟ اگر 
دروغ گو باشد که گناهش بر خودش است و اگر راست گو است، بعضی از وعده هایش به 
شما خواهد رسید. فرعون گفت: جز رأی خودم را به صلاح شما نمی دانم." [70] 
پس به نظر می رسد راه چهارم بهترین راه جلوگیری از اضلال مردم است و راه سوم 
راه کوتاه مدت است و به ضرورت می توان از راه های اول و دوم استفاده کرد. 


اندیشه غیردینی و موضوع های احکام دینی

اسلام از نظریه های مختلف علمی که در جهت اداره بهتر زندگی مردم ارائه می شود 
استقبال می کند و به صاحبان آن به دیده احترام می نگرد [71] و مسلمانان را به فراگیری آن هر 
چند در دورترین نقاط بر می انگیزد. [72] 
اظهار نظر در موضوعات احکام فقهی و اخلاقی نیز مجاز است و ارشاد جاهلان به 
موضوع همانند تبلیغ دین به جاهلان به احکام، گاهی واجب است. تنها در مواردی که 
اسلام نخواسته است مردم به خاطر آن ها در سختی قرار گیرند و بنا را بر مسامحه گذاشته 
است، از قبیل طهارت و نجاست، آگاه کردن دیگران به چیزی که موضوع حکم شرعی 


 |60|  

قرار می گیرد و فرد را به زحمت می اندازد رجحان ندارد، اما آن جا که به مردم نفعی 
می رسد بیان موضوع، راجح است و در مورد جان و ناموس و مال، ارشاد جاهلان واجب 
است. وجوب حضور مسلمانان در صحنه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و لزوم اظهار 
نظر آنان به همین خاطر است. اظهار نظر درمورد حقوق عمومی و شخصی افراد و دفاع از 
آن ها برای همه ساکنان جامعه اسلامی آزاد است و هیبت هیچ کس نباید مانع شود که مردم 
حقی را که دیدند یا شنیدند اظهار کنند. [73] و در دفاع از حقوق خود نیز نباید از کسی 
بهراسند، "عربی صحرانشین به تندی بر پیامبر(ص) وارد شد، در حالی که پیامبر(ص) در 
میان یارانش بود:عرب به پیامبر گفت: به من عطا کن، این مال نه از آن توست و نه از مال 
پدرت. پیامبر(ص) لب خندی زد و گفت: راست گفتی، این، مالِ خداست. 
عمربن الخطاب بر آشفت و تلاش کرد تا عرب را به شدّت براند، پیامبر(ص) با نرمی او را 
بازگرداند در حالی که لب خند بر لبانش نقش بسته بود و می گفت: عمر او را واگذار، به 
راستی صاحب حق سخنی دارد." [74] 


اظهارات ممنوع

با نگاهی به محرمات شرعی چنین بر می آید که تنها موردی که آزادی اندیشه محدود می شود، 
جایی است که حقی تضییع گردد، آزادی اندیشه حق مسلّم یک فرد است، امّا فقط حق او 
نیست و در تزاحم با حقوق دیگر، باید دید کدام اولی است. احکام اسلام مبتنی بر مصالح و 
مفاسد واقعی است. در تعبدیات، آن مصالح، به روشنی، برای ما معلوم نیست، جز آن که 
خود شرع بیان کرده باشد، اما در توصلیات به طور عمده روشن است. از این رو هرجا 
آزادی اندیشه محدود می شود بی شک پای مفسده ای شخصی و یا اجتماعی در کار است و 
غیر از آن به سختی می توان به حرامی ملتزم شد و به آسانی سلب آزادی نمود. خدا بیان و 
عمل مردم را آزاد گذاشته است مگر این که حق شخصی و یا عمومی مردم پایمال شود. آن 
چه به خدا و دین مربوط می شود نیز در همین دایره قرار می گیرد، چون دین برای مردم است 
و تضعیف و تعالی آن چیزی جز تحقیر و تعظیم دین داران نیست. 


 |61|  

علاوه بر حرمت اظهار اندیشه ای که سبب القای دیگران در حرام باشد و یا مصداق 
کمک به گناه قرار می گیرد، اظهار اندیشه ای که مذلّ، مضرّ و یا مخلّ به نظام اجتماعی 
مردم باشد نیز حرام است. 


1 - اندیشه مذلّ



الف . حرمت اذلال خود

"سزاوار نیست که مؤمن خودش را ذلیل کند." [75] و "چقدر زشت است که مؤمن میل 
و رغبتی داشته باشد که باعث ذلّت او شود." [76] بنابراین اظهار نظر و یا عملی که موجب 
خرد شدن شخصیت فرد و از بین رفتن استقلال او می شود جایز نیست. 
حضرت امیر(ع) نیز مردم را از چاپلوسی و تملق گویی و تعظیم بی مورد به امیران خود 
نهی کرد. [77] و مردم شهر انبار را از انجام حرکاتی که باعث تحقیر وتوهین به خودشان بود 
بازداشت. [78] و اصحابش را از پیاده رفتن به دنبال خود، در حالی که او سوار بود، برحذر 
داشت. [79] البته حاکمان از دو جهت باید جلو آن حرکات و پیاده رفتن ها را بگیرند: یکی از 
این جهت که باعث ذلت و تحقیر مردم است و دیگری، چون زمینه ساز فساد آنان است. 
حاکمان غیرمعصوم همیشه در معرض خطر بزرگ قدرت طلبی قرار دارند و به سخن 
معروف، دیکتاتورها به تدریج ساخته می شوند. 


ب. حرمت اذلال دیگران

ذلیل کردن و تحقیر دیگران، تضییع حقوق روحی و معنوی آنان است و طبق روایتی 
از حضرت عیسی(ع) ناشی از کبر و خودخواهی انسان است. در جامعه اسلامی، همه 
مردم باید از جهت روحی و معنوی امنیّت داشته باشند. 
بعضی از روایات ، مردم را از تحقیر و اهانت به مؤمنان برحذر داشته است: هر 
کس بنده مؤمن مرا به ذلت بخواند با من اعلان جنگ داده است. [80] هر کس بنده مؤمن مرا 
به ذلت بکشاند با من مخالفت کرده و از روی دشمنی از من جدا شده است. [81] هر کس 
یکی از اولیای مرا ذلیل کند مرا به جنگ خود وا داشته است. [82] هر کس مؤمنی را به 



 |62|  

خاطر تنگ دستی اش به ذلت بکشاند و تحقیر کند، خدا روز قیامت او را در جمع 
مخلوقات نمایان می کند. [83] در روایات متعدد ذلیل کردن مؤمن به وضوح مورد نهی 
قرار گرفته است. [84] غیبت کردن مؤمن، تهمت زدن و فحش دادن به او، تفسیق، تکفیر، 
قذف، تشبیب، عدم رعایت امانت در مجالس، دروغ، اشاعه فحشا و افشای اسرار 
شخصی مردم نیز از جهتی جزء حق الناس است و می تواند مواردی از حرمت اذلال 
قلمداد شود. 
تهمت زدن و نسبت ناروا دادن به شهروندان غیرمؤمن جامعه اسلامی نیز حرام است. 
طبق روایاتی اذلال و اهانت به مطلق مردم مورد نهی قرار گرفته و مذمت شده است. [85] در 
مورد نحوه جزیه گرفتن از کفار بعضی معتقدند صاغر بودن ِآنان ملازم با ذلت وتحقیر 
نیست. شیخ طوسی "حتی یعطوا الجزیه" را به معنای التزام آنان به پرداخت جزیه حمل 
کرده است و "هم صاغرون" را به معنای التزام به احکام اسلام دانسته است. [86] جزیه به 
انگیزه عقوبت و اهانت و ذلیل کردن کفار وضع و واجب نشده است. [87] 
در قلمرو حکومت اسلامی حتی گناه کاران نباید مورد اهانت قرار بگیرند. هر چند 
طبق روایتی از حضرت عیسی(ع) قرب به خدا در بغض به اهل معاصی است، [88] اما کینه 
داشتن به گناه گار مجوّز اهانت به او نیست. در دل باید از گناه‌کار رنجید تا عصیان او در 
انسان تأثیر سوء نگذارد و قلب را به معصیت مایل نکند اما با او نیز باید رحیمانه و 
دل سوزانه رفتار کرد و همواره کوشید تا از گناه دست بکشد. 


2 - اندیشه مضلّ

اظهار اندیشه ای که باعث القای دیگران در گناه و یا انحراف عقیدتی بشود و یا عنوان ِ 
"کمک به گناه" بر آن صدق کند. هم چنین اظهار اندیشه ای که برای وارد کردن ضرر حرام 
به دیگران سببیّت دارد و یا مصداق کمک به غیر در اضرار به خود است، حرام 
می باشد. [89] 



 |63|  


3 - اندیشه مخلّ به جامعه اسلامی

جامعه اسلامی مجموعه ای متشکل از مردم و دولت است که برای حفظ اصول و 
ارزش های اسلامی تلاش می کنند. و آزادی اندیشه از بهترین اصول و ارزش های 
اسلامی است که دولت و ملت باید برای حفظ و گسترش آن بکوشند. آزادی اصل 
تغییرناپذیر قانون اساسی ایران نیز هست [90] و اگر در جامعه وضع فوق العاده ای به وجود 
آمد و برای محدود کردن آن قانون لازم بود، به نظر نایب رئیس مجلس خبرگان قانون 
اساسی، مجلس شورا نیز نمی تواند برای آن قانون تصویب کند، بلکه با رفراندم و 
مراجعه به آرای عمومی می توان چنین کرد. [91] آزادی اندیشه به نفع جامعه اسلامی است 
اما اگر اندیشه ای فتنه آفریند و برای ایجاد تفرقه بین مردم و بروز هرج ومرج سببیّت داشته 
باشد و یا بسیاری از مردم را به بی قانونی و اعمال حرام وادارد مخلّ جامعه است و باید 
جلو آن گرفته شود. از این رو آزادی باید قانون مند باشد تا آزادی همه مردم حفظ شود؛ 
اظهارنظرها و انتقادها در موقعیت مناسبی صورت گیرد که نظم عمومی به هم نخورد و 
هر کس مسئولیت اظهارات خود را به عهده بگیرد. البته تشخیص جرائمی که از آزادی 
اندیشه بر می خیزد کار آسانی نیست و باید گروهی از متخصصان عادل به آن اقدام کنند. 
فیلم، رمان، طنز و… زبان خاص خود دارد و به سادگی نمی توان به عنوان توهین به 
افراد و یا کمک به اختلال نظام جلو آن را گرفت، بلکه باید آن ها را در ظرف خود و با 
فرهنگ ویژه اش مورد نقد و بررسی قرار داد. 


 |64|  
________________________________________

پی نوشت ها: 
[1] . ر.ک.به:جان استوارت میل، رساله درباره آزادی، ص54؛ "آزادی بیان و نشر عقاید ممکن است در 
وهله اول مشمول اصل دیگری به نظر برسد چون که گفتن و پخش کردن عقیده متعلق به آن قسمت از 
رفتار فرد است که به دیگران مربوط می شود، اما از آن جایی که بیان و نشر اندیشه تقریباً به همان 
اندازه مهم است که خود آن اندیشه و تا حدّ زیادی روی همان دلایلی استوار است که آزادی اندیشه، درعمل نمی توان آن را از بحث اندیشه جدا کرد." نیز، ابوالفضل قاضی، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ج1، ص660؛ مجله حوزه، ش33، 
ص100. 
[2] . مجله حوزه، ش31، ص117. 
[3] . مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص104. 
[4] . ر.ک.به: مقاله "زندگی و آزادی"، مجله حکومت اسلامی، ش2، ص157 - 161. 
[5] . بقره (2) آیه 256. 
[6] . علامه طباطبائی، المیزان، ج4، ص117. 
[7] . علامه طباطبائی، بررسیهای اسلامی، ص51. 
[8] . آل عمران(3) آیه 85: "ومن یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه وهو فی الآخرة من الخاسرین." 
[9] . امام خمینی، المکاسب المحرمه، ج1، ص133. 
[10] . مرتضی مطهری، جهاد، ص55. 
[11] . مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص103. 
[12] . مجله حوزه، ش33، ص102. 
[13] . مجله حوزه، ش33، ص103. 
[14] . علامه طباطبایی، المیزان، ج2، ص66. 
[15] . مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص117. 
[16] . ر.ک: مقاله "زندگی و آزادی"، مجله حکومت اسلامی، ش2، ص154 - 157. 
[17] . عمید زنجانی، اسلام و همزیستی مسالمت آمیز، ص200. 



 |65|  
[18] . حجرات (49) آیه 12: "یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم و لاتجسّسوا 
ولایغتب بعضکم بعضاً…" 
[19] . ر.ک.به: ولایة الفقیه، ج2، ص541 - 546. 
[20] . ر.ک به: مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی، ج1، ص779 و ماده 38 قانون اساسی جمهوری 
اسلامی ایران. 
[21] . ولایة الفقیه، ج2، ص375. 
[22] . همان، ص377 و 381. 
[23] . همان، ص585. 
[24] . حضرت امیر(ع)، نهج البلاغه، نامه 53: "ولیکن ابعد رعیّتک منک واشنأهم عندک اطلبهم لمعایب 
الناس، فان فی الناس عیوباً الوالی احقّ من سترها". 
[25] . حضرت امیر(ع)، غررالحکم، ج5، ص253: "من ساترک عیبک. فهو عدوّک". 
[26] . همان، ص157: "من بصّرک عیبک فقد نصحک". 
[27] . همان، ج6، ص172: "نصحک بین الملأ تقریع". 
[28] . کنزالعمال، ج10، ص129 . 
[29] . حسن الصفار، چندگونگی و آزادی در اسلام، ترجمه حمید رضا آژیر، ص23 . 
[30] . ر.ک.به: محمد علی ایازی، المفسرون حیاتهم و منهجهم، ص11. 
[31] . حضرت امیر(ع)، نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 31: "ولاتقُل مالا تعلم وان قلّ ماتعلم". 
[32] . همان: "دع القول فی ما لاتعرف". 
[33] . ر.ک.به: امام خمینی، تهذیب الاصول، ج2، ص200؛ الرسائل، ج2، ص123؛ شهید سید 
محمد باقر صدر، مباحث الاصول، ج2، ص126؛ بحوث فی علم الاصول، ج4، ص244. 
[34] . حسن الصّفار، چندگونگی و آزادی در اسلام، ترجمه حمید رضا آژیر، ص214. 
[35] . طه (20) آیه 61: "قال لهم موسی ویلکم لاتفتروا علی اللّه کذباً فیسحتکم بعذاب وقد خاب من 
افتری." 
[36] . احمد نراقی، عوائدالایام، ص110. 



 |66|  
[37] . محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج2، ص279. 
[38] . میرزای نائینی، کتاب الصلاة، ص318. 
[39] . آل عمران(3) آیه 72: "وقالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النهار 
واکفروا آخره لعلّهم یرجعون." 
[40] . ر.ک.به: صحاح اللغه، قاموس، مفردات. 
[41] . ر.ک.به: سبأ (34 ) آیه 8؛ نمل (27) آیه 81؛ روم (30) آیه 29؛ طه (20) آیه 79؛ بقره (2) آیه 
16؛ اعراف (7) آیه 30؛ انعام(6) آیه 56؛ یونس (10) آیه 32. 
[42] . ر.ک.به: بقره (2) آیه 108: تبدیل ایمان به کفر؛ نساء (4) آیه 116: شرک به خدا؛ نساء (4) آیه 
136: کفر به خدا؛ سبأ (34) آیه 8: عقیده نداشتن به آخرت؛ زمر ( 39) آیه 22: قساوت قلب؛ 
غافر (40) آیه 25: کید کافران؛ غافر (40) آیه 50: دعای کافران؛ شوری (42) آیه 18: مراء در 
مورد روز قیامت؛ ملک ( 67) آیه 9: تکذیب رسالت پیامبر(ص). 
[43] . ر.ک.به: احزاب (33) آیه 36: "وما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضی الله ورسوله امراً ان یکون لهم 
الخیرة من امرهم و من یعص اللّه ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبینا". 
[44] . به ترتیب ر.ک.به: ص(38) آیه 26؛ انعام (6) آیه 144؛ ابراهیم (14) آیه 30؛ نساء (4) آیه 60؛ 
نوح (71) آیه 27؛ آل عمران (3) آیه 69. 
[45] . ر.ک.به: امام خمینی، المکاسب المحرمه، ج1، ص136. 
[46] . وسائل الشیعه، ج12، ص128 و 130. 
[47] . همان، ص169. 
[48] . همان، ص169، حدیث6 و ص170، حدیث 8. 
[49] . همان، ص169، حدیث 1 و 4. ج12، ص170، حدیث 7 و 8 و 9 و 10. 
[50] . همان، ص169، حدیث2. 
[51] . همان، ص 127، حدیث1. 
[52] . همان، ص165،حدیث4 و 5: "لعن رسول اللّه فی الخمر عشرة، غارسها و حارسها و 
عاصرها و شاربها و ساقیها و حاملها والمحمولة الیه وبایعها و مشتریها و آکل ثمنها". 


 |67|  
[53] . همان، ص127: "عن ابن اذینه قال کتبت الی ابی عبداللّه(ع) اسأله عن رجل له خشب فباعه 
ممّن یتّخذه برابط. فقال: لابأس به. وعن رجل له خشب فباعه ممّن یتّخذه صلبانا. قال: لا." 
[54] . امام خمینی، المکاسب المحرمه، ج2، ص293-297. 
[55] . همان، ص295 . 
[56] . محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، ج22، ص57. 
[57] .حج (22) آیه 30: "ذلک ومن یعظّم حرمات اللّه فهو خیر له عند ربّه واحلّت لکم الانعام الاّ مایُتلی 
علیکم فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور). 
[58] . مفسران در مورد (قول زور) چند وجه ذکر کرده اند: 1- افترا به شریعت و از پیش خود چیزی را 
حلال یا حرام اعلام کردن 2- شرک به خدا 3 - دروغ و تهمت 4 - تلبیه مردم در دوران جاهلیت: لبیک 
لاشریک لک الا شریک هو لک بملکه و ما ملک. "تفسیر الفخر الرازی، ج12، ص33". 
[59] . لقمان (31) آیه 6: "ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیضلّ عن سبیل اللّه بغیر علم و یتّخذها هزواً 
اولئک لهم عذاب مهین." 
[60] . وسائل الشیعه، ج8، ص268: "عبدالملک بن اعین قال: قلت لابی عبداللّه(ع): انی قد ابتلیت 
بهذا العلم فارید الحاجة، فاذا نظرت الی الطالع ورأیت الطالع الشّر جلست ولم اذهب فیها واذا رأیت 
طالع الخیر ذهبت فی الحاجة. فقال لی، تقضی؟ قلت: نعم. قال: احرق کتبک." 
[61] . علامه حلّی، نهایة الاحکام فی معرفة الاحکام، ج2، ص471: "وخرج علی یوماً الی المسجد و فی 
ید عمر شیء من التوراة فامره بالقائها وقال: لوکان موسی و عیسی علیهما السلام حیّین لما وسعهما 
الاّ اتّباعی". 
[62] . نراقی، مستند الشیعه، (2 جلدی)، ج2، ص346: "من علّم باب ضلال کان علیه مثل وزر من 
عمل به". 
[63] . جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ج3،ص 61 و 63. 
[64] . نصراللّه پورجوادی، نشر دانش، سال 10، ش3. 
[65] . غررالحکم و درر الکلم، ج4، ص508: "قوّة سلطان الحجّة اعظم من قوّة سلطان القدرة". 
[66] . مجلة الفکر الجدید، سال 2، ش8، ص351. 



 |68|  
[67] . بحارالانوار، ج2، ص96: "قال المسیح(ع): خذوا الحق من اهل الباطل ولاتأخذوا الباطل من اهل 
الحق کونوا نقاد الکلام. فکم من ضلالة زخرفت بآیة من کتاب الله کما زخرف الدرهم من نحاس 
بالفضّة المموهة، النظر الی ذلک سواء والبصراء به خبراء". 
[68] . زمر (39) آیات 17 - 18: "والذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الی اللّه لهم البشری فبشّر 
عباد. الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله واولئک هم اولوا الالباب". 
[69] . نهج البلاغه، خطبه 193. "وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم." 
[70] . غافر (40) آیات26 - 28: "وقال فرعون ذرونی اقتل موسی ولیدعُ ربّه انی اخاف ان یبدّل دینکم او ان 
یظهر فی الارض الفساد. وقال موسی انی عُذتُ بربّی وربّکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب. 
وقال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه أتقتلون رجلاً ان یقول ربّی اللّه وقد جاءکم بالبیّنات من 
ربّکم و ان یک کاذباً فعلیه کذبه و اِنْ یَکَ صادقاً یصبکم بعض الذی یعدکم ان الله لایهدی من هو 
مسرف کذاب". 
[71] . از همین قبیل است احترام مرحوم سید رضی به "صابی". 
[72] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص180،حدیث 65: "قال النّبی (ص): اطلبوا العلم ولو 
بالصّین فان طلب العلم فریضة علی کل مسلم". 
[73] . ابو الحسین ورام، مجموعه ورام، ج1، ص3: "لایمنعنّ احدکم هیبة الناس ان یقول فی حق اذا رآه 
او سمعه". 
[74] . خالد محمد خالد، بین یدی عمر، ص114. این روایت را بخاری چنین نقل کرده است: "اتی 
النّبی(ص) رجلٌ یتقاضاه فاغلظ له فهمّ به اصحابه. فقال دعوه فانّ لصاحب الحق مقالا". صحیح 
البخاری (بیروت، دار الجیل)، ج3، ص155. 
[75] . کافی، ج5، ص64. 
[76] . همان، ج2، ص320. 
[77] . نهج البلاغه، خطبه 216: " و ربّما استحلی الناس الثناء بعد البلاء فلاتثنوا علیّ بجمیل ثناء 
لاخراجی نفسی الی الله سبحانه والیکم من التّقیة فی حقوق لم اَفرغ من ادائها و فرائض لابدّ 
من امضائها فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابره ولاتتحفّظوا منی بما یتحفّظ به عند اهل البادرة 
ولاتخالطونی بالمصانعة". 


 |69|  
[78] . بحارالانوار، ج41، ص55، حدیث3: "وترجّل دهاقین الانبار له واسندوا بین یدیه. فقال(ع): 
ماهذا الذی صنعتموه؟ قالوا: خلق منا نعظّم به امراءنا. فقال: واللّه ماینتفع بهذا امراؤکم وانّکم 
لتشقّون به علی انفسکم وتشقّون به فی آخرتکم وما اخسر المشقّة وراءها العقاب وما اربح الراحة معها 
الامان من النار". 
[79] . همان، روایت 2: "عن ابی عبداللّه(ع) قال: خرج امیرالمؤمنین علی اصحابه وهو راکب، فمشوا 
خلفه فالتفت الیهم فقال: لکم حاجة؟ فقالوا: لا یا امیرالمؤمنین ولکنّا نحبّ ان نمشی معک فقال لهم: 
انصرفوا فانّ مشی الماشی مع الراکب مفسدة للراکب ومذلّة للماشی. قال ورکب مرة اخری فمشوا 
خلفه. فقال: انصرفوا فانّ خفق النعال خلف اعقاب الرجال مفسدة لقلوب النوکی". 
[80] . کافی، ج2، ص337. 
[81] . همان، ص352. 
[82] . همان، ص353. 
[83] . همان. 
[84] . همان، ج3، ص564؛ فقیه، ج2، ص13؛ تهذیب، ج4، ص103. 
[85] . کافی، ج8، ص44؛ فقیه، ج4، ص394 و ج1، ص337. 
[86] . ولایة الفقیه، ج3، ص468. 
[87] . همان، ص471. 
[88] . بحارالانوار، ج14، ص330، حدیث 65: " یا معشر الحواریین تحبّبوا الی اللّه ببغض اهل المعاصی و 
تقرّبوا الی اللّه بالتباعد منهم والتمسوا رضاه بسخطهم". 
[89] . درباره محدوده موارد حرمت اضرار به خود نظریه های مختلف وجود دارد، که پرداختن به آن مقاله 
مستقلی می‌طلبد. 
[90] . قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل177. 
[91] . مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی، ج1، ص429."سخن نایب رییس مجلس خبرگان". 



طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

جدیدترین مقاله ها

نام : *

پیغام : *