hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbffd1be020000008919000001000400
مشکات محمّدیه
از: حاج میرزا آقاسی
به کوشش: ابوالفضل حافظیان
مقدمه
فصل اوّل
فصل دوم
فصل سوم
فصل چهارم
فصل پنجم
فصل ششم
فصل هفتم
فصل هشتم
فصل نهم
فصل دهم
فصل یازدهم
فصل دوازدهم
________________________________________
مقدمه
ملا عباس ایروانی مشهور به حاجی میرزا
آقاسی [1] از رجال سیاسی دوره قاجاریه است
تحصیلات علمی اش در حوزه مبارکه نجف بوده
و مدّتی نیز در محضر عالم ربانی ملا عبدالصمد
همدانی (صاحب عوارف المعارف) به کسب
کمالات پرداخت.
آقاسی در مدّت صدر اعظمی اش در دولت
محمّد شاه قاجار که 14 سال به طول انجامید دوران
پرفراز و نشیبی را طی کرد، مورّخان نقاط ضعف و
قوّت او را در دوران حکومت اش، در کتب تاریخی ثبت
کرده اند.
از نقاط قوّت وی می توان به همّت اش در تقویت
|258|
کشاورزی اشاره نمود به طوری که بیش از 1400 قریه را در ایران احداث یا احیا کرد و همهّ
آنها را به دولت بخشید.
و نیز همّت آقاسی در تجهیز و تقویت نیروی نظامی قابل تحسین است [2]. چرا که وی با این
کار تلاش نمود دشمنان طمّاع ایران در آن روزگار (انگلیس و روسیه) را بر سر جای خود بنشاند.
اهتمام به بسط عدالت و نصیحت به شاه - چنان که در رساله شیم فرخی بخشی از آن
مشهود است - و جلوگیری از قتل و خونریزی نابجا از دیگر محاسن آقاسی شمرده
می شود. علاوه بر این وی را ادیبی شاعر و فقیهی عارف دانسته اند که اشعار و تألیفاتی در
زمینه سیاست،اعتقادات و عرفان از خود به جای گذاشته است. [3]
اعتماد السلطنه در باره او می نویسد: "حاجی راضی به قتل و قمع کسی نمی شد، نان احدی
را نمی برید، نیک نفس و مردم دوست بود، چه بسیار اشخاصی که مستحق قتل بودند شفاعت
می کرد و از کشتن نجات می داد، حقیقتاً شخصی مستجاب الدعوه و از اهل باطن بود."
مرد خدا بودن و ایمان صحیح داشتن، منافات با این ندارد که چنین کسی در
مملکت داری خبط و خطا داشته باشد، بی تدبیری او دلیل بر بدی فطرت او نمی کند…
عموم مردم در زمان صدارت او آسوده بودند و ارادتی که شاه مرحوم با او داشته است اگر
عشر آن را به بهترین مردم می داشت، هر آینه نصف اهل ایران را به قتل می رساندند". [4]
از جمله آثار قلمی وی رساله ای است به نام مشکاة محمدیه (مشکاة محمّدی) در
سیاست مُدن و نحوه کشورداری که در آن با استفاده از احادیث و آیات و اشعار مناسب از
نظم بلاد و سیاست عباد سخن به میان آمده است و دستورهایی اخلاقی به زمام داران کشور
گوشزد گردیده است. این رساله در دوازده فصل کوتاه مرتب گردیده و نسخه ای از آن به
خط نستعلیق (با تاریخ کتابت 1263) در 36 برگ، به شماره 9937 در کتاب خانه آیة اللّه
مرعشی نجفی نگه داری می شود. نوشتار حاضر برگرفته از آن نسخه است.
بدیهی است که نشر چنین رساله هایی در جهت آشنایی و نقد و بررسی افکار و اقوال
سیاسی گذشتگان می باشد و هیچ گاه به معنی قبول تمام مندرجات رساله نخواهد بود. والسلام خیر ختام.
|259|
بسم اللّه الرحمن الرحیم
لک الحمد یا ذالجود والمجد والعلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
والصلوة والسلام علی انبیائک واولیائک
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
مولای کل (ع) با وسعت صدر به چاه های عمیق یا به کسان دقیق
می فرمودند: حرف صدق را چرا نگویم و راه عشق را چگونه نپویم، "من عرف اللّه طال
لسانه". تصرف خوشتر آن نبود که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران دیگر کیست و
کتمان بهر چیست، "و اما بنعمة ربک فحدّث". اگرچه مردم محجوب هستند و عادت بر
اقوال بی ماحصل حکما و علما کرده اند و گوش شنیدن این مقالات را ندارند اما روی
حرف با کاملان است که به حق الیقین رسیده اند و همه را به عین الیقین دیده مصرع:
"بشنوید ای دوستان این داستان" حجاب از نظر برخواسته و یار بر سریر دل نشسته، مصرع
"نای بلبل نتوان بست که برگل نسراید"، "سبحانک لاعلم لنا إلاّ ما علّمتنا به" هر چه گوییم
از دیده گوییم نه از شنیده، مصرع "عاریت کس نپذیرفته ام".
باری آن چه مشهود آمد این است که ترکیب عناصر کمال بالفعل است والاّ لغو بودی و
تحلیل آن ها به بسایط کمال بالقوة یا استعداد ترکیب دیگر حاصل آید و الا منافی غرض
آمدی از آن است که تا فسادی را در ترکیب نیافته اند آن را تحلیل نداده اند. قال تعالی:
"ولاتفسدُوا فی الارض بعد اصلاحها" اما هنگامی که از ترکیب به واسطه قصور، غرض
حاصل نیاید تحلیل رجحان یابد تا مستعد ترکیب دیگر آید لهذا حفظ صور و تکثیر اسباب
بقای ترکیب مستحسن عقلی خواهد بود مادامی که در ترکیب منافی غرض ظهور نپذیرد
کسانی که از این مقدمه غافل هستند اسباب تحلیل را نحوس پندارند.
بلی، بی ظهور ِقصور، ترکیب اسباب تحلیل را نحس گفتن صورتی خواهد داشت اما
|260|
با ظهور قصور هیچ سعادتی از آن بالاتر نیست مبادی علویه که مد بر صور سفلیه اند کلاً و
طُراً سعود می باشند به منجم نمی رسد که یکی را سعد و ودیگری را نحس خواند: "کبرت
کلمة تخرج من افواههم". و حفظ صور مرکبه را طیب و امثال آن با چندین هزار تدبیر
نمی تواند; شعر:
ما کل ما یتمنی المرؤ یدرکه
تجری الرّیاح بمالایشتهی السُّفن
بعد از این مدعا گوییم که تعمیر بلاد و تکثیر موالید همه جا مطلوب ناظم کل است
نمی بینی که ارباب عقل و دانش خواه به وضع قوانین و خواه به اعمال ید و امثال آن پیوسته
بذل مهج و تحمل زحمات را در این باب بسیار فرمودند و ما بیان این مطلب را بر دوازده
فصل قرار دادیم و نام آن را (مشکات محمدیه) نهادیم و باللّه التوفیق. مصرع: "به احسن ِ
وجه از آن خواهم سخن راند"
فصل اوّل
در بیان سبب ترکیب است و منافع آن. بدان که هر چیز طالب بقای شخصی است و اگر
مقدور نشود نوعی است که آن هم نوعی از بقای شخصی می باشد، زیرا که فرمود متولد از
فردی ماده از اوّل در آن موجود است پس طالب بقا را برای دریافت مطلب حرکتی لازم آید
و در آن حرکت با غیر آمیزد و از آمیزش تولدی پیدا گردد از این است که هر چه مرکب را
تحلیل دهند باز میل ترکیب نماید و تولدی دیگر ظاهر شود و منفعت آن بقای ماده با هر
صورت می باشد والا چگونه مکان طبیعی را گذارد و در مکان غیرساکن گردد و نمی بینی
که اجزای ماءیّه در بیخ درخت پیوسته میل به مرکز نماید و اجزای ارضیّه در شاخ درخت
میل به محیط به هم رساند و اگر گویند که به واسطه قاسر است نگاه کنند به شاخه های
درختی که زیر درخت دیگر است کج شده به طریقی از جایی که مانع ندارد باز خود را بالا
کشد و هم چنین بیخی که برای میل به مرکز مانعی از سنگ و غیره کج گشته از طرف دیگر
باز میل به مرکز نماید و این همه از برای حفظ بقای خود یا ماده است.
|261|
به نباتات امثال لبلاب و غیره بنگر همین که معادنی از ریسمان بسته با شاخ درختی پیدا
کرد موافق او کج یا راست پیچیده بالا رود و اگر نیافت چندان بلند نمی شود. و در
حیوانات، طلب بقای شخص یا نوع، پرظاهر است و احتیاج به توضیح ندارد. و بنی نوع
انسان برای تحصیل این مدعا حیله ها دارد از تدابیر ظنیه و معالجات نفسانیه و جسمانیه و
غیر ذلک و اگر مقدور نباشد می خواهد نفسی و اثری از او باز ماند یکی را می بینی کتابی
تألیف نماید که محتاجٌ الیه و دیگری بنایی می گذارد که دلالت بر بقای خیالی او نماید یکی
درخت نشاند و دیگری آب جاری سازد یکی که حرص او بر بقا زیادتر باشد مالی وقف کند
که تصرف او در اموال خود بعد از انحلال ترکیب بدن باقی و دائمی باشد و دیگری وصیت
که بعد از او از خاطرها محو نشود یکی تصویر خود را بر سنگ نقش کند که یادی از او شود
و دیگری خطّی ثبت در حجری نماید که اقلاً نامی از او مذکور گردد: "فسبحان اللّه الباقی
الازلیّ الابدی". نمی بینی که در کلام ربانی بعضی آثار را باقیات صالحات و در احادیث
صدقات جاریات فرموده اند. آری بهشت برای صالحین بقای ابدی است: "لایذوقون فیها
الموت إلا الموتة الاولی" و دوزخ برای صالحین عذاب سرمدی: (لایموت فیها ولایحیی) و
اگر در دنیا مقدورش نباشد طالب بقای آخرتی شود وجود را به مهالک اندازد تا باقی ماند
قال اللّه تعالی: "ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون".
مثنوی:
با لب دمساز خود گر خفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
بلکه گوییم که حرارت امزجه، حرارت سماوی است، علویات نیز به تولید بقای خود را به
این نحو می توانند نه زیادتر از این مقدور ایشان می گردد و هم چنین تعلق روحانیات و
مجردات به اجسام نیز از این راه است، نمی بینی که بعد از تعلق باز به جسم دیگر علاقه
می گیرد والا استکمال عالی از سافل صورتی ندارد.
|262|
فصل دوم
در بیان این است که اسباب بقا، بعضی طبیعی و بعضی صناعی می باشند. اگر چه باز
طبیعت را در آن مدخلی است.
آن چه طبیعی است احتیاج به تدبیر صناعی ندارد مثل مرکباتی که در ترکیب آن قدرت
و اختیار ما را اثری نیست و قسم صناعی آن است که قوّت و قدرت و اختیار ما را در آن
اثری پیداست، اوّل مانند معادن و اشجار و نباتات برّی است، ثانی مانند اشجار و نباتات
بستانی که با تربیت حفظ شخص و نوع تواند و بی تربیت میسور نخواهد بود، قسم طبیعی
این جا منظور ما نیست و قسم صناعی بر دو قسمت یکی آن که یک شخص در آن کفایت
دارد دیگری این که با یک شخص آن امر صورت پذیر نمی شود و محتاج به اشخاص کثیره
است، پس لا محاله تمدن ضرور دارد تا آن امر به وقوع انجامد و این تمدن اگر منافی غرض
نباشد آن مدینه در اصطلاح فاضله خواهد بود به خلاف مدینه ضاله و فاسقه که منافی
مقصود و باعث بر فساد و تراکیب می باشد و شرح این مطلب را در رسایل دیگر گفته اند و
گفته ایم و اگر این جا متعرض آن شویم از بیان مطلب باز می مانیم.
آن کس که ز شهر آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
فصل سوم
در بیان این است که تمدن در مدینه فاضله محتاج عدل در حقوق باشد و الا فاضله نخواهد
بود و قیام این عدل با سلطان است نه تنها با ناموس الهی که نبی باشد و نه تنها با دینار، زیرا
که اگر نبی سلطان نباشد اجرای احکام و حدود بی سیاست نتواند و اطاعت او را ننمایند و
دینار خود معدل نیست بلکه از اسباب تعدیل است و این سلطان معدل باید اعلم به علم
سیاسات باشد یا تابع اعلم که احکام را از او ستاند و اجرا نماید از این است که انبیای سلف
غالبا محتاج سلطانی بوده اند و نبوت و سلطنت هر یک علی حده شخصی را می خواسته
|263|
مگر انبیایی که خود پایه سلطانی داشته اند. و این نقل در کلام مجید در مقدمه
اشموئیل(ع) و طالوت بیّن و واضح است: قال اللّه تعالی: "وزاده بسطة فی
العلم و الجسم" یعنی در سیاسات مدن.
و این جا تفصیلی لازم است بدان که همه طبایع که طالب بقا هستند شخصاً او نوعاً
خود را به حمات رئیسی دهند که آن ها را از فساد به قدر قوه محافظت نماید والا بی جهت
تابع نشدندی و خودشان را مقهور او نساختندی. نمی بینی که غالب حیوانات غالباً
بی رئیسی از نوع خود یا دیگری مثل گوسفند و بز معیشت و زندگانی بنمایند و آن رئیس در
محافظت تابعین به قدر قوه خود را به تعب اندازد و تحمل مشقت های کثیره نماید با این که
نفعی برای خود آن جا منظور نباشد بلکه نفع تابعین را اهم از ضرر خود داند. و این امر در
حیوانات طبیعی و در انسان منوط به رویه و فکر می باشد و همین که محافظت تابعین را به
قدر قوه توانست مشغول تهیه اسباب بقای طبیعی ایشان شود پس در بقای ایشان تعمیر بلاد
که از اسباب مهمه آن است عمده مطلب رئیس خواهد بود.
از این است که در کتب سماویّه امر به تعمیر بلاد بسیار آمده و عاصیان را به تخریب و
تدمیر که نشانه اعراض ناظم کلّ است از نظم اسباب بقا تنبیه و تأدیب فرموده، قال اللّه
تعالی: "انّما یعمر مساجد اللّه من آمن باللّه والیوم الاخر" مراد از "مساجد اللّه" همه روی
زمین است به دلیل حدیث نبوی(ع): "جعلت لی الأرض مسجداً" بلی این تعمیر
را تفسیر به عبادت کردن نوعی از تفاسیر است، زیرا که عمارات هم از اسباب کامله عبادت
است امّا عمده نزد دانشمند حمل عبارت بر معانی حقیقی اولی از معانی مجازی است.
فصل چهارم
پس از این که معلوم شد که جمیع موجودات طالب بقا هستند و آن اسباب دارد و از جمله
اسباب آن یکی تمدن است و یکی ریاست مؤید است که اشخاصی که طالب انزوا و اعراض
از جمیع تعلقات اند ناقص می باشند، زیرا که تخلف از قاعده و نظام کل و ترک مطلوب
جمیع طبایع و ابطال لوازم وجود است، قال تعالی: "و رحمة و رأفة ورهبانیة ابتدعوها ما
|264|
کتبناها علیهم." مصرع: "گفت که بیچاره نداری خبر".
اسم تعطیل را تحصیل گذاشتن از نادانی است، مشهور است که هر چیز که به
روحانیت قریب است به سلطان بیش تر می باشد. قال تعالی: "ان الأرض لله یورثها من
یشاء من عباده والعاقبة للمتقین". پس منتهای عبودیت کامله ریاست فاضله است. که ظل
الوهیت و ریاست فاضله را که ظل الوهیت گفته اند برای سه جهت است:
یکی این که هم چنان که ظل محل آسایش است ریاست فاضله محل آسایش و رفاه
می باشد.
دوم این که ظل شئ است… و ریاست فاضله اقرب اشیاء به… است بلکه به هیچ
واسطه نیست.
سیم این که ظل شئ شبیه شئ است و ریاست فاضله اقرب اشیاء به الوهیت است، قال
اللّه تعالی: "وللّه المثل الأعلی" پس هم چنان که عرش الوهیت قوائم اربع دارد که خلقت و
رزق و اماته و احیا است و هر یکی را ملکی به صورت انسان یا حیوان حامل است سریر
ریاست فاضله را هم این چهار قائمه باشد به، بمرتبه خود، قال تعالی شأنه: "هو الذی
خلقکم ثم رزقکم ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم" و نفس رحمانی استیلا بر این چهار دارد که
"الرّحمن علی العرش استوی" و به جهت کمال استیلا به لفظ استوی که مربع نشین باشد
تعبیر آمده پس عرش ریاست فاضله نیز در مرتبه خود با چهار قائمه مستحکم خواهد بود.
نمی بینی که جناب حضرت ابراهیم(ع) در جواب "انا احیی و
امیت" عدول کرده به "ان الله یأتی بالشمس من المشرق فات بها من المغرب" متمسک گشته
تصرف ریاست ناقصه در عناصر است نه در افلاک و ریاست فاضله تصرف در همه دارد که
"سخر لکم ما فی السموات والارض" لهذا ریاست فاضله به سبب تعمیر بلاد وحفظ عباد و
نظم مجدد به جد خود، واجد چهار تصرف خواهد بود.
|265|
فصل پنجم
در بیان این است که تهیه اسباب بقا محتاج به تحصیل مقتضیات و رفع موانع است و هر یک
از آن منقسم به دو قسم می شود: داخلی و خارجی و ما رفع موانع داخلیه و خارجیه را
مقدم می داریم، زیرا که دفع ضرر عقلا مقدم بر جلب منفعت است. بدان که - هم چنان که
مذکور شد - تهیه اسباب بقا غالباً با یک شخص صورت پذیر نمی شود و محتاج به اعانت
غیر می باشد لهذا تمدن ضرور آمد و مانع از تمدن ِفاضل، یا داخلی است یا خارجی و رفع
موانع داخلیه به حدود و تعزیرات و سیاسات است و تفاصیل آن ها در کتب حکمت عملیّه و
قواعد شرعیه در هر ملت منظور است چون حبس و نفی بلد و ابطال عضوی یا قتل و امثال
این ها.
اما رفع موانع خارجیه با معاهده و مصالحه و قبول باج و خراج و امثال این ها می شود
یا به محاربه و این محاربه اسباب دارد پس ما را لازم می آید که طرق محاربه را شرح
مبسوط دهیم و بیان اسباب آن را در این وجیزه به احسن وجه نهیم چون کتب سیاسات مُدن
از این مقال خالی بود آن چه مذکور می شود از تجربیات و حد سیاسات و ملهمات غیبیه
مستنبط آمده و باللّه التوفیق.
فصل ششم
در آداب محاربه است. مخفی نماند که حس و خیال و وهم و عشق را درنفوس تأثیرات
قویه هست و هر صورت حاصله در نفس کنقش در نفس احداث کند از میل و تنفر و فرح و
فزع و جبن و شجاعت و امثال آن و بعد از حصول آن کیفیت در نفس می برد پس باید
کیفیات حسنه را که موافق نظم کل است در نفوس به تکرار ملکه ساخت که افعال به
سهولت از آن حاصل و کیفیات غیر حسنه که مخالف نظم کل است با ترک و مواظبت به ترک
از نفوس دور و بری ساخت و مباشر این امر باید رئیسی باشد مطاع مستحضر از نظم کل و
مطلع بر مطلوب طبایع و عالم بر طریق حفظ بقای تراکیب شخصاً او نوعاً و قادر بر دفع
|266|
مفاسد قهراً او حیلةً او نصحاً و آن رئیس آشنائی مهیا کند که به قدر مقدور هیچ مفسدی
نتواند افساد کند و با کمال سعی طرق فساد را که از حس و خیال و وهم به عمل می آید سد
نماید و عقل و عشق که به هیچ وجه فساد در آن ها متصور نیست چون این مطلب مشخص
آمد باید در آداب محاربه تدارکی کرد که نفوس مجاهدین متکیّف به کیفیّت ثبوت و غلبه و
تحمّل بر شداید باشد و طرف مقابل را متکیّف به کیفیّت رهب و فرار و حیرت ساخت و ما
این هر دو را به تفصیل مذکور سازیم.
اما اوّل منوط به این است که مدبر این امور تصرفی در هر یک از حس و خیال و وهم و
عقل و عشق تابعین به نحوی داشته باشد که تدابیر آن مدبر در تابعین مؤثر افتد و اگر بالعکس
باشد به سهولت هیچ به تدبیر فایده نخواهد بخشید، قال تعالی حکایةً عن نوح - علیه
السلام -: "فلم یزدهم دعائی الا فرارا" واگر تصرف حاصل آمد حسن ظنی برای تابعین پیدا
خواهد شد و باعث بر این تصرف اگر چه قوت نفس مدبر است اما استناد به وحی یا الهام یا
عدل یا افشای خیرات و دفع مضار و امثال آن در این باب بسیار معین می باشد، سیما که به
تکرار مشاهده وحصول تجارب کیفیتی راسخه در قلوب تابعین هویدا گردد. بعد از حصول
این کیفیت، اعتماد بر قول آن مدبّر در منافع عاجله و آجله حاصل خواهد آمد، پس تحمل
شداید و بذل مهج نظر به رجحان آن منافع کلیه سهل به نظر خواهد آمد بلکه آن مدبّر ترغیب
به بقای اکمل که طبایع مجبول به آن است خواهد فرمود و نظر به شوقی که به بقا دارد این
تحلیل مرکبات را علت بقای اکمل داند و سعی در آن می کند تا می تواند و پیوسته گوید به
نهانی:
اقتلونی اقتلونی یا بغاة
ان فی قتلی حیوة فی حیوة
آزمودم مرگ من در زندگی است
زآن که بعداز زندگی پایندگی است
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
|267|
من ازو جانی ستانم جاودان
او زمن یک کهنه دلقی رنگ رنگ
دیگر متقبل شدن اخراجات تابعین که خود رئیس و بعضی از ارباب ثروت تابعین به
قدر کفایت فاقدین معیشت به آن ها رسانند و آن ها را از اشتغال به کسب و تشویش خاطر
رهانید تا بدن و دل هر دو قوی گردد و این عمده است و اگر رئیس و بعضی تابعین را مطمئن
توان ساخت اما توانایی ِبدنی مشکل صورت پذیر شود. مقدمه جناب مالک اشتر(ع)
با زبیربن العوام دلیل واضح است.
دیگر این که تابعین را به قدر مقدور از میل به شهوت و کثرت حرص به اقتنای لذات
باید مانع آید بلکه معتاد به تقلیل اکل و کمی آسایش باید نمود که هنگام ضرورت تحمل بر
شداید تواند و پیوسته تنگی معیشت او را آزار برساند و بهترین عادت ترک مأکولات و
مشروبات است مدّتی از ساعات شبانه روزی که هم تقلیل شهوات و هم تنقیه بدن را از
فضلات نماید و هم چنین عادت به قلت نوم است، زیرا که نوم غفلت آرد و با آن هیچ کاری
صورت انتظام نپذیرد و بهتر شب بیداری است، زیرا که اکثر فسادها در شب برپا شود و
اکثر معاونین در خواب می باشند.
دیگر معتاد کردن به بذل مال است که هم برای فاقدین مایه معیشت و هم برای واجدین
ترک مشتهیات و تعلقات نفسانی است و مال مایه تعطیل درکار و سبب بگسیختن علایق و
نگذشتن از لذاید است و این همه باعث بر عدم اطاعت رئیس خواهد شد.
دیگر عادت دادن به مشقت اسفار که آن سبب الفت با غیر و اطلاع بر فضایل و رذایل
دیگران و معین بر ترک علایق و سبب آبادی ممالک مقصوره است و ریاضت نفسانیّه در
مخاوف ومهالک می باشد.
دیگر معتاد ساختن به استعمال آلات حرب و تعلّم حیل معارک و دفع اعدا به انحای
شتی است و در این نکته عجیبه هست و آن طرح الفت بین المعاونین وانفاق در دفع معاندین
می باشد به مرتبه ای که دو بیگانه را با هم مثل برادر حامی یکدیگر می نماید و دو آشنا را از
طرفین تشنه به خون هم دیگر می سازد و این طرح الفت را انواع مخالفت اسبابی است مثل
|268|
ضیافت و جمعیتی در یک محل برای مطلب عاجل یا آجل، بیت:
اگر چه با هم مروزی و رازی اند
لیک با هم در سر یک بازی اند
دیگر معتاد ساختن به ترک پاره ای افعال است که به جهت تنگی محال مایه خصومت و
جدال گردد مثل قمار یا تعلق به یکی از مشتهیات که هر یک در آن انفراد خواهند و مشارکت
نفاق آرد با رفتار با یکدیگر به طریقی که در عادت آن قوم حسدی یا کینه از آن حاصل آید
مثل تفوق در جلوس مجالس که در عادت بعضی از طوایف بسیار تقید به این دارند و طایفه
دیگر اعتنا به این گونه امور ندارند یا نظر به عیال شخصی که برخی تقید شدید به منع دارند و
پاره ای خود به نظر اشخاص اغیار می آرند.
نخستین رهب و رعب انداختن در دل مخالف است و بدیهی است که دل ضعیف با دل
قوی مقابله نتواند مثل استعمال آلاتی که آن ها اصوات مهوله غیر معتاد صادر شود و حدّتی
در سمع داشته باشد که تغییر در مزاج حاصل آرد. دیگر تکثیر حدت است که مخالف را
چنان مظنّه حاصل گردد که با این کثرت مقاومت نتوان و این به واسطه وهمی است که پیدا
گردد والا: "کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة".
چنان که همین کلام معجز نظام باعث بر تقویت مجاهدین قلیلین می گردد و دیگر تکثیر
ادوات حرب است تا این که همه را در حروب به مقام خود استعمال و رعایت اشکال است.
دیگر تفأل و تطیّر و حکم منجّم بر غلبه و رؤیا و امثال آن است و اگر این امر مستند به
قوت ظن و یقین باشد بهتر مؤثر خواهد آمد سیّما به تجربه حاصل آمده باشد که مقرون به
صدق مشاهده گشته. دیگر، تعاقب ورود ِمجاهدین است به معارک از جوانب متخالفه که
سبب حیرت مخالفین آید. و آن قبیل امور که تفصیل آن تطویل را مقتضی است.
فصل هفتم
در رفع موانع داخلیه است. مستور نماند که موانع داخلیه اگر به جهت فساد اهل تمدن است
حدود شرعیه متکفل رفع آن موانع می باشد و هیچ احدی را یارای آن نیست که به آن طور
|269|
تواند کجا مانده زیادتر از آن را به عمل آرد زیرا که قدمای حکما بعضی به قتل مفسدین قائل
شده اند و معلوم است که در قتل ابطال ترکیب خود شخص و ابطال مواد اعقاب حاصل
خواهد شد مگر این که قائل به کیفیت تراکیب اعقاب استحضار تام داشته باشد که همه
مفسد خواهند بود، قال تعالی حکایة عن نوح(ع): "ولایلدوا الا فاجراً کفاراً"
و قال صلوات اللّه وسلامه علیه: "نظرت الی اصلابهم الی سبعین بطناً" که مراد از سبعین
کثرت است نه عدد معین مثل: "ان تستغفر لهم سبعین مرّة" و اگر عدد معین بود باز ابطال
ترکیب غیر مفسدین به عمل می آید و برخی قایل به قطع عضوی از اعضای مفسد شده اند و
آن اگر ابطال حقوق اهل تمدّن را نکند چندان ضرری ندارد و پاره ای قایل به حبس مؤبد
شده اند و آن نیز چنین است و طایفه ای قایل به نفی بلد شده اند و آن اگر به فساد بلد منفی
الیه منجر نشود بهتر می باشد و حدود شرعیه مشتمل بر همه این هاست و اگر به واسطه قلّت ِ
میاه و اراضی غیر قابل زراعت و امثال این هاست باید تدبیر رفع این مقوله موانع را به احسن
وجهی نمایند.
فصل هشتم
در بیان مایه معیشت تا بقا مقدور آید. و آن، بسته به زراعت است یا تجارت وحرفت و غیر
از این ها اگر چه مایه معیشت می گردد و چون معادن و علف صحاری و میوه ها و ماهی
بحار و شکار جبال و براری و امثال این ها اما نظر به این که عمومی است این همه اشخاص و
همه اراضی ندارد به سهولت میسر نخواهد آمد لهذا در تمدن عمده زراعت و تجارت
خواهد بود. ما هر یک را به طریق اجمال نگاریم و عمده نفعی که در زراعت و تجارت
هست این است که غالبا زیادتر بر معیشت حراث و تجار منفعت دهند و این سبب بقای
اشخاص عاجز از کسب معیشت و اشخاصی که مشغول دفع اعادی و حفظ ثغور هستند و
اشتغال به کسب معیشت نتوانند می گردد و به این جهت قدری از آن ها مجاناً گیرند و به
این ها رسانند در نوامیس الهی این قدر را زکات و امثال آن خوانند و در عرف باج و یا
حقوق دیوانیه و عوارض مالیه نامند اما زراعت و فلاحت پس صعوبت آن اگر چه به واسطه
|270|
احتیاج به کثرت معاونین از حیوان و انسان و اجرای میاه و تقویت اراضی و امثال آن ها
زیادتر است اما به واسطه انتفاع اغلب اهل تمدن از آن به نظرها کم تر آید، پس لازم است که
از اهل تمدن به هر نحوی به اهالی آن اعانت شود تا هنگام فوت نشده لوازم آن میسر آید و
مقصود حاصل گردد.
و اما تجارت پس صعوبت آن منحصر به این طرق و شوارع و تحمل مشاق اسفار
است. لهذا منافع آن در بادی النظر بسیار منظور می گردد از این است که گفته اند: زارع
قلیل المال و تاجر غالباً کثیر الثروة و از اموال آن ها نیز حصه ای به کسان مشغول به دفع
اعادی و حافظ ثغور باید داد تا اشتغال به کسب آن ها را از شغل خودشان شاغل نگردد.
فصل نهم
در بیان این است که در تمدّن اشخاص معطله را که منافع از اهل تمدن می برند و هیچ نفعی
از آن ها عاید اهل تمدّن نمی گردد بلکه بعضی مانع اهل تمدن از کسب می گردد باید منع از
تعطیل نمود. بدان که عقل سلیم بالبداهه حاکم است که ظلم مذموم است و کسانی که
حسن و قبح را عقلی دانند به این بداهت متمسک هستند و آن بدون حقوق دیگران است و
عوض ندادن و معلوم است که اشخاص معطله را معیشت باید اما مقصود آن ها آن است که
دیگران برای او کسب نمایند و آن ها به انحای شتی و طرق مختلفه از اهل کسب به حیله
معیشت خود را ستایند و خودشان هیچ در تمدن مفید فایده نشوند و ظلم از این بالاتر
متصور نباشد پس لازم آید که دفع ظلم آن ها را از مظلومین نمود; مثلا گروهی سؤال به
کف را شیوه خود سازند و این چندان ستم بر اهل تمدّن نمی باشد، زیرا که هر کس خواهد
دهد و هر کس نخواهد اعتبار به سؤال او ننماید و می گذرد و مشغول کسب خود گردد، امّا
طایفه ای که نقالی و معرکه آرایی و فال گیری را مثلا شعار خود سازند البته این باعث تعطیل
دیگران شود بلکه جمعیت درمعارک باعث جدال و منازعه و فساد در تمدن گردد لهذا در
کلام ربانی جمعیت زیاد بر ضرورت را نهی فرموده اند مثلاً می فرمایند: "واذ اطعمتم
فانتشروا" و هم چنین "فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فی الارض وابتغوا من فضل اللّه"
|271|
مفسرین این امر را حمل بر اباحه نموده اند امّا عاقل داند که این امر محمول بر وجوب است
زیرا که معابد را جای مصاحبت بلکه منازعت وحرف میل به دنیا و شهوات بدنیه ساختن
منافی خلوص عبادت باشد و این امور از زیادتی مکث در محل عبادات بی این که مشغول
عبادت باشند حاصل می گردد بلی سائل به کف اگر نقصی در اعضا و جوارح داشته باشد یا
صغر سن یا پیری مانع از کسب او باشد یا این که کسب او وفا بر معیشت خود و عیالش
ننماید منع او از سؤال ظلم در حق سائل خواهد بود وجوهی را در شریعت مطهره برای رفع
این ظلم و انظلام قرار داده اند.
فصل دهم
در بیان این است که ناظم اهل تمدّن باید علم و استحضار به امور داخله و خارجه ولایات
داشته باشد. بدان که هرحادثی از حوادث در عالم علتی را ضرور دارد و آن علت که این
معلول از آن صادر می شود یا اختیار و قدرت ما را در آن اثری هست و این اختیار جزء آن
علت است یا اختیار و قدرت ما را در آن اثری نیست.
امّا اول یا موافق صلاح نظام کل است یا منافی آن است موافق را مصلحت و منافی را
مفسدت گوییم، همین که قبل از وقوع استحضار باشد تدبیری در کمال وقوع مصلحت و
دفع مفسدت توانیم والا بعد از وقوع نه آن کمال متحقق گردد و نه این منع فایده بخشد، و
اما ثانی اگر استحضار از آن داشته باشد فی الجمله از آن نقصی می توان نمود. مقدّمه قحط
سالی و علاج حضرت یوسف(ع) دلیل واضح است. پس اکثر علوم متعلق به
این استحضار مطلوب خواهد بود مثل زجر انفال و احکام نجوم و علم اثر و رمل و جفر و
جغرافیا و فلاحت و حرب مگر این که صاحب نفس قدسیه باشد که در استحضار به این هیچ
یک احتیاجی ندارد بلکه آن ها ظنون و ادراک نفس قوی کامل قطع و یقین خواهد بود و
امنیّت را به این منافات نیست و از جمله اسباب استحضار تعیین جواسیس و امثال آن ها
است: "هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون".
|272|
فصل یازدهم
در بیان کیفیت ادراک نفس قوی است. بدان که بالمشاهده ادراکات متفاوت است اگر چه
گفته اند انسان قابل علم و صنعت ِکتابت است اما این قابلیّت فی الجمله می باشد نه این که
همه را مساوی هم توان نمود و این امر به تجارب حاصل آمده احتیاج به بیان ندارد. و
ادراکات بر دو قسم است: پاره ای تکوینی است که کسب و ریاضت و صنعت را در آن
مدخلیتی نیست و بعضی تشریعی است که کسب و ریاضت و صنعت را در آن مدخلیتی
هست. اگر چه باز قوت تکوینی را ضرور دارد و آن قوه تکوینیّه باز در همه مساوی نیست
بلکه متفاوت است و این نیز بالمشاهده والعیان معلوم ارباب عقل و فراست می باشد.
و در این جا تحقیقی لازم است و آن این است که ما پاره ای اشیا را بالقطع علم داریم و
هیچ شک و ریبی ندارد مثل ِ"النّار حارةٌ والشمس طالعةٌ" و پاره ای اشیا را علم نداریم مثل
نسبت قطر به دایره و جذر اصم و به هیچ طریق علم قطعی به آن ها حاصل نتوانیم کرد.
چاره استعلام بعض مجهولات را به این طریق یافته که امور معلومه چند را به طریق خاص
ترتیب دهند که آن مجهول معلوم گردد و این امر نیز بالبدیهه مشهود است، مثل این که
مثلث متساوی الاضلاع را به رسم دو دایره که سه ضلع مثلث انصاف اقطار آن ها باشد
متحقق می شود بعد از آن تأمل می کنیم که وجود آخر برای این مطلب هست یا نه می بیینم
که هست مثل این که خط معلوم را معین کنیم و اضلاع مثلث را به او مساوی کنیم به قیاس
مساوات مساوی خط اوّل باشند و با هم مساوی.
پس باز نگاه می کنیم که حصول نتایج بی این مقدمات می تواند یا نه، می بینیم
می شود و آن مصور شدن نفس است مطالب بی ترتیب ِمقدمات و کسب نظر، لهذا آن را
وحی گوییم، زیرا که وحی به معنی سرعت است هم چنان که طی الارض و طی الزمان
وطی اللسان متحقق است، این طی الفکر خواهد بود و این مقدور نمی شود مگر با قوّت
الهیّه یعنی در تکوین باید چنان باشد و سرّ "و اوحی رَبکَ الی النحل" این است و هیچ
منافات با امیت ندارد، زیرا که امیت و غیر امیت در تشریع است نه تکوین و تکوین احتیاج
|273|
به کسب و نظر ندارد و در کسب و نظر احتمال شک و ریب می باشد، زیرا که تا نظریات به
بدیهیات منتهی نشود مفید علم نباشد و ابده بدیهیات مشاهده آن است و اقوی از همه
مشاهدات مبصرات می باشد و ما می بینیم که بصر در ادراک خطا می کند مثل این که
شخصی را از دور کوچک می بیند و کوچک را در آب بزرگ و یک دلیل تجرد ِنفس این
است که او بر خطای خود و خطای سایر حواس اطلاع به هم رساند گاه هست که چیزی را
بدیهی پنداریم و در نفس الامر اقوای نظریات است و بالعکس ادراک تکوینی بهتر از
تشریعی خواهد بود.
قال تعالی: "هُو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و
یعلمهم الکتاب والحکمة". وقال تعالی حکایة عن عیسی(ع): "آتانی الکتاب
وجعلنی نبیاً" پس از این است که کامل تکوینی را نبی و ولیّ گویند و کامل تشریعی را
حکیم و دانا نامند و مرتبه ثانی از اولی پایین تر است. زیرا که آن ها نتیجه را بی ترتیب
مقدمات دانند و این ها بی ترتیب مقدمات و کسب نمی توانند. طایفه اولی ارباب وحی و
الهام و تحدّث هستند و اهل ذکرش گویند و طایفه ثانیه اهل تعلّم و کسب هستند و
اهل کتاب خوانند، اوّلی را نسیان و سهو نباشد از آن جهت گرامی باشند هیچ نقصی بر
اطلاع ایشان بر حقایق اشیا و لوازم آن نیست و ثانیه را سهو و نسیان اتفاق افتد لهذا احتیاج
به کتاب دارند تا هنگام سهو و نسیان رجوع نمایند. پس اهل ذکر و اهل کتاب با هم مساوی
نباشند.
فصل دوازدهم
در بیان طریق کسب و ریاضت است. ما گفتیم که کمال تکوینی افضل از کمال تشریعی
است، پس افعال و احوال و اقوال و ادراکی که از کامل تکوینی به عمل می آید تقاضای
ذات او است نه به طریق جبر بلکه با اراده و در آن نیز تفاوت است: کامل دارد و اکمل.
قال رسول اللّه(ص): "لولا تمرد عیسی عن دین اللّه لکنت علی
دینه" نفرمودند کنت تابعاً له، زیرا که بالاتر از اکملیت تکوینی چیزی نیست که متابعت و
|274|
تشریع نخواهد، یعنی اگر عیسی(ع) اکمل بود من هم همان را داشتم. و در
تشریع اگر کاملیت حاصل شود مطابق آن افعال و احوال و اقوال و ادراک خواهد بود به
طریق متابعت و آن موقوف بر تصدیق مقامات اکمل تکوینی است و آن را به اصطلاح اهل
معرفت صدق نامند پس کامل تشریعی به همان صدق مشابه کامل و اکمل تکوینی خواهد
بود، قال تعالی: "و لکم فی رسول اللّه اسوة حسنه" وقال ایضاً: "انّ اولی النّاس بابراهیم
للّذین اتّبعوه وهذا النّبی". و به این صدق نفس متّصف و مصور به صفات کامل و اکمل
خواهد بود، اگر چه کلّ اعمال کامل و اکمل تکوینی به عمل نیاورد.
نمی بینی که جناب حُر(رض) در ساعتی به چه مقام رسید و سَحَره به یک
تصدیق حضرت موسی(ع) چه مرتبه ای یافتند با این که هیچ عملی از اعمال کامل
و اکمل را به عمل نیاورده بودند. پس صدق، تکمیل آنی دارد و هر کس به آن کامل گردد:
"من تشبه بقوم فهو منهم" قال تعالی: "لیجزی اللّه الصادقین بصدقهم" لهذا نفوس این گونه
اشخاص در تحصیل نتایج احتیاج به ترتیب مقدمات ندارند و استحضار از حقایق جمیع
موجودات دارند. در حق حضرت سلمان(ع) جناب خاتم انبیاء(ص)
فرمودند: که سلمان(ع) جامع علوم اوّلین و آخرین باشد، قال اللّه
تعالی: "و سیری اللّه عملکم ورسوله والمؤمنون" آری مثنوی:
هر که او همرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بوئی بیش نیست
قال اللّه تعالی شأنه: "سنریهم آیاتنا فی الافاق وفی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق"
خذ هذا وکن من الشاکرین.
خاتمه در دعای سلطان اسلام است، حضرت یزدان جاویدان نگاه دارد و جمیع
مطالب و مأربش را در هر نشانه به سُهولت میسّر گرداند.
هر چه گویم عشق از آن برتر بود
عشق امیرالمؤمنین حیدر بود
|275|
________________________________________
پی نوشت ها:
[1] - برای اطلاع بیشتر از شرح حال وی رجوع کنید به: - صدر التواریخ، محمّد حسن اعتماد السلطنه، با تصحیح و تحشیه محمّد مشیری، انتشارات روزبهان، چاپ دوم، 1357. - ناسخ التواریخ، جلد دوم قاجاریه. - مقالات علی مشیری در مجله خواندنی ها سال 25. - سلسله مقالات حسین سعادت نوری در مجله یغما. - رساله دستور الاعقاب، آقا مهدی نواب تهرانی، نسخه خطی موجود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران.
[2] - در کتب تاریخی به تلاش آقاسی در آوردن وسائل و تجهیزات توپخانه ای به ایران اشاره شده است. در
این زمینه به دستور آقاسی رساله ای به نام "صواعق النظام" در ترکیب توپ و خمپاره توسط محمدرضا
مهندس توپچی تبریزی نگاشته شده است که نسخه ای از آن در کتاب خانه مرحوم فاضل در خوانسار
موجود است.
[3] - از آثار منثور وی می توان به کتاب "رد پادری" و کتابی در تفسیر بعضی از آیات مشکله قرآن کریم اشاره
کرد. و نیز رساله "مصابیح محمدیه" و رساله "چهل فصل سلطانی و شیم فرخی" در سیاست مدن و
نحوه کشورداری صحیح و رساله ده فصل و دو رساله عرفانی دیگر از جمله تألیفات آقاسی است که
نسخه های خطی آنها در کتاب خانه ملی ملک موجود است. (رجوع شود به فهرست نسخه های
خطی کتاب خانه ملی ملک جلد9)
[4] - صدر التواریخ، ص184.