hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbff0fbf02000000251a000001000100
روش حکومتی پیامبر(ص)
سید صمصام الدین قوامی
منابع نیروی انسانی(عضویابی)
1 - منابع نژادی
2 - منابع سرزمینی
3 - منابع قبیله ای(قریش و…)
4 - منابع ارزشی
الف - مهاجرین
ب - انصار
ج - تابعین
د - مجاهدین
5- منابع بومی
6- مؤلفة قلوبهم
7- منابع دینی
8- منابع عقیدتی
________________________________________
یکی از مباحث بسیار بحث انگیز در قرن حاضر مسئله نظام سیاسی و نظام اداری ِحکومت
پیامبر اکرم(ص) بوده است. دیدگاه برخی این است که حکومت پیامبر اکرم(ص) اساساً
نظام خاص اداری و سیاسی نداشته است. به این دیدگاه از جنبه های گوناگون - خصوصاً
کلامی - پاسخ گفته اند، اما از زاویه طرح عینی ِنظام سیاسی و اداری پیامبراسلام(ص)
کم تر بدین ساحت درآمده اند. نگارنده از کسانی است که به وجود نظام ِاداری ِکامل و
پیشرفته ای در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد، در جهت اثبات این اعتقاد، با روی
کردی تاریخی به شیوه نظام اداری پیامبر اکرم(ص) پرداخته و با کاوش در لابه لای
صفحات تاریخ ِسیاسی ِپیامبر اکرم(ص) نمودهای نظام مستحکم اداری را به دست آورده
است. این نوشته به اجمال به یکی از مهم ترین ارکان در نظام اداری یعنی عضویابی از
دیدگاه اسلام اشاره دارد.
|17|
منابع نیروی انسانی(عضویابی)
هر نظام اداری ارکان گونه گونی دارد که یکی از آن ها عضویابی است. علمای مدیریت
عضویابی را چنین تعریف می کنند:
"عملیات کاوش در منابع انسانی و کشف افراد شایسته و ترغیب و
تشویق آنان به قبول مسئولیت در سازمان." [1]
مراد ما از عضویابی در نظام اداری ِحکومت ِرسول اکرم(ص) لزوماً مطابق ِتعریف
فوق نیست، زیرا ممکن است در اطلاعاتی که از آن عصر به دست ما رسیده چنین فعل و
انفعالی را شاهد نباشیم و البته منکر وجود آن هم نیستیم و یا چه بسا اقتضای آن زمان دقیقاً
پیاده شدن مفاهیم فوق نبوده باشد. بنابراین مراد ما شناسایی منابع نیروی انسانی است که
رسول خدا(ص) کادر حکومتی اش را از آن ها تأمین می کرده است.
شناسایی این منابع به ما کمک می کند که در انتخاب معیار برای عضویابی و برای
منابع انسانی توفیق یابیم تا مدیران سازمان های حکومت اسلامی در هر عصر و نسلی بر
اساس آن معیارها به عضویابی بپردازند.
در آن شرایط، منابع نیروی انسانی پیامبر اکرم(ص) این ها بودند:
1- منابع نژادی عرب و عجم؛
2- منابع سرزمینی مانند مکه و مدینه و یمن؛
3- منابع قبیله ای مانند قریش؛
4- منابع ارزشی مانند مهاجرین، انصار، مجاهدین و تابعین؛
5- منابع بومی؛
6- منابع سرزمینی - اعتقادی مانند دارالکفر و دارالاسلام؛
7- منابع اعتقادی مانند مسلمین، یهود و نصاری.
|18|
1 - منابع نژادی
قرآن به زبان عربی نازل شده، پیامبر اکرم(ص) عرب است، اسلام در عربستان طلوع کرده
است، اولین حکومت اسلامی در مدینه - که از شهرهای عرب است - تشکیل یافته و عمده
نیروهای پیامبر اکرم(ص) در کادر اداری و حکومتی عرب بوده اند، ولی با این همه،
عربیت یک اولویت نبوده است.
قرآن می فرماید:
"یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثی وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا
انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم... [2]؛ ای مردم ما شما را از دو جنس ِمرد و زن
آفریدیم و شما را به شکل ملت ها و قبیله ها در آوردیم تا یکدیگر را
بشناسید. همانا با تقواترین شما نزد خداوند گرامی ترین شما است."
پیامبر اکرم در روز فتح مکه می فرماید:
"انّ اباکم واحد کلکم لآدم و آدم من تراب ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم
ولیس لعربی علی عجمی فضل الاّ بالتقوی [3]؛ پدر شما یکی است و آن،
آدم(ع) است و آدم از خاک، با تقواترین شما نزد خدا گرامی ترین شما
است، عرب را بر عجم برتری نیست مگر به تقوا."
بعضی از اعراب معاصر از تمدّن اسلامی با نام"تمدّن عربی" یاد می کنند و
می گویند:"مسلمان ِغیر عرب اگر پیش رفت کرده است به خاطر روح عربی بوده است که
در همه ملت ها پیدا شده بود و همه این ملت ها تحت نام و عنوانِعربیت" یک حرکت
هم آهنگ به وجود آورده بودند". [4] این نظریه، به طور آشکار تحریف تاریخ است، در
حالی که ملت های مسلمان بر روی ملیّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان می دانستند.
محور نبودن عربیت به صورت یک ارزش اسلامی باقی بود حتی خلفای راشدین بر آن
پای فشرده اند ولی امویان سلسله جنبان تفکر تفوّق عرب شدند [5] و سیاست آن ها بر اصل
تفوق عرب بر غیر عرب پایه گذاری شد، معاویه به صورت بخش نامه به همه عمّال خویش
|19|
دستور داد که برای عرب، حق تقدّم قائل شوند. این عمل ضربه مهلکی به اسلام زد و
منشاء تجزیه حکومت اسلامی به صورت حکومت های کوچک بود، زیرا بدیهی است که
هیچ ملّتی حاضر نیست تفوق و قیمومت ملّت دیگر را بپذیرد. اسلام از آن جهت مقبول
همه ملّت ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ نژادی و قومی نداشت. [6]
"آجری" در اربعین از رسول خدا(ص) نقل می کند که:"همانا خدا اختیار کرد مرا و
اختیار کرد برای من اصحابی پس قرار داد برای من از آنها وزرائی." [7] در"استیعاب" از قول
علی(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده می شوند:"حمزه، جعفر، ابوبکر، علی، حسن،
حسین، عبداللّه بن مسعود، سلمان، عماربن یاسر، حذیفه، اباذر، بلال و مصعب". [8]
جالب است اگر این مجموعه را به منزله کابینه فرض کنیم(هر چند حسنین کم سن
بوده اند.) در این جمع دو نفر غیر عرب دیده می شوند: سلمان فارسی و بلال حبشی. این
دقیقاً همان عدم اولویت نژاد عرب را تأکید می کند در شرایطی که زمین و زمان و زمینه
اقتضای عرب گرایی داشت حضور این دو نفر در سطح بالای مسئولیت معنای خاص دارد.
و وقتی هم پیامبر(ص) به سلمان لقب می دهد نمی گوید سلمان عربی بلکه
می فرماید"سلمان محمّدی".
پیامبر(ص) به همین دو اکتفا نکرد،"صهیب بن سنان" ملقّب به"ابو یحیی"، رومی
بوده است، وحشی - که بعد اهلی شد و به او مأموریت داده شد - حبشی است که شیعه و
سنی او را صحابی می دانند. ابن هشام در سیره خویش"ابو کبشه" را فارسی و"زیدبن
حارثه" را حبشی می داند. [9] که در جنگ بدر حضور داشته اند، بعضی"ذو مخبر" را از
صحابه پیامبر، که حبشی است، شمرده اند. [10] در این میان، نقش ِسلمان فارسی که
سلمان الخیر و سلمان السلام و سلمان محمدی است، بسیار برجسته و کلیدی است، وی
در جنگ خندق، خندق می سازد و در جنگ طائف منجنیق می سازد [11] و بعدها در زمان
عثمان استان دار مدائن می شود [12] و امیرالمؤمنین(ع) وی را پس از مرگ تجهیز کرد و بر او
نماز خواند و جعفر هم حاضر بود.
در فروغ ابدیت آمده است:"مناطق ِخوش آب و هوای ِعربستان در آخرین قرن قبل از
|20|
اسلام به طور کلّی تحت نفوذ سه دولت بزرگ یعنی ایران و روم و حبشه بود، شرق و شمال
شرقی این منطقه زیر حمایت ایران و شمال غربی تابع روم و قطعات مرکزی و جنوب تحت
نفوذ(حبشه) قرار داشت، بعدها در اثر مجاورت با اینان سه دولت عرب به نام های حیره،
غسان و کنده هر کدام تحت نفوذ یکی از سه دولت نامبرده(ایران، روم و حبشه) قرار داشتند."
جالب است که پیامبر سلاطین هر سه قدرت را به اسلام دعوت کرد خسرو پرویز که
پیامبر او را به نام"کسری عظیم فارس" در نامه اش یاد کرد قبول نکرد، [13] ولی نجاشی
سلطان حبشه اسلام آورد [14] و هرقل ِعظیم روم معروف به"قیصر" اسلام آورد. [15] آن چه
برای ما مفید است آن که طبق مدارک یاد شده پیامبر به کسری و قیصر نوشت:"اسلم تسلم؛
اسلام بیاور تا سالم بمانی". و در بعضی نامه هایش می افزود:"اسلم تسلم فاجعل لک ما
تحت یدیک" [16] و یا می فرمود:"ان تؤمن باللّه وحده لاشریک له یبقی ملکک". [17] این
جملات به آن معنا است که اگر اسلام بیاورید به حکومت ادامه می دهید.
اگر عربیت در کارگزاری حکومت رسول خدا(ص) اولویت داشت چنین وعده ای به
حکّام غیر عرب نمی داد. این وعده ها گویای نفی عرب محوری در حکومت است و این
آن چیزی است که ما در این مبحث به دنبال آنیم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقای او در
حکومت با تأیید رسول خدا(ص) نشان می دهد که کادر غیر عرب رسول خدا(ص) منحصر
در بردگان حبشی مثل بلال و وحشی و ذومخبر نمی شود بلکه مَل ِک حبشه هم در این حلقه
وارد است و نه تنها صهیب رومی که برده است بلکه خود قیصر روم هم به نوعی در
حکومت فراگیر و جهان گیرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.
آن چه منظور ما را بیش تر تقویت می کند اسلام آوردن دسته جمعیِباذان" حاکم یمن
و تمام کارمندانش که ایرانی بودند می باشد، [18] زیرا سرزمین حاصل خیز یمن که در جنوب
مکّه قرار دارد و حکمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانی بودند [19] و تمام
کارمندانشان ایرانی بودند با نامه پیامبر و وعده ای که داد مبنی بر این که"اگر مسلمان شوی
حکومتت دوام دارد" [20] با لبیک به پیامبر و مسلمان شدنشان ایرانیان زیادی به کادر حکومتی
رسول خدا(ص) اضافه شد.
|21|
این روحیه حتی در حکومت امیرالمؤمنین هم مشاهده می شد که فردی به نام"شنسب"
را که ایرانی و از نسل غوریان است به عنوان فرمان دار ناحیه"غور" هرات منصوب فرموده
بود. [21] خلفای دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب کرده بودند، که ذکر آن رفت. همه
این ها نشان می دهد که نفی ِعرب محوری از دید کتاب و سنت و سیره، مسلّم است و
پیامبراکرم(ص) در عضویابی، هیچ گاه به نیروهای عرب به عنوان یک منبع نیروی انسانیِ
دارای اولویت، تکیه نکرده است.
2 - منابع سرزمینی
مکّه با همه اهمیتش هیچ گاه برای حکومت اسلامی به یک منبع اولویت دار تبدیل نشد، زیرا
ارزش های مکه مخصوص اهل آن نیست و یک سرزمین عمومی و متعلق به همه است.
حتی پس از این که مکه فتح شد و پیامبر به وطَن ِاصلی خود بازگشت آن جا را پایتخت
قرار نداد و به مدینه بازگشت. در تاریخ حکومت های اسلامی هم هیچ گاه مکّه پایتخت
نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.
آری، مکه نه تنها پایتخت نشد بلکه با همین عمل پیامبر(ص) عملاً"هم شهری گری" و
"هم وطن گرایی" نفی گردید.
بسیاری از یاران اوّلیه پیامبر(ص)، که مرتباً آزار می شدند، مثل ِبلال، عمّار،
صهیب، سلمان، اویس قرنی، معاذبن جبل، اباذر غفاری، مقداد، عدی بن حاتم و
عبدالله بن مسعود، مکی الاصل نبودند. در میان وزرایی که قبلاً شمردیم، شش نفر غیر
مکی اند و اگر حسن و حسین(ع) را لحاظ نکنیم سهم مکّی و غیر مکّی، مساوی است.
در بین هفده استان دار، ده نفر آن ها اهل یمن و یک نفر از مدینه و شش نفر مکّی هستند
که یک نفر از آن ها"عتاب بن اسید" است که والی مکه است از طرف رسول خدا(ص) [22] نه
به خاطر این که مکّی است بلکه به خاطر بومی بودنش. پنج نفر باقی مانده که قرشی هستند
یکی "ابوسفیان" است که به عنوان "مؤلفة قلوبهم" منصوب شد بر نجران [23] نه به عنوان
مکّی و سایرین هم به خاطر شایستگی و صلاحیت. و مکّی بودن هیچ دخلی نداشت.
|22|
پس بنابر آمار وزرا که ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در
تشکیلات حکومتی رسول خدا(ص) برتری با عنصر مکّی نبود. در خصوص "عثمان بن
طلحه بن شیبه" که به طور موروثی کلیددار کعبه بودند پیامبر او را ابقا کرد، [24] ولی نه به
خاطر مکّی بودنش بلکه برای ردّ امانت، زیرا این آیه نازل شد که: "انّ اللّه یامرکم ان تؤدو
الامانات الی اهلها ؛ [25] خداوند به شما امر می کند تا امانات را به اهل آن بازگردانید."
حضور حجم عظیمی از یمنی ها در بین استان داران و یک نفر به نام "حذیفه" در بین
وزرا حاکی از این است که مکه اولویت ندارد.
ب - مدینه (پایتخت گرایی - مرکزگرایی)
مدینة الرسول(ص) که قبل از هجرت "یثرب" نام داشت مرکز اسلام و حکومت
اسلامی و مدفن بسیاری از نیکان و پاکان است. رسول خدا(ص) این شهر را برای مرکزیت
بر مکه مکرّمه هم ترجیح داد و حتی بعد از فتح مکه پایتخت را عوض نکرد.
ولی آیا مدینه اولویت دار است؛ یعنی اهل مدینه به خاطر این که در این سرزمین و در
مرکز و پایتخت هستند مزیتی بر دیگران دارند. و "مرکزگرایی" و "پایتخت گرایی" که در
زمان رسول خدا تحت عنوان مدینه گرایی تبلور داشت، آیا معیاری برای عضویابی در
حکومت اسلامی است؟
پاسخ این سؤال هم منفی است، زیرا در لیست وزرایی که دیده شد تنها یک نفر مدنی
است و آن، "زیادبن لبید انصاری" است و نیروهای یمنی که نه مکی اند و نه مدنی آمار
بالایی را در بین استان داران رسول خدا(ص) داشتند.
نیروهای مهاجر هم که مکی و غیر مکی داخل آن ها بود پست های حکومتی را اشغال
کرده بودند.
در یک جمع بندی باید گفت: سرزمین، معیار نیست حتی مکه و مدینه و یمن و هیچ
حاکم اسلامی نمی تواند فردی را چون هم شهری او است یا مقیم پایتخت است یا مقیم
یکی از استان های مهّم است(مثل یمن) اولویت دهد.
|23|
3 - منابع قبیله ای(قریش و…)
قریش نام قبیله ای است پدر این قبیله "نضربن کنانه" است، این قبیله را از آن جهت قریش
نامند که گرد حرم فراهم آمده اند.
امویان و علویان و عباسیان از قریش هستند، محمد(ص) هم قرشی است و
بزرگ ترین افتخار برای یک نفر این بوده که شاخه ای از آن محسوب و به آن منسوب شود.
با توجّه به این که جامعه عرب دچار دردی ریشه دار و مزمن به نام تفاخر به فامیل و خانواده
و قبیله بود لذا زمینه برتری این طائفه ممتاز فراهم بود. پیامبر که خود قرشی بود با شناخت
درد مزبور قبل از بدخیم شدن، به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن کریم رسماً شعوب و
قبائل را مایه تعارف و شناخت یک دیگر و نه سرمایه تفاخر می داند: "جعلناکم شعوباً و
قبائل لتعارفوا" [26].
رسول خدا(ص) وقتی مکّه را فتح کرد برای پیش گیری از بیماری قریش گرایی با
قدرت می فرماید: "ایها الناس انّ اللّه قد اذهب عنکم نخوة الجاهلیه و تفاخروها بآبائها
الاوانکم من آدم و آدم من طین ا ِلاّ خیر عباداللّه عبدا تقاه" [27].
در جای دیگر می فرماید: "اشراف امّتی حَمَلةالقرآن و اصحاب اللیل [28]؛ اشراف ِقوم
من، حاملان ِقرآن و شب زنده داران هستند". و یا آن جا که با کشتگان آن ها من جمله
ابوجهل و عتبه و شیبه و امیّه که در چاه بودند صحبت می کند، می فرماید:"دیگران مرا
تصدیق کردند…، دیگران مرا جای دادند، دیگران مرا کمک کردند". [29] این دیگران چه
کسانی هستند که این همه در کلام رسول خدا(ص) تکرار می شود؛ یعنی غیر قریش که
ترکیبی از مهاجر و انصار و مکّی و غیر مکّی اند. معلوم می شود اکثر قریش مانع راه بودند
که پیامبر این گونه با چاه سخن می گوید. البته بعضی از قریش، پیامبر(ص) را هم کمک
کرده اند قبلاً خواندیم که از هفده استان دار، شش نفرشان قرشی بوده اند و هم چنین در
میان وزرای آن حضرت، هشت نفر از قریش هستند: پنج نفر از بنی هاشم و سه نفر دیگر
یعنی ابوبکر، عمر و مصعب از قریش هستند. قریشی ها در بین قضات و نیز در همه ارکان
|24|
حکومتی حضور داشته اند، ولی نه به خاطر قرشی بودن بلکه ملاحظات دیگری در نظر
بوده است.
البته روایتی از رسول خدا(ص) نقل شده که می فرماید: "قدموّا قریشا ولاتقدّمواها و
تعلموا من قریش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قریش لاخبرتها مالخیارها عنداللّه تعالی" [30] و
در نقلی دیگر از امیرالمؤمنین(ع) آمده است: "قدموا قریشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قریش
لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالی" [31] و در نقل سوم دارد که "قدمواّ قریشا ولا تقدّموها و تعلموا
منها ولا تعلموها" [32].
این روایات از طریق اهل سنت است و به قول"مناوی" در شرح جامع صغیر بعضی
برای تقدیم قول شافعی بر غیر شافعی به این روایات استناد کرده اند، [33] زیرا شافعی نسب
به"مطّلب" فرزند هاشم می رساند و جالب است که خیلی از فقهای ما، در این که مطلبی را
در احکام بنی هاشم وارد کنند تردید دارند.
در کتاب"ذکری" آمده است که برخی از فقها مثل شیخ مفید و شیخ صدوق و پدرش و
غیرهم در بحث نماز میّت برای این که اولویتی به هاشمی بدهند راهی ندارند جز این که به
چنین روایاتی استناد کنند، در حالی که در روایات ما اثری از آن ها مشاهده نمی شود. [34]
ما می گوییم اوّلاً: این روایات از حیث سند معتبر نیست، زیرا از طریق شیعه اثری از
آن نیست.
ثانیاً: از همان طریق اهل سنّت هم اگر قبول کنیم این روایات به مقدّم داشتن"حذیفه
یمانی" غیرقرشی توسط پیامبراکرم(ص) در یک نماز، نقض می شود؛ در حالی که پشت
سرش قرشی ها بودند؛ یعنی پیامبر او را امام قرشی ها کرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا
بعضی مثل"عیاض" با شتاب در حل این تناقض به این توجیه روی آورده اند که مراد از
تقدیم قریش بر غیر قریش تقدّم در خلافت و حکومت است نه تقدیم در نماز جماعت یا
میّت! [35]
ثالثاً: اگر قریش باید مقدم شود فقط بنی هاشم مراد است که ما این را قبول داریم،
چرا که قریش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج کردند و با او جنگیدند و چگونه است
|25|
که مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و کسی معلّم آن ها نشود!؟
رابعاً: از همه که بگذریم دلالت آن، مقابل فرمایش رسول خدا(ص) است که فرمود:
"لاحسب لقرشی ولاعربی الاّ بالتواضع". و نیز با آیه سیزدهم سوره حجرات و خطبه
پیامبر(ص) در مکه - که به همه آن ها اشاره رفت - تعارض دارد.
در مجموع این قبیل روایات عاجزند از اثبات تقدّم قریش مگر در بنی هاشم و آن چه
در بحث حیض در جوامع فقهی ما آمده است که زنان قرشیه ده سال دیرتر به یائسگی
می رسند [36] امری تعبدی یا تکوینی است و بعید است کسی آن را امتیازی برای قریش
حساب کند، زیرا در این صورت باید برای"نبطیه" هم امتیاز قائل شود که در روایات
هم دوشِ قرشیه است. شیخ مفید در کتاب"مقنعه" می گوید:"قد روی ان القرشیة
من النساء والنبطیه تریان الدم الی ستّین سنه" [37]. و در نبطیه اصولاً تردید هست که عرب
مستعجم هستند یا عجم مستعرب. [38] هرچند از ابن عباس نقل شده است که:"نحن
معاشر قریش حیّ من النبط". [39] ولی وضوحی ندارد و در نهایت این که در زمان ما
شناخته شده نیستند و قرشیه هم جز بنی هاشم در زمان حال شناخته شده نیست، هرچند
صاحب جواهر از قبیله معروف به قریش در زمان ما نام می برد [40] که برای ما شناخته
شده نیست.
لذا راهی برای برتری قریش وجود ندارد نه آن روایات اهل سنت و نه این مسئله
یائسگی قرشیه و نه اموری از این قبیل قادر به اولویت دادن به قریش نیستند و قریش گرایی به
حکم کتاب و سنّت مطلوب نیست.
اما آن چه در بحث ما مفید است این که"قبیله گرایی" که در خصوص رسول خدا(ص)
به شکل"قریش گرایی" تبلور داشت، یک معیار منفی است؛ یعنی حاکم یا مدیر اسلامی در
عضویابی نمی تواند به قبیله خویش به عنوان یک منبع اولویت دار بنگرد. البته تشخیص
قبیله در صدر اسلام بسیار آسان می نمود، زیرا نظام قبائلی حاکم آن چنان دقیق بودکه به
قول قرآن یک عامل شناسایی و تعارف، قبایل بودند [41] و هر کس را به قبیله اش می شناختند
و از امام صادق(ع) آموختیم که قبایل، کسانی اند که منسوب به آبا هستند [42] که در زبان ما
|26|
چنین نسبتی را در یک خاندان یا دودمان می توان یافت یا آن چه که به"آل" معروف است؛
شبیه آن چه در کشورهای خلیج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود، آل نهیان،
آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن، آل ابراهیم و آل عمران معنایی اعم دارد،
زیرا"آل ابراهیم" به بنی اسحاق و بنی اسماعیل تقسیم می شود که اوّلی یهود و دوّمی عرب
را می سازد. [43] پس"آل" حتی معنایی فوق نژاد می یابد، اما آن چه در زمان ما از آل فهمیده
می شود معنایی بسیار محدودتر است و شاید بهترین ترجمان آن"خاندان" یا"دودمان" باشد
وگرنه مصداقی برای قبیله نخواهیم یافت. بر این اساس وقتی قریش گرایی و قبیله گرایی در
زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معیاری که متناسب با همه زمان ها به دست می آید"عدم
دودمان گرایی" و "عدم خاندان گرایی" است؛ به عبارت دیگر، دودمان و خاندان هیچ
اولویتی به عنوان نیروی انسانی ندارند.
4 - منابع ارزشی
الف - مهاجرین
مراد از مهاجرین نیروهای فداکاری هستند که در صدر اسلام با پیامبراکرم(ص) و یا بدون
ایشان از مکه به مدینه یا به شعب ابی طالب یا به حبشه مهاجرت کردند و خود و فعلشان در
قرآن کریم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همین بس که امیرالمؤمنین(ع) در
نامه های متعدد به معاویه و دیگران،"هجرت" را از ارزش های اصلی خویش، ذکر
می کند، مثلاً می فرماید: "سبقت الی الایمان والهجره" [44]، یا می فرماید: "لیس المهاجر
کالطلیق" [45]. بخش عظیمی از کادر رسول خدا(ص) بلکه حواریون و ربیّون او را مهاجرین
تشکیل می دادند. در جنگ بدر - طبق آماری که ابن هشام می دهد - 87 نفر از مهاجرین
بوده اند. [46] قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسایی و اطلاعات عملیات را مهاجرین انجام
می دادند، چون انصار فقط پیمان حفاظت از پیامبر(ص) را در داخل مدینه داشتند نه خارج
آن. [47] بیش تر ِمسئولیتی که از طرف پیامبر با عنوان مکی یا قریشی یا بنی هاشم یا ذی القربی
مسئولیت گرفتند هجرت هم کرده اند، مگر مؤلفة قلوبهم که بعد از فتح مکه، اسلام آوردند
|27|
و یا برخی مثل عباس عموی پیامبر(ص) که عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ
قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) یک ارزش و یک اولویت قطعی است؛ یعنی مهاجرین
در عضویابی دارای اولویت هستند.
امّا در این خصوص که عنوان مهاجر اکنون چه مصداقی دارد. بین مفسران و فقها
اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مکه و قول دوم:
اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامی که کفر باقی است [48]. دلیل قول اول این سخن ِ
پیامبر(ص) است که فرمود: "لاهجرة بعد الفتح" و این که بعد از فتح مکه از دارالکفر تبدیل
به دارالایمان شده است و آمدن از مکه به مدینه معنای هجرت ندارد. [49] دلیل دسته دوم آن
است که مراد، هجرت از دارالکفر به دارالایمان است نه فقط از مکّه به مدینه. صاحب
جواهر ادعای لاخلاف می کند. [50]
ما می گوییم هجرت از قبیل حقیقت و مجاز نیست که از مکه به مدینه را حقیقی و باقی
را مجازی بدانیم کما این که صاحب جواهر چنین تصور کرده است، بلکه هجرت یک
معنای کلی و جامع است به معنای دوری از بدی ها به سمت خوبی ها و دارای مصادیقی
است، مصداق بارز آن، همان هجرت از مکه به مدینه است ولی تنها مصداق نیست،
هم چنان که در روایتی آمده است: "المهاجر من هجر نفسه" [51] و یکی از گناهان کبیره
را "تعرّب بعد الهجره" می دانند که شاید عبارت آخری از ارتداد و مصادیقی که
صاحب "تذکره" و محقق کرکی و دیگران آوردند و شهید هم در"روضه" به آن اشاره دارد [52]
که یکی از آن ها را ما در معیار"شهرنشین گرایی" اشاره کردیم. و لذا هر نوع دوری از گناه و
جهل و آمدن به سمت تعالی و تمدن می تواند بدون مسامحه و مجاز، هجرت تلقی شود.
مگر نه این که ما هجرت از مکه به حبشه را هم هجرت می دانیم. آیا این جا از دارالکفر به
دارالایمان است یا این که از دارالکفر به دارالکفر؟ لذا هجرت از همان زمان
رسول خدا(ص) هم مصداقی غیر از هجرت مکه به مدینه داشته است کما این که شعب
ابی طالب هم همین معنا را دارد.
به طور کلی هجرت یک ارزش است که بزرگان به رخ دیگران می کشیدند،
|28|
امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خویش که اشاره می کند
می فرماید: "وهاجر الهجرتین". [53] در نماز جماعت هم تقدّم با کسانی است که زودتر
هجرت کرده اند؛ مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است که"اقدم هجرة"
ملاک تقدّم تنها آن زمان باشد، نماز جماعت همیشگی است پس تقدّم"اقدم هجرة" هم
همیشگی است.
ییکی از مصادیق اصلی آن انسان های مجاهد و مبارزی هستند که سابقه مبارزاتی و
پیشینه روشنی در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دین داشته باشند، انسان های فداکار و
انقلابی که زودتر از دیگران پا به میدان نهاده اند و از بیت و بیتوته خارج شده اند: "و من
یخرج من بیته مهاجراً الی اللّه ورسوله ِثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی اللّه" [54]،
"یاعبادی الذین آمنوا انّ ارضی واسعه فایای فاعبدون" [55]، و آن جمله رسول خدا(ص) که
گفتیم فرار از یک زمین به زمین دیگر را ولو به یک وجب، هجرت می داند و صاحب آن را
هم نشین ابراهیم(س) و محمد(ص) و….
بنابراین معیارِمهاجرگرایی" در عضویابی ِرسول خدا(ص) یک اصل مسلّم مبتنی بر
گمان و عقل بود و به آن عمل کرد. آمار دقیق ِکارگزاران ِپیامبر(ص) این را نشان می دهد.
ما هم باید"مبارزگرایی" و"ایثارگری" و"ایثارگرایی" را معیار بدانیم؛ یعنی هرکس تلاش و
مجاهدت بیش تری داشته و جان بازی کرده و پا و نخاع داده است را اولویت بدهیم.
پس"سابقه مبارزاتی در راه اسلام" معیار است و"السابقون الاولون" در این زمینه پیش تاز و
مقدّم هستند. شاید نام"مجاهدگرایی" مناسب تر باشد. بنابراین"مهاجرگرایی" با هر
مصداقی در هر زمین و زمانی معیار ِمثبت در عضویابی است.
ب - انصار
انصار نیز مثل مهاجرین از منابع اصلی تغذیه کننده نیروی انسانی پیامبر بوده اند و
اولویت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.
در کشاف و غیره مذکور است که رسول خدا(ص) بین آن ها و مهاجرین چگونه تعادل
|29|
در ارزش برقرار می کند. بعضی انصار بر قریش خود را برتر می دانستند رسول خدا(ص)
فرمود: ای انصاریان، مگرنه آن که شما ذلیل بودید و خدای تعالی شما را به واسطه من
عزیز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلی یا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شما گمراه بودید
حق سبحانه به سبب من شما را هدایت کرد؟ گفتند: بلی یا رسول اللّه. بعد از آن فرمود:
چرا جواب مرا نمی دهید؟ گفتند: چه بگوییم یا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگویید
مگر نه آن که قومت تو را اخراج کردند و ما تو را جای دادیم و در پناه خود آوردیم؟ مگر نه
قومت تکذیب تو را نمودند، پس ما تو را تصدیق کردیم؟ نه تو را مخذول ساختند پس ما تو
را نصرت دادیم؟ و بر همین طریق حضرت رسالت شمارش صفات جمیله ایشان می نمود
تا آن که همه به زانو در آمدند و گفتند: یا رسول اللّه تن و جان ما فدای تو باد. [56]
یعنی آن حضرت با یک بیان زیبا و شیوا و عادلانه در محضر مهاجر و انصار به طور
تلویحی ارزش های طرفین را گفت و آن ها را مثل دو بال برای خود قلمداد کرد. یا موقع
کلنگ زدن در خندق این شعار را می داد که: "اللهم اغفر الانصار والمهاجره" [57].
بحث درباره "نصرت" است که حد اعلای آن ایثار است نصرت آن قدر ارزش مند است
که هر کس لقب "انصاری" را مثل یک نشان بر دوش می کشید و بدان افتخار می کرد.
انصاری ها به همین صورت در تاریخ به صورت لسان صدق در آخرین مانده اند. جابربن
عبداللّه انصاری، ابوایوب انصاری، جناده انصاری، ابودجانه انصاری و غیرهم یعنی
همان ارزش که بنی هاشم و سادات دارند که به وسیله پیش وند سیّد خود را ممتاز می کنند
اینها با پسوند انصاری چنین کاری می کنند.
انصاری ها در جنگ بدر، فتح مکه و دیگر نبردهای پیامبر(ص) نیز حضور چشم گیری
داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بیش تر بود. [58]
ج - تابعین
خداوند می فرماید: "والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم
باحسان رضی اللّه عنهم و رضوا عنه" [59] در این آیه به سه دسته از یاران رسول خدا(ص) که
|30|
مورد رضایت خداوند بوده اند اشاره می شود که عبارت اند از: مهاجرین، انصار و تابعین.
در مورد تابعین دو نظر است: یکی این که پیامبر را درک نکردند و بعداً آمدند و معصومین
دیگر را یاری کردند و یا این که تابع سابقین شدند"از مهاجرین و انصار" با احسان و ایمان و
اطاعت. [60] تابعین طبق برداشت دوم کسانی هستند که یا مهاجرند یا انصار منتها دیر به این
قافله نور پیوسته اند و جزء "السابقون الاولون من المهاجرین والانصار" نیستند ولی جزء
لاحقین هستند، به هر حال آمده اند و خداوند هم اعلام رضایت از آن ها می کند:
"رضی اللّه عنهم و رضوا عنه".
د - مجاهدین
جهاد نوعاً قرین مهاجر و انصار است چه بسا بگوییم آن چه به مهاجر و انصار و تابعین
ارزش می دهد همین جهاد آن ها است، قرآن می فرماید: "إنَّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا
باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه والذین آووا ونصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض" [61] ، یا
می فرماید: "والذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه والذین اووا و نصروا اولئک
هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق کریم" [62] ؛ یعنی هجرت و نصرت ضلع سومی دارد به نام
جهاد و در نتیجه می شوند "مؤمنون حقا"، "رضی اللّه عنهم و رضو عنه"، "لهم مغفرة و رزق
کریم" و قرآن صریحاً می فرماید: "فضل اللّه المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما" [63].
در یک جمع بندی باید گفت که چهار عنوان ِ"مهاجرین، انصار، تابعین، مجاهدین"
که یک منبع و مجموعه ارزشی را تصویر می کنند و می توان آنان را "ایثارگران" نامید،
رسول خدا(ص) به نص قرآن کریم به آن ها اهمیت و اولویت می داد. بنابراین "ایثارگری"
معیار دیگری برای عضویابی است. حکومت اسلامی نیروهای خویش را باید از این چهار
منبع سرشار و عظیم برگیرد. و اگر جنگ نبود، ایثارگران و مهاجران و انصار و تابعین
کسانی خواهند شد که بیش ترین سوابق مبارزاتی و فداکاری و دل سوزی و از خودگذشتگی
و تحمل رنج و مرارت را برای اسلام و حکومت اسلامی داشته اند.
|31|
5- منابع بومی
قال اللّه تبارک و تعالی:"وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه..." [64]، "هوالذی بعث فی الامیین
رسولاً منهم..." [65]، "لقد مَنَّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم" [66]، "کما ارسلنا فیکم رَسولاً
منکم" [67]. رسول خدا(ص) عربی، قرشی، مکی، مدنی و بومی بود و خداوند در آیات
چهارگانه به این نکته اشاره می کند. نیروهای بومی ِشایسته به خاطر سنخیّت و نیز شناخت
و رگ و ریشه معلوم و مشخص ، موفق ترند و لذا اولویت دارند. [68] عتاب بن اسید، اهل
مکه است و والی همان جا شد [69]، نصب خاندان"باذان" در یمن [70]، عدی بن حاتم در قبیله
خود، طیّ [71]، قیس بن مالک در هَمْدان [72]، عین فروه در مراء [73]، مالک بن عوف، آتش
افروز جنگ حنین، مرد ِسرسخت ِقبیله بنی سعد توسط پیامبر سرپرست قبیله نصر وسلمه
شد [74]، نصب معاذبن جبل ِیمنی به عنوان قاضی یمن [75]، نصب یک جوان ثقفی در
ثقیف [76]، نامه پیامبر به هوذه بن علی حنفی زمام دار یمامه که فرمود: اسلام بیاور تا در امان
باشی و قدرت و سلطنت تو باقی بماند [77]، نامه به حارث حاکم غسان با همین مضمون [78] و
نامه هایی از همین دست به سلطان حبشه، قیصر روم و کسرای ایران، حاکی از یک نوع
اولویت دهی به نیروهای بومی است که اگر اسلام آوردند طبق وعده بر منطقه و نقطه
خویش حکومت می کردند. در فتح مکه ابوسفیان مکی در مکه مسئولیت می گیرد تا"مؤلفة
قلوبهم" را در منزلش جمع کند [79]، عثمان بن طلحه مکی را در کلیدداری کعبه ابقا
می کند [80]، امیرالمؤمنین هم قثم بن عباس مکی را عامل مکه قرار داد [81] و سهل بن حنیف
انصاری را که مدنی بود عامل خود در مدینه قرار داد. [82] در نقاط دیگر، حضرت کنترل
آن چنانی نداشت، شام که در اختیار معاویه بود، بلاد عراق هم نوعاً به اشاره معاویه مست
می شدند والاّ شامل نصب عناصر بومی با همان حجم زمان رسول خدا(ص) در زمان
امیرالمؤمنین هم می شدیم. البته قبلاً اشاره کردیم که شنسب که ایرانی و اهل غور هرات
بود از طرف آن حضرت بر منطقه خویش حاکم شد [83] استقصای بیش تر ما را به اولویت
نیروهای بومی در سیره پیامبراکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بیش تر راهنمایی می کند.
|32|
پیامبران هم نوعاً از طرف خدای تبارک و تعالی بر مناطق خویش مبعوث و منصوب
می شدند: در سوره های هود و اعراف مرتباً با این جمله رو به رو می شویم که:"الی عاد
اخاهم هودا"، "الی ثمود اخاهم صالح"، "الی مدین اخاهم شعیبا"، "ولقد ارسلنا نوحاً الی
قومه"، "لقد ارسلنا موسی بآیاتنا الی قومه ان اخرج قومک من الظلمات الی النور" و آیاتی
دیگر از این قبیل که ما را کمک می کند در جهت اتخاذ یک معیار مناسب در عضویابی که
همان"بومی گرایی" باشد. یعنی نیروهای بومی نسبت به نیروهای غیر بومی، اولی و احق
هستند، مگر این که نکته خاص مثل مسائل امنیتی در میان باشد، و گرنه اصل ِبومی گرایی
در عضویابی اصلی عقلی، عرفی و شرعی است.
6- مؤلفة قلوبهم
در آیه 60 سوره توبه"مؤلفة قلوبهم" به عنوان یکی از مصرف های زکات نام برده شده اند
صاحب شرایع می گوید: "المولفة قلوبهم هم الکفار الذین یتمالون الی الجهاد" [84] صاحب
جواهر اقوال مختلفی را در تعریف مؤلفة قلوبهم از اصحاب نقل می کند و در پایان نظر
خودش را به عنوان تحقیق بعد از مطالعه کامل در کلمات اصحاب و اخبار و اجماع و نفی
خلاف این گونه اعلام می دارد: "ان المؤلفة قلوبهم عام للکافرین الذین یراد الفتهم
للجهاد او الاسلام والمسلمین الضعفاء العقائد لا انهم خاصّون باحد القسمین" [85].
اختلاف بین فقها بر سر این است که"مؤلفة قلوبهم" چه کسانی هستند؟ بعضی فقط
کفار را مصداق می دانند عده ای کفّار را برای استمالت آن ها به جهاد و برخی کفار را برای
استمالت آن ها به اسلام. گروهی هم مسلمانان ضعیف العقیده را برای بقاء شان در اسلام از
مصادیق این عنوان می دانند. خلاصه"مؤلفة قلوبهم" دو دسته اند: دسته ای که باید جذب
شوند و دسته ای که باید دفع نشوند؛ به عبارت بهتر، یک تیره باید بیایند و یک تیره باید
نروند. تیره اوّل کفارند یا برای جهاد، خواه مسلمانان شوند یا نه و یا برای مسلمان شدن و
تیره دوم ضعیف العقیده ها هستند برای این که باقی بمانند، لذا از زکات بودجه ای برای این
منظور در نظر گرفته شده است.
|33|
امام باقر(ع) در صحیح زراره می فرمایند:"مؤلفة قلوبهم" قومی هستند که خدای
واحد را عبادت می کنند و شهادت"لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه" سر می دهند ولی به
بعضی از جنبه های وحی شک دارند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که با پول و هدیه دل
آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محکم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنین با
رؤسای قریش و مضر مانند ابوسفیان و غیره چنین کرد. انصار ناراحت شدند، خدمت
رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهی کلامی داریم و آن این که اگر این اموال که
به اینان دادی دستور خدا است، تسلیم هستیم و اگر دستور توست راضی نیستیم. خداوند
به خاطر این اعتراض نور آن ها را بُرد و برای"مؤلفة قلوبهم" سهمی از زکات قرار داد. [86]
"مؤلفة قلوبهم" مانند"مهاجرین" یک عنوان عام است که دارای مصادیقی است،
مصداق بارز آن ابوسفیان و عیینه و دیگران است که در صدر اسلام بودند. [87]
در زمان های دیگر مصادیق دیگری دارد و دلیل بر این مسئله اطلاق ادله امت که"مؤلفه
قلوبهم" را مقید و منحصر به زمانی و زمینی خاص نکرده است و این ادله از حیث دیگری
هم اطلاق دارد که مقیّد به جهاد نیست، یعنی برای غیر جهاد هم می توان آن ها را تألیف
کرد؛ مثلاً برای عضویت در حکومت و استفاده از تخصّص آن ها، صاحب جواهر هم مقید
به جهاد نمی داند ما می خواهیم حرف دیگری هم بزنیم و آن این که تالیف قلوب منحصر به
پرداخت زکات نیست، زیرا تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیّت است؛ یعنی علّت
پرداخت زکات تألیف قلوب است یعنی تألیف ِقلوب اصل است و پرداخت زکات ِواجب
یکی از راه های تألیف قلوب است، بنابراین راه های دیگری هم وجود دارد که او تألیف و
تشویق شود؛ مثلاً ما به او پست و مقام بدهیم تا برای اهداف بلند اسلام استمالت شود. [88]
لذا آن چه ما به آن رسیده ایم دو وجه است: عضویت در سازمان حکومت اسلامی هم
می تواند مایه تألیف قلوب باشد و هم این که هدف از تألیف قلوب باشد؛ به این معنا که شما
فرد لایقی را با پول تشویق کنید که عضو اداره اسلام شود و یا او را عضو اداره اسلام کنید تا
تألیف قلوب شود، ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتبار وصف العینی تعلیق حکم بر
وصف، متوجه می شویم.
|34|
بر این اساس، مؤلفة قلوبهم به یک منبع خوب انسانی برای حکومت اسلامی تبدیل
می شوند به این معنا که حکومت اسلامی برای تقویت پایه های مردمی و تحکیم ریشه
حکومت در دل جامعه اسلامی نباید از این نیروی عظیم که طبق فرموده امام صادق و
باقر(ع) بیش تر مردم را تشکیل می دهند و در همه زمان ها هم هستند: "یکون ذلک فی کل
زمان" [89] غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهمیه ای در کادر حکومتی غیر کلیدی
برای آنان بدون هیچ اولویتی است؛ یعنی"مؤلفة قلوبهم" مثل مهاجر و انصار و بنی هاشم
نیستند که در عضویابی اولویتی داشته باشند، ولی غفلت از آن ها هم درست نیست.
پیامبراکرم(ص) برای تألیف قلوب به پرداخت زکات اکتفا نفرمود بلکه مسئولیت هم
می داد؛ نمونه اش ابوسفیان بود که بلافاصله فرماندهی دو هزار نفر از قریش را در یک
عملیات نظامی بر عهده گرفت [90]، و عمروعاص که در"ذات السلاسل" فرمانده شد [91]،
ابوسفیان بت پرست حتی مأموریت بت شکنی بت های طائف را پیدا کرد، جالب است که
او بت ها را شکست و از خرابه های آن هیزم درست کرد و فروخت و قرض های عده ای را
پرداخت [92]، وحشی هم پس از این که اهلی شد مأموریت جنگی گرفت [93]، معاویه هم جزو
کاتبان رسول خدا(ص) شد. [94]
7- منابع دینی
منظور، مسلمین، یهود، نصاری، مجوس و به طور کلی اقلیت های دینی اند که به هر حال
منابعی از نیروهای انسانی را تحت عناوین دینی تشکیل می دهند. در این درنگ و توقف
نداریم که"اسلام گرایی" یک اولویت قطعی و صد درصد است و غیر اسلام هم ولو میلی به
اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهمیه ای خواهند داشت.
رسول خدا(ص) گاهی با آن ها پیمان می بست مثل"بنی نضیر" یا"بنی قریظه" که یهود
بودند تا از نیروهای آن ها علیه کفار استفاده کند و یا درخواست نماینده ای از آنان
می کرد:"قل تعالوا الی کلمه…" [95] یعنی نمایندگان آن ها را می خواند با آن ها پیمان
می بست ولی هیچ وقت به آن ها فرصت فرادستی نمی داد.
|35|
اسلام به همه کفار و اهل کتاب، بدبین نیست بلکه با آن ها که میل به سلطه دارند سر
ناسازگاری دارد، اما استفاده از اهل جزیه آن هم به شکل "بطانه" بلکه به شکل نیروهای
کارگزار و متخصص به شکلی که حکومت اسلامی حالت ِتسلط و نظارت را از دست ندهد
منعی ندارد. سیره رسول خدا(ص) همین گونه بود، در تاریخ می خوانیم که: فرمان روای ِ
مسیحی شهر"ایله" به نام"یوحنابن رویه" در حالی که صلیب طلا به سینه انداخته بود و از
مقر فرمان روایی خود به سرزمین تبوک آمده بود هدیه ای به رسول خدا(ص) داد و هدیه ای
هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آیین ِمسیح بماند و جزیه بدهد، پیامبر با او پیمان
بست که مسیحی بماند و به او مأموریت داد که از مسلمانان که از ایله می گذرند پذیرایی
کند. [96]
اصولاً فرمان روایانی که در مرزهای سوریه و حجاز زندگی می کردند در میان قوم و
قبیله و منطقه زندگی خود، نفوذ کلمه داشتند و همگی مسیحی بودند و چون احتمال
داشت که روزی سپاه روم از نیروهای محلّی آنان استفاده کند. پیامبر (ص) با همه آن ها
پیمان عدم تعرض بست. [97] یا "اکیدر" فرمان روای مسیحی ِ"دومةالجندل" حضور پیامبر
رسید و از قبول اسلام امتناع ورزید ولی حاضر شد باج گذار ِمسلمانان باشد. [98] جالب
است که "یوحنا" و "اکیدر" مسیحی می مانند ولی کارگزار و باج گذار پیامبر می شوند؛ یعنی
می توان و جایز است از نیروهای اهل کتاب استفاده کرد فقط به این شرط که نظارت و
تسلط را در دست نگیرند، زیرا با اصل مسلّم ِ"لن یجعل اللّه للکافرین علی المؤمنین سبیلا"
و "یعطواالجزیه عن ید وهم صاغرون" منافات دارد.
پس "اسلام گرایی" اولویت است ولی استفاده از غیر مسلمین جایز است به شرط عدم
سلطه و بدون هیچ اولویتی.
8- منابع عقیدتی
مراد، دارالاسلام و دارالکفر است. "دارالاسلام جایی است که اسلام در آن جا حاکم
است و دارالکفر یا دارالشرک آن جا که کفر و شرک حاکم است"، مثل مکه و مدینه قبل از
|36|
فتح مکه که مکه مصداق دارالکفر بود و مدینه دارالایمان و دارالاسلام. البته اکنون شرایط
فرق می کند بعضی کشورهای اسلامی مثل ترکیه هرچند حکومت آن ها لائیک است، اما
آن جا را نمی توان دارالکفر حساب کرد. پس دارالکفر جایی است که مسلمین یا در آن جا
حاکم نیستند یا در اقلیت اند. مسلماً دارالکفری که در صدر اسلام مطرح بوده با توجه به
این که اسلام هنوز توسعه نداشت، کشورها و مناطقی بودند که اسلام هنوز وارد آن جا
نشده بود.
اکنون بحث در این است که آیا از نیروهای مسلمان مقیم دارالکفر می توان در
حکومت اسلامی دعوت و استفاده کرد؟ به عبارت بهتر آیا نیروهای ِمسلمان دارالکفر منبعی
مناسب برای عضویابی جهت تشکیلات حکومت اسلامی محسوب می شوند یا نه؟
قرآن می فرماید: "الذین آمنوا ولم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شیء حتی
یهاجروا" [99]، بعضی مصداق این آیه را عباس عموی پیامبر می دانند که هجرت نکرد ولی
رسول خدا(ص) او را در همان دارالکفر مأموریت جاسوسی قریش داد و گزارش به پیامبر
می داد و حتی در جنگ بدر شرکت کرد و اسیر شد و پیامبر به رَزمندگانش سفارش کرده بود
که او را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسیر شد. [100]
به هر حال اولویت با دارالاسلام است و در صورت عدم کفایت باید سراغ نیروهای
مسلمان دارالکفر رفت که از داستان عباس و نظایر آن جواز آن را یافتیم. بنابراین نیروهای
مسلمان که در دارالکفر اقامت و یا تحصیل کرده اند و مدتی به هر دلیل مانده اند، استفاده از
آن ها جایز است، اما هیچ اولویتی بر نیروهای دارالاسلام ندارند، بلکه اولویت از آن
نیروهای دارالاسلام است، زیرا مقیم های دارالکفر چه بسا از فرهنگ آن جا تأثیر گرفته اند و
ممکن است تأثیرات منفی هم داشته باشند.
|37|
________________________________________
پی نوشت ها:
[1] . حسن ستاری، مدیریت منابع انسانی، ص91.
[2] .حجرات(49) آیه13.
[3] . بحارالانوار، ج76، ص350.
[4] . مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص288 - 289.
[5] . همان، ص406.
[6] . همان، ص412.
[7] . تراتیب الاداریه، ج1، ص17.
[8] . همان.
[9] . سیره ابن هشام، ج2، ص333.
[10] . صحاح سته.
[11] . فروغ ابدیت، ص360 و 126.
[12] . شیخ عباس قمی، منتهی الآمال.
[13] . بحارالانوار، ج20، ص389؛ طبقات کبری، ج1، ص260؛ تاریخ طبری، ج2، ص295؛
کامل ابن اثیر، ج2، ص81؛ فروغ ابدیت، ج2، ص218.
[14] . سیره حلبی، ج3، ص279؛ طبقات کبری ، ج1، ص259؛ فروغ ابدیت، ج2، ص229.
[15] . طبقات کبری، ج1، ص259؛ سیره حلبی، ج2، ص277؛ بحارالانوار، ج20، ص379.
[16] . همان، ج2، ص235.
[17] . همان، ج2، ص222.
[18] . فروغ ابدیت، ج2، ص222
[19] . همان، ص220.
[20] . همان، ص222.
[21] . مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج2، ص393.
[22] . جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص352.
[23] . اسد الغابه.
[24] . فروغ ابدیت، ص338.
|38|
[25] . نساء(4) آیه58.
[26] . حجرات(49) آیه13.
[27] . جعفر سبحانی، همان، ج2، ص472 - 473.
[28] . بحارالانوار.
[29] . فروغ ابدیت، ص512؛ سیره ابن هشام، ج1، ص639؛ صحیح بخاری، ص98؛ بحارالانوار،
ج19، ص346.
[30] . حدائق، ج10، ص396؛ سیوطی، جامع صغیر، ج2، ص85.
[31] . همان.
[32] . همان و کنزالعمّال، ج6، ص195.
[33] . سیوطی، شرح جامع صغیر، ج4، ص512 به نقل از حدائق، ج10، ص395.
[34] . حدائق، ج1، ص395؛ جواهر، ج13، ص353.
[35] . حدائق، ج10، ص395؛ سیوطی، شرح جامع(مناوی)، ج4، ص512.
[36] . جواهرالکلام، ج3، ص161.
[37] . وسائل الشیعه، باب31 من ابواب الحیض، ح9.
[38] . جواهرالکلام، ج3، ص161.
[39] . همان.
[40] . همان.
[41] . حجرات(49) آیه13.
[42] . منهج الصادقین، ج8، ص429.
[43] . وسائل الشیعه، ج4، باب39؛ جواهرالکلام، ج21، ص215 - 216.
[44] . نهج البلاغه، خ56، ص146(فیض الاسلام).
[45] . همان، نامه17، ص864.
[46] . سیره ابن هشام، ج2، ص363.
[47] . فروغ ابدیت، ج1، ص480.
[48] . جواهرالکلام، ج21، ص26(مانند علامه و شهید اول و ثانی).
[49] . همان، ج13، ص363؛ منهج الصادقین، ج4، ص217.
[50] . همان، ج21، ص26.
[51] . بحارالانوار، ج11، ص28؛ ج67، ص302؛ ج67، ص358.
|39|
[52] . شهید ثانی، روضه البهیه، کتاب الصلواة، ج1، ص392(چاپ 10جلدی).
[53] . خطبه سجادیه.
[54] . نساء(4) آیه100 .
[55] . عنکبوت(29)، آیه56.
[56] . منهج الصادقین، ج9، ص228:(لاعیش الاّ عیش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).
[57] . فروع ابدیت، ج2، ص126.
[58] . ر.ک: سیره ابن هشام، ج2، ص363 و 615.
[59] . توبه(9) آیه100.
[60] . منهج الصادقین، ج9، ص234.
[61] . انفال(8) آیه72.
[62] . همان، آیه74.
[63] . نساء(4) آیه95.
[64] . ابراهیم(14) آیه4.
[65] . جمعه(62) آیه2.
[66] . آل عمران(3) آیه164 .
[67] . بقره(2) آیه151 .
[68] . محسن الموسوی، دولةالرسول، ص262.
[69] . فروغ ابدیت، ج2، ص352 و 452؛ سیره ابن هشام، ج2، ص500؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1،
ص162؛ تراتیب الاداریه، ج1، ص240؛ اسد الغابه، ج3، ص556.
[70] . فروغ ابدیت، ص122؛ دولةالرسول، ص263؛ اسد الغابه، ج3، ص126.
[71] . اسد الغابه، ج4، ص442 و 214؛ الاصابه، ج5، ص264؛ فروغ ابدیت، ج2، ص382.
[72] . فروغ ابدیت؛ دولة الرسول، ص262.
[73] . دولةالرسول، ص372.
[74] . فروغ ابدیت، ص367؛ سیره ابن هشام، ج2، ص491.
[75] . همان، ص452.
[76] . همان، ص416؛ سیره ابن هشام، ج2، ص544؛ اسد الغابه، ج1، ص216.
[77] . همان، ص263.
|40|
[78] . طبقات ابن سعد، ج1، ص261؛ حلبی، ج3، ص286؛ فروغ ابدیت، ج2، ص235.
[79] . فروغ ابدیت، ج2، ص352.
[80] . همان، ج2، ص338.
[81] . نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه67، ص1062.
[82] . همان، نامه70، ص107.
[83] . مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران.
[84] . شرایع الاسلام، ج1، ص149.
[85] . جواهرالکلام، ج15، ص341.
[86] . اصول کافی(چاپ جدید)، ح2، ص411.
[87] . منهج الصادقین، ج4، ص275.
[88] . جواهرالکلام، ج15، ص341.
[89] . مستدرک الوسائل، باب اول، ح11.
[90] . فروغ ابدیت، ج2، ص352.
[91] . همان، ج2، ص304.
[92] .همان، ج2، ص420.
[93] . همان، ج2؛ بحارالانوار، ج21، ص413.
[94] . همان و بحارالانوار، ج22، ص248؛ تراتیب الاداریه، ج1، ص120؛ اسد الغابه، ج5، ص209.
[95] . آل عمران(3) آیه61.
[96] . فروغ ابدیت، ج2، ص410؛ سیره ابن هشام، ج2، ص526؛ بحارالانوار، ج21، ص160؛ سیره حلبی، ج3، ص160.
[97] . همان.
[98] . فروغ ابدیت، ج2، ص401؛ سیره ابن هشام، ج2، ص526؛ بحارالانوار، ج21، ص160؛ سیره حلبی، ج3، ص160.
[99] .انفال(8) آیه72.
[100] . اسدالغابه، ج3، ص165.