مقاله ها

1400/10/27
نویسنده : ب . نیکتین
hc8meifmdc|2010A6132836|Articlebsfe|tblEssay|text_Essay|0xfbffb040020000003707000001000300
پیچیدگی ر‌ُمان دوم، که ما را به سپیده‌دم تاریخ ایران یعنی دوران پادشاهی سیاگزارس رهنمون می‌شود، کمتر است. وانگهی نطفة این رُمان با راه و روشهای دیگری بسته شده است. ابتدا، در آن گفته می‌شود که هووخشتره چگونه با آشوربانیپال برای رهایی سرزمین ماد از قیمومت آشور به جنگ برخاست. چگونه، در آغاز، پیروزیهایش با هجوم سکاها و لزوم پیکار با آن قوم تباه شد. وی بعدا‌ً، با تغییر سیاست، رؤسای سکاها را به اکباتان دعوت می‌‌کند با این اندیشه که آنان را تحت تأثیر عظمت پایتخت خود و شکوه و جلال دربارش قرار دهد. لیکن آن چادرنشینان وحشی از اقامت خود برای کار اکتشافی در اردوی دشمن بهره می‌جویند. آنان حتی توطئه‌ای می‌چینند، که یکی از خودشان آن را خنثی می‌کند. و این به سیاگزارس امکان می‌دهد که با کشتن این فرماندهان در یک مجلس ضیافت، به خطر هجوم سکاها پایان بخشد.
پس از این سرآغاز، گزارش اصلی می‌آید که در آن از پیمان اتحاد نبوپولسر و سیاگزارس به ضد‌ّ آشور گفت‌وگو می‌‌شود. شاه بابل، در عین حال، از آمیتیس، دختر سیاگزارس، برای پسرش، نبوکُدُنُصُر [در متن: نبوخدراوزور] خواستگاری می‌کند. نبوکدنصر به همدان می‌آید. لیکن ازدواج به پایان جنگ با نینوا موکول می‌گردد. سیاگزارس گویا از جاه‌طلبی‌ِ دامادش بیم داشت که از فرزند و ولی‌عهد او، آستیاگس، به مراتب فعال‌تر بود. مع‌الوصف، آن دختر و پسر جوان، با همدستی خدمتکاری پیر، امکان می‌یابند که یک لحظه یکدیگر را ببینند.
شهر بندان‌ِ نینوا با شرح و بسط‌ِ تمام وصف شده است. ازدواج پس از سقوط آن شهر صورت می‌گیرد. سرانجام، در فصول آخر، رویدادهای عمدة سالهای پادشاهی نبوکدنصر گزارش می‌شود و رُمان با مرگ سیاگزارس و وصف عظمت امپراتوری ماد پایان می‌یابد.
در مجموع، گزارش داستان در این اثر با رعایت دقیق ترتیب تاریخی روشمندانه پیش می‌‌رود و از حاشیه‌روی و پیچیدگی که قوة خیال را در خواننده تحت تأثیر قرار دهد اصلا‌ً خبری نیست.
آقای ا. برتلس خلاصه‌های دیگر‌ْ رُمانهای یادشده را به دست می‌دهد؛ و ابتدا، خلاصة دامگستران صنعتی‌زاده را:
طرح کلی رُمان مربوط است به آخرین سالهای سلطنت ساسانیان و انقراض این سلسله، فتح اعراب و مرگ یزدگرد، آخرین شاهنشاه ساسانی، بر این زمینه، داستانی رُمانتیک و نسبتا‌ً خام و بدوی پرورده می‌شود که معنای مستقلی ندارد و نقش‌‌ِخوانی را ایفا می‌کند که در متن اثر درج شده باشد. نویسنده می‌کوشد تا علل سقوط شاهنشاهی ساسانی را نشان دهد و، در تفسیر او، این علل به مرتبة صفات شخصی یزدگرد تنزل می‌یابند که جب‍ّاری است جبون و برای نجات تاج و تخت خود آمادة هرگونه ددمنشی و، علاوه بر آن، فقدان مردان شریف و فداکار و صدیق در دربار، و دسیسه‌های انجمن‌ِ غیرعلنی مزدکیان که، برای گرفتن انتقام‌ِ قتل مؤسس این جماعت، مزدک، به کشور خیانت کرد. پیشوای مزدکیان در مقابل یزدگرد جبّار قرار داده شده است.، ماهوی، درودگر کارگاه مزدک [کذا]، کین‌خواه خستگی‌ناپذیر، آن جبار را سایه به سایه دنبال می‌کند و سرانجام به ضرب خنجر در آسیایی متروک او را از پا درمی‌آورد. 
چهرة ماهوی بس آشکارا تحت تأثیر کُنت دو مونت کریستو ی مشهور آفریده شده است در حالی که، علاوه بر این تصویر‌ِ شخصیت اصلی داستان، ر‌ُمان آلکساندر دوما در یک سلسله جزئیات نیز مایه‌ها و موادی در دسترس نویسندة دامگستران گذاشته است. نویسنده به موبدان زردشتی توجه خاص دارد و آنان را به رنگهایی هر چه تیره و تارتر تصویر می‌کند و، از جمله، ویژگیهایی به آنان نسبت می‌دهد که در روحانی‌نمایان عصر او وجود دارند.

در نظر آقای برتلس مهم‌ترین خصوصیت این ر‌ُمان آن است که، بر حسب تصویر او، سلطنت جبّارانه که در اثر سلطة موبدان متزلزل گشت، زیر ضربات دو نیرو فروپاشید: دشمن خارجی، اعراب، و دشمن داخلی، جامعة انقلابی‌ِ مزدکیان، که به انتقام استقلال مل‍ّی ایران را محو و نابود ساختند.
در اینجا، ترس بورژوازی‌‌ِ ایران از حرکت انقلابی که می‌تواند همه چیز را از صفحة خاک بروبد آشکارا بازتاب می‌یابد. از اینجا گرایش به ترساندن خواننده از آنکه فعالیت نیروهای انقلابی ممکن است به محو استقلال منجر گردد پدید می‌آید. (همان اثر، ص 116)
پس نوبت می‌رسد به ر‌ُمان شمس و طغرای محمدباقر میرزا:
طرح کلی این رُمان ما را به قرن هفتم هجری می‌برد. به دوران حکومت ایلخانان، زمانی که اَبِش خاتون (662 ـ 685) به نام مغولان در پارس حکومت می‌کرد و آباقاخان فرمانروای ایران بود. خسروی از تواریخ ایران استفادة بسیار کرده و در آغاز ر‌ُمان خود فهرست همة آثاری را که از آنها بهره جسته به دست داده است. هر یک از این کتابها با حرفی که نشانة اختصاری آن اختیار شده مشخص گردیده و این نشانه در پایان هر یک از نقل قول‌های به عبارتی که در متن رُمان مندرج است ذکر شده است. این نقل قول‌ها پرشمارند. نویسنده بارها به توصیف شهرها و شرح جزئیات رویدادهای تاریخی و جز آن دست یازیده است. بدین‌سان، زمینة تاریخی‌ِ پُرمایه‌ای پدید آمده که، بر اساس آن، طرح کلی این رُمان حجیم در سه جلد به قطع رحلی پرورده می‌شود. درواقع، هر یک از این سه جلد رمان‌ِ مستقلی است و تنها اشتراک قهرمانان، از آنها مجموعه‌ای واحد می‌سازد.
قهرمان اصلی ر‌ُمان جنگاور جوانی است به نام شمس از تبار آل بویه، امیران فارس در زمان قدیم، که در سالهای آغاز داستان دچار فقر شده و دارایی‌اش منحصر است به مِلک کوچکی در گوشه‌ای از فارس. وی به تصادف به طغرا، دختر یکی از خانان مغول، برمی‌خورد. این دو جوان به هم دل می‌بازند و حوادث بعدی رُمان مبارزة آنان است برای غلبه بر موانعی که بر سر راه پیوندشان عَلَم می‌شود. و این موانع متعددند. از جمله فرمان حکومت، که مغولان را از ازدواج با تاجیکان منع کرده است، و وقایع جنگ و اسارت به دست راهزنان و جز آنها. به این ساحت از رُمان، ساحتی دیگر افزوده شده است؛ که در آن، دلاوریهای شمس در دربار شیراز و مغول، کشف گنجی عظیم، بنای قصری شگفت‌انگیز با دالانهای زیرزمینی مخفی و همة فرعیات رمانی پُرماجرا، به وصف درآمده است.
نویسنده، با استفاده از همة وسایل، می‌کوشد تا شمس را مظهر آرمانی‌ِ شرافت و نجابت و نمونه‌ای ناب از طایفة شهسواران معرفی کند. لیکن احساسی که در خواننده پدید می‌آید اندکی متفاوت است. به رغم همة تلاشهای ضمانت‌بخش نویسنده، شمس در نظرها فردی نسبتا‌ً مشکوک جلوه‌گر می‌شود که می‌داند چگونه اعتماد بزرگان را جلب کند و هر وقت لازم افتد از بهره‌گیری از مرموزترین راه و روشها برای نیل به مقاصد شخصی ابا ندارد.
به خلاف، در روابط او با طغرا که تا آخرین حد به صورت آرمانی درآمده، عیب و نقصی دیده نمی‌شود. کلا‌ً، به آسانی می‌توان بازشناخت که خصوصیات دارتانیان و کُنت دومونت کریستو، مالک ثروتهای افسانه‌آسا، در شمس جمع آمده است.
قهرمانان رُمان را عده‌ای از فئودالها در مراتب گوناگون احاطه کرده‌اند و همة آنان جب‍ّارانی ددمنش و بی‌رحم، عیاش و کامجو، و باده‌خوارند و همة صفات زشت در آنها فراهم آمده است. درباریان چاپلوسانی هستند مزو‌ّر و ریاکار که می‌کوشند تا، از هر طریق، از پشت به دوستان خود ضربه بزنند. در کنار اینان، پهلوانان و سپس نمایندگان عشایر و جز آنها جای دارند که نویسنده آنان را به اوج می‌برد و جنگاورانی شریف و جسور و پُردل نشان می‌دهد که مع‌الوصف از نوعی جَلدگری‌‌ِ فطری بی‌بهره نیستند.
زبان اثر به زبان زنده بس نزدیک‌تر از زبان رُمان صنعتی‌زاده است، اما با غنا و پُرمایگی‌ِ خاصی نیز از آن متمایز نیست. گرایش اساسی رُمان نیز هویداست؛ و آن بزرگ‌تر جلوه‌دادن اشرافیت فقیر شده است که روحیة آزادیخواهی بورژوازی در او نفوذ کرده، و قرار دادن آن در مقابل خیل فئودالها و، به نوعی، کیفیت آرمانی بخشیدن به افسران جزء.
این اثر از نظرگاه هنری از رُمان اول [دامگستران] ارزش‌ِ به مراتب بیشتری دارد و حاوی شمار نظرگیری صفحات با کیفیت نسبتا‌ً زنده و پرنشاط است. (همان اثر، ص 117)
سپس عشق و سلطنت مطرح می‌شود که در سال 1916 نوشته شده و چاپهای اول و دوم آن به ترتیب در سال 1919 در همدان و در سال 1924 ـ 1925 در بمبئی منتشر شده است.
این رُمان همان تاریخ‌ِ شناخته‌شدة کورش بنیادگذار سلسلة هخامنشی است که به صورت داستان عرضه شده است. منبع آن ترجمة فرانسة اثر هرود‌ُت و چند اثر به زبان فرانسه دربارة تاریخ ایران بوده است... برداشت نویسنده در این رُمان به وضوح‌ْ تعلیمی است و بنا بر آن است که تاریخ‌ِ شرق باستان به خواننده شناسانده شود.
قهرمان اصلی، کورش، به طریق بسیار مبهمی وصف شده است. وی جنگاوری است دلیر، دانشمندی است پُر عمق، و سیاستمداری است دانا. اما، با همة اینها، در او هیچ چیز کیفیت واقعی ندارد. مثلا‌ً می‌گوید (ص 22) که «سلطان از هر جهت با هر یک از رعایای خود برابر است». مع‌الوصف، این وی را از آن بازنمی‌دارد که با رعایای خود با تفرعن رفتار کند. در مقابل او آستیاگِس قرار دارد که جبّار و ستمگری است بُزدل، شرابخوار، ددمنش و بی‌رحم، که موبدان به گِرد‌َش فراهم آمده‌اند.
موبدان زردشتی بسیار برجسته وصف شده‌اند. اینان رشوه‌خوارانی هستند منحرف و تن‌پرور. مع‌الوصف، نویسنده پیوسته قید می‌کند که در خود‌ِ دین ایرادی نیست و نمی‌توان در باب آن شک و شبهه‌ای وارد کرد. کورش، در حین مبارزه با موبدان، می‌کوشد تا برای هر اقدام و تدبیر خود تأییدات مذهبی بیابد.
زبان رُمان خشک است و سبک‌ْ سبک‌ِ اسناد دیوانی است. زبان چهره‌های داستانی به تناسب‌ْ رنگ‌به‌رنگ نیست. همه به یک مُهر و نشان یعنی به زبان دیوانی سخن می‌گویند. جنبة هنری رُمان صیقل‌نخورده و اثر از این حیث ارزشی ندارد. تأثیر غرب در خود فُرم و در خوانهای جداجدا منعکس است که باز آشکارا به همان اثر دوما کشیده می‌شود. (همان اثر، ص 119)
سرانجام، از همین مضمون در رُمان چهارم، داستان باستان به قلم حسن خان نصرت‌الوزارة بدیع، بهره‌برداری شده است. این رمان در سال 1920 (1298 ش) نوشته شده و در سال 1921 (1299 ش) در تهران منتشر شده است.
مضمون این رمان همان افسانه دربارة آغاز سلطنت هخامنشیان است. اما این بار نویسنده به بازگفت‌ِ مطالب هرود‌ُت اکتفا نکرده، بلکه با وارد کردن بیژن، چهرة اصلی داستان «بیژن و منیژه» از شاهنامة فردوسی، به منزلة قهرمان تکمیلی، روایت خود را به گونه‌ای نظرگیر پیچیده ساخته است. ماجرای عشق بیژن و منیژه تماما‌ً مطابق با روایت فردوسی عرضه گشته، لیکن، در پایان، وصف‌ِ طولانی‌ِ سفر بیژن در آسیای مقد‌ّم افزوده شده است. این سفر، که قرین هزاران مشکل (تبدیل قیافه، اسارت به دست راهزنان و جز آن) بوده، برای جاسوسی‌ِ نظامی و به فرمان کورش صورت گرفته است. رمان با فتح لیدیه [لودیا]، تصرف بابل و پیوند خجستة بیژن و منیژه پایان می‌یابد.
در اینجا نیز مایة تعلیمی‌ِ داستان بسیار غلیظ است. در این رمان تا دوازده پاره گزارش از تاریخ شرق باستان می‌توان یافت. منابع آن همان مآخذ شیخ موسی هستند به علاوة شاهنامه. چهره‌های اصلی داستان باز همانهایی هستند که از پیش می‌شناسیم ـ آستیاگس، خودکامة نمونة شرقی، در نقطة مقابل او، کورش، پادشاه دانا و دادگر که باز زیاده آرمانی شده و وصف او بیشتر مبهم است. کورش، هر چند در آغاز رُمان در جایگاه مهم و اصلی نشسته، سپس به مرتبة دوم رانده می‌شود و بیژن به جای او می‌نشیند؛ که شهسواری است اندکی از سنخ‌ِ شوالیه‌های قرون وسطا که در نبرد با درندگان و موجودات موذی از هر دست و حتی در پیکار با اژدها دلیری‌ِ معجزآسایی نشان می‌دهد. وی، درست همانند شمس، با وفاداری‌ِ کاملا‌‌ً غیرعادی در عشق متمایز می‌گردد و از حیث نوعی تزویر نیز یادآور شمس است. از وی برمی‌آید که اعتماد همه را جلب کند، هر وقت لازم افتد دروغ بگوید یا کتمان کند و کلا‌ً بلد است که چگونه گلیم خود را از آب بیرون کشد.
به گِرد‌ِ قهرمانان، نگارخانه‌ای بی‌انتها از چهره‌های فرعی و از همة طبقات گسترده شده است...
در خور یادآوری است که در این نگارخانه، نه به طور دیمی و اتفاقی، موبدان و کاهنان‌ِ آیینهای گوناگون به چشم می‌خورند. همة آنان فاسق، فریبکار، شریر، تبهکار، ددمنش و سنگدل‌اند و جز به راحت و رفاه خویش نمی‌اندیشند. (همان اثر، ص 120)
اظهارات سیاسی که نویسنده بر زبان حکمرانان ایران باستان روان می‌سازد بس جالب‌اند. پدر کورش می‌گوید: «باید کوشید که مردمان با آزادی تمام به حرفه و بازرگانی مشغول شوند. 
سعادت کشور در بازرگانی و صنعت و کشاورزی است. باید کوشید که واردات از صادرات بیشتر نشود. یکی از دلایل مهم شکوفایی و پیشرفت کشور بازرگانی آن است.»‌ باید این نکته را نیز افزود که بیژن، طیّ سفر خود، در هر شهری، به بازرگانی و داد و ستد توجه خاص نشان می‌دهد و در همه جا تنها آن کشورهایی رونق و شکوفایی دارند که بازرگانی در آنها کاملا‌ً رشد یافته باشد، به گونه‌ای که در این رمان، بیش از سه رمان دیگر، بر طرفداری از سرمایة بازرگانی و دفاع از منافع آن تأکید شده است بی‌آنکه اصلا‌ً به آن توجه شود که، در عصر هخامنشیان، بازرگانی توانسته باشد نقشی به این اندازه حاکم و غالب ایفا کند. (همان اثر، ص 121)
از حیث زبان، این رُمان، به دلیل تمایز آشکار سبکها، از همه جالب‌تر است. درباریان به زبانی متصنّع، نزدیک به انگاره‌های نثر کلاسیک سخن می‌گویند و چهره‌های فرعی زبان زندة محاوره‌ای‌ِ بورژوازی امروزی را به کار می‌برند. تأثیر سرمشقهای غربی تنها در ساختار کلی و جزئیات کم‌اهمیتی چند نمودار است. دربارة زمینة اثر باید گفت که سراسر آن با پاره‌هایی از روایات کلاسیک بنا شده است.

بدین‌سان، تصوری از این معنی به دست دادیم که، در ادبیات فارسی کنونی، از موضوعات تاریخی به چه نحوی گفت‌وگو شده است.
پیش از آنکه جنبة ادبی این نوع را از دیدگاه نزدیک‌تری بررسی کنیم، اظهارنظری کلی ضرورت دارد: همان‌گونه که پروفسور ادوارد براون خاطرنشان ساخته، این رُمانهای تاریخی با داستانهایی که تاکنون در ایران رایج بوده‌اند، مثل حسین کُرد و نظایر آن، نوعا‌ً فرق دارند. نویسندگان نوین ایرانی آشکارا از رُمانهای خارجی ملهم‌اند. هم شیخ موسی، که می‌گوید نخستین کسی بوده که به اسلوب مغرب رمان نوشته، و هم صنعتی‌زاده که در نامة خود از طرز و اسلوب اروپایی سخن می‌گوید. هر دو، خود، اذعان دارند که در صدد تقلید از راه و روشهایی برآمده‌اند که تا به امروز ناشناخته بوده است. همچنین اشاره و نشانی سراغ داریم دربارة سرمشقهایی که نویسندگان رُمانهای تاریخی احیانا‌ً از آنها پیروی کردند. این سرمشقها به ویژه آثار الکساندر دوما و جرجی زیدان‌اند. (مقالة علی صادقی، روزنامة ایران، 9 اردیبهشت 1310)
در حقیقت، می‌دانیم که از دوما چندین رُمان به زبان فارسی ترجمه شده است. از رُمانهای جرجی زیدان نیز ترجمه‌هایی پدید آمده است (روزنامة ایران، شماره‌های 3 ـ 5، مقالة «لازیکا»)، هر چند ممکن است گفته شده باشد که این آثار به زبان اصلی خوانده شده‌اند. آقای ا. برتلس در این باره خاطرنشان می‌سازد (همان اثر، ص 115) که:
این ترجمه‌ها، از بابت مخاطب، دیگر به اشرافیت فئودال امید نبسته‌اند بلکه برای خوانندگان جدید حساب باز کرده‌‌اند... آنها در قانونگذاری برای زبان نو‌ِ ادبی نقش بسیار مهمی ایفا می‌کنند. برای برگرداندن این رمانها به زبان فارسی، استفاده از عبارات موزون و مرصع و مسجع محال می‌بود...
از آنجا که نخستین مترجمان با دستگاههای دیوانی بستگی داشتند، عجب نیست اگر زبان ترسّل و دیوانی، زبان بی‌رنگ و سرشار از تعبیرهای قالبی‌ِ ثابت، نقش عظیمی در ساخت و پرداخت زبان نوین ادبی ایفا کرده باشد.
همکار شوروی ما، علاوه بر این، به بررسی عمیق‌تر تأثیر رُمان فرانسه همت می‌گمارد. به‌خصوص می‌گوید (همان اثر، ص 125):
چرا به ویژه رُمانهای دوما ترجیح داده شدند؟ چون قهرمانان ‌آنها همواره یا از اشرف هستی‌باخته و تنزل‌یافته چون دارتانیان بوده‌اند یا حتی نمایندة خرده‌بورژوازی چون مونت کریستو. به علاوه، از جهت صوری، رُمانهای دوما با طرح پرشتاب و پُردگرگونی‌ِ خود ما شعر‌ِ کُندآهنگ ایستای عصر فئودالی ایران، که به تحلیل روانشناختی قهرمانان اختصاص داشت، تباین بارز و نظرگیر دارد. لذا، تقلید دوما برای تأکید بر جدایی کامل از سنن فئودالی و نشان دادن گرایشهای نوین جا می‌داد. سرانجام، جاذبة اصلی‌ِ آثار دوما در «شخصیتهای پُرقو‌ّت‌ِ» رمانهایش بود که، با شجاعت و دلیری و مهارت و دانایی خویش در زندگی راه به روی خود می‌گشایند.
از دیرباز، بورژوازی ایران خود را مجذوب این شخصیت نیرومند احساس می‌کند. این طبقه به قهرمانی نیاز دارد که بتواند در برابر حملات راست و نیز چپ، از منافعش دفاع و «شکوفایی بازرگانی ملی و صنعت» را برایش تأمین کند و جست‌وجوی این قهرمان را از آغاز قرن بیستم به این سو، بی‌احساس خستگی، پی گرفته است؛ و همین جست‌وجو، او را به آغوش ماجراجویانی نگران‌ساز، از سید ضیاءالدین گرفته تا رضاخان، افکنده است. بورژوازی ایران این شخصیت نیرومند را در رُمانهای دوما یافته و آن را به دلخواه خود دگرگون ساخته و در تمثال کورش ـ حامی صدور کالا ـ و شهسواران جان‌نثار او منعکس گردانیده است. و این کار را چندان و چنان نیک انجام داده که رمان‌ِ اختصاص‌یافته به گذشته‌ای بس دور و دیرین، در نهایت، ترجمان گرایشهایی بسیار متفاوت جلوه می‌کند و آشکارا امیدها و آمال و رؤیاهای بورژوازی ایران را نمودار می‌سازد.

اکنون به تعریف دو طریقة طرح‌ریزی‌ِ رُمان تاریخی در ایران کنونی بپردازیم که، گذشته از آن، به گونه‌ای عام‌تر، یگانه طراحیهای ممکن شمرده می‌شوند.
صنعتی‌زاده، نویسندة مانی نقاش، حتی‌الامکان از گرانبار ساختن روایت خود با مطالب حاشیه‌ای برگرفته از آثار تاریخی پرهیز می‌کند. در اثر او پانوشت عموما‌ً بس نادر است. وانگهی دغدغة اصلی او همواره این است که علاقة خواننده را بیدار نگه دارد و او را با خود بکشاند. فی‌المثل، پس از شرح تاریخی‌ِ بس اجمالی برای بیان ماهیت سیاست اسکندر کبیر و سلوکیها و اشکانیان در قبال ایران و برای آنکه خصلت ملّی سلسلة ساسانی درک شود، از ورود در جزئیات‌ِ بیشتر، به‌خصوص در آنچه به نقش و جایگاه ماردون‌‌ِ موبد، استاد‌ِ مانی، در زندگی او مربوط است، خودداری می‌کند و می‌گوید:
قبول و تصدیق این مسئله آن نیست و این فصل هم گنجایش شکافتن این موضوع را ندارد. زیرا، اگر علاوه بر آنچه از تاریخ نوشتیم باز هم بنویسیم، موجب کسالت قارئین محترم خواهد شد. (مانی نقاش، ص 23)
از سوی دیگر، پیش از این گوشزد کردیم که این نویسنده، به منظور قوت بخشیدن به گزارش خود و پیچیده ساختن آن، از تحریف واقعیت تاریخی ابا ندارد. چنان که در مقدمة جلد دوم دامگستران (صفحة د) که پیش از این نقل کردیم، آمده است:
در کتب رُمان و غیر جد‌ّی، آن طور مطابقت با حقیقت و تتبع و تحقیق‌ِ به‌سزا، ضرور نیست.
اما شیوة آریانپور کاملا‌ً متفاوت است. به نظر می‌رسد که وی بیشتر به شیخ موسی نزدیک باشد؛ که پروفسور براون اثرش را چنین وصف کرده که، بی‌آنکه هیجان‌انگیز thriLling)) باشد، به خواندن راه می‌دهد readable)) و «گرانبار است از حواشی‌ِ باستانشناختی و اساطیری و انشانویسی‌ِ تاریخی‌ِ مطو‌ّل، در نهایت مبتنی بر تاریخ هرود‌ُت، آمیخته به اطلاعات برگرفته از اوستا»...
آریان‌پور، در مقدمة خود، در آثار تخیّلی (افسانه‌پردازی) چهار مقوله (نوع) تشخیص می‌دهد: اول حکایت (سخن‌گفتن از زبان حیوانات و جمادات یا موجودات وَهْمیّه مانند دیو و پری)؛ دوم اساطیر یا حماسه (سرگذشت پهلوانان قدیم)؛ سوم رُمانهای عشقی؛ و چهارم افسانه‌های تاریخی، علمی، فلسفی و جز آن.
وی رمان تاریخی را مقد‌ّم می‌شمارد. چرا که جامة افسانه را اندام تاریخ بهتر می‌افتد تا علوم، و تجانسی که میان روایات تاریخی و جعلیات رمانی موجود است مطالب را مرتبط و طبیعی نشان می‌دهد.
در این مقام، خواه‌ناخواه، سخن سَنت ـ بوو از خاطر می‌گذرد که گفته است رمانی پُرمایه‌تر از تاریخ وجود ندارد.
آریانپور، بی‌آنکه خطر کند و به قلب و تحریف واقعیات‌‌ِ تاریخی دست یازد، به خلاف، با وسواس و موشکافانه و گام‌به‌گام در سرتاسر گزارش خود خواننده را به مآخذ خویش رجوع می‌دهد. 
در اینجا، بر ما نیست که میان این دو راه و روش دست به انتخاب زنیم: یکی آنکه به روایت‌ْ آزادی‌ِ بیشتری می‌بخشد و موضوعی تاریخی را به نوعی شاخ و برگ می‌دهد. دیگری آنکه خود را اکیدا‌ً به گزارشی محدود می‌سازد که پیوسته به کمک آثار علمی مهار می‌شود.
نظیر همین مسئله در ادبیات اروپایی نیز مطرح شده بود و منتقدان به تفصیل در آن بحث کرده‌اند.
شاید، به تعبیر وُلتِر، که در نظرش همة انواع، جز آنچه ملال‌آور باشد، در ادبیات پسندیده است، بتوان ترفند و راه میانبُری یافت.
رُمان لازیکا ظاهرا‌ً به این سفارش جواب داده است. چون، بنا به قول یکی از منتقدان (علی صادقی؛ که پیش‌تر از او نقل‌قول شده)، نمی‌توان از قید مطالعة آن رها شد:
به حد‌ّی شیرین می‌باشد که انسان وقتی که از برای مطالعه دست می‌گیرد تا تمام نکرده از دست رها نمی‌کند.
یگانه چیزی که شایسته است از نویسندگان نوین ایرانی خواستار شویم ـ نویسندگانی که می‌کوشند تا برای رُمان تاریخی در کشور خود جایی باز کنند ـ شاید این باشد که، با یادآوری گذشتة ملی به صورتی به قدر کافی زنده و هر چه کمتر فضل‌فروشانه، بی‌تجاوز از چارچوب واقع‌نمایی و واقعیت تاریخی، بتوانند خوانندگان خود را ذی‌علاقه نگه دارند.
به علاوه، در‌این‌باره افکاری از خود منتقدان ایرانی سراغ داریم که عاری از ارزش نیستند. مثلا‌ً، جمال داغستانی، در مقاله‌ای با عنوان تاریخ یا افسانه (روزنامة ایران، 4 و 5 مه 1932 [14 و 15 اردیبهشت 1311]، به این مسئله می‌پردازد که «اختلاط افسانه با وقایع حقیقی» به شیوة آلکساندر دوما، تا چه اندازه مجاز است.
وی این راه و روش را تا حد‌ّ معینی، به‌خصوص تا آنجا که به تاریخ زیاده آسیب نرسد، می‌پذیرد و می‌نویسد:
این قاعده تا وقتی پسندیده است که از حد‌ّ لازم تجاوز نکرده و به اهمیت تاریخ سکته‌ای وارد نسازد.
این نیز دور از وظیفة ما در این مقام است که بخواهیم پی‌جوی جنبه‌های ضعف به‌خصوص در رُمانهایی باشیم که به تحلیل آنها می‌پردازیم. اگر، در مجموع، مطالعة مانی نقاش، با وجود خلاف واقع‌ِ چندی که در آن دیدیم، شاید به نظرمان پُرکشش‌تر از عروس مِدی آمد که، در آن، گزار‌ش‌ِ داستان، با دلمشغولی‌ِ مداوم از بابت صحت و دقت مطالب‌ِ تاریخی، ثقیل و گرانبار گشته، مع‌‌الوصف کوشش نیک‌ْ ستودنی‌ِ نویسنده را در جان بخشیدن به عصری چندین دورافتاده بسیار صمیمانه ارج می‌نهیم.

پس از این ملاحظات دربارة طرز تصوری که نویسندگان از رُمان تاریخی دارند، برای تکمیل اظهارنظرهای اقای ا. برتلس در این باب، خواستار‌ آنیم که سبک آن را بشناسانیم تا، همنظر با پروفسور براون، نشان دهیم که تا چه اندازه با نثر فارسی که با آن در گذشته خو گرفته بودیم فرق دارد (با نثری حاوی عبارات مرسوم‌ِ انعطاف‌نا‌پذیر، تصاویر فسردة همیشگی، ضرباهنگ کُند که تنها شواهدی شعری به آن روح می‌بخشید و آن را می‌آراست).
به تأثیر افکار نوی که به ایران نفوذ کرده و شتاب گرفتن آهنگ رویدادها، اینک سبک نیز جان تازه پیدا می‌کند. هر چند عجالتا‌ً اندکی ناشیانه و هنوز محسوسا‌ً گرته‌برداری از مُدلهای غربی است.
خودتان از روی چند نمونه قضاوت کنید. در وصف صحنه‌ای جمعی:
انسان چون به آن میدان وارد می‌شد تصور می‌کرد که دریایی از آهن و فولاد در حال حرکت و تلاطم است. شعاع آفتاب به نیزه‌ها و کلاهخودهایی که بسی صیقلی بود می‌تابید. شمشیرها بلند و زره‌های فولادین به هم می‌سایید. بوهای خوش که از مجمرها برمی‌خاست تمام فضا را معطر می‌ساخت. چهارپایان و ا‌رّابه‌هایی که بار و بنة سپاهیان با آنها حمل می‌شد مانند چرخی خودرو در حرکت بود. موبدان و دستوران با سرهای برهنه در مقابل آفتاب ایستاده و برای فتح و ظفر‌ِ قشون ایران دعا می‌کردند. اینها همه بر شکوه و ابهت آن سپاه عظیم می‌افزود و در حقیقت تماشای این سپاه منظم و این قدرت عظیم دل هر ایرانی را به فرح و انبساط آورده به زندگانی خویش مطمئن می‌گشت. (داستان مانی نقاش، صفحة 49)10
و در وصف صحنه‌ای عاشقانه:
... قلب او نیز در تپش و هیجان غریبی بود. با آن همه شجاعت و قوت قلب، قدمهایش سست شد. هر طور بود خود را به اتاق وارد کرده و آمیتیس، محبوبة مِدی خود، را مشاهده نمود که در گوشه‌ای از حیا و خجلت می‌لرزد! به خود جرئت داده و پیش‌ رفته سلامی از روی ادب نموده و منتظر جواب شد. آمیتیس با صدایی لرزان گفت: «شما کیستید و اینجا چه می‌خواهید؟» بخت‌النصر آهی کشید و گفت: «بنده نبوخدراوزور هستم. من هیچ نمی‌دانستم شما در اینجا هستید ولی محبت شما مرا بدون اراده به اینجا کشید.» (عروس مِدی، ص 61 و 62) 11
در سبک، از این بیشتر نمی‌توان «اروپایی» بود. مگر جز این است؟ و این چند قطعه بی‌گمان مؤید آن‌‌اند که از سرمشقهای اروپایی تقلید شده است. این را می‌توان افزود که نویسندگان در آن دو دل نمی‌مانند که وادارند مانی دست زهیرا و نبوکدنصر دست آمیتیس را ببوسد. این را هم عاجلا‌ً بگوییم که ما نیز مشخصا‌ً دربارة چگونگی این رسم ادب و نزاکت در شرق‌ِ پیش از قرن بیستم ‌آگاهی مطمئنی نداریم.
منتقدان امروزی ایران با ساده کردن سبک همواره روی خوش نشان نمی‌دهند. جمال داغستانی، که پیش‌تر از او نقل‌قول شده بر فرق میان زبان محاوره و زبان نوشتاری (لفظ قلم) تأکید دارد. در نظر او، این سادگی در بازار ادب ارزشی ندارد. اینک سخن او دربارة ترجمه‌ای از حاجی مراد تولستوی (که من‌جمله از آن انتقاد می‌کند که از ?amil (شیخ شامِل) تصوری کاذب به دست داده است):
مترجم حاجی مراد همان ‌طوری که حرف می‌زند کتاب خود را نوشته است. شاید برای خارجیها که بخواهند زبان فارسی متداولی بیاموزند بهتر از این ترجمه وسیله نباشد؛ اما از حیث لطافت و ظرافت معانی، این ترجمه، در بازار ادبی قیمتی ندارد.
در باب زبان رُمانهای تاریخی، چنانچه پروفسور ادوارد براون خاطرنشان کرده، باید گفت که در آن هیچ کوشش محسوسی برای مطابقت یافتن با عصری که تصویر می‌کند دیده نمی‌شود. ما چند مورد بیش سراغ نگرفتیم که حاکی از گرایش به نشاندن کلمات ایرانی (= فارسی سره) به جای عربی باشد و از جملة آن موارد است: پاسخ به جای جواب؛ گستاخ به جای جسور؛ دژخیم به جای جلّاد؛ دادگر به جای عادل؛ نبرد به جای محاربه؛ روان به جای جان (مثلا‌ً در به روان پدرم سوگند نه به جان پدرم سوگند).
مع‌الوصف، در عین حال ما باید ورود نوواژه‌هایی را خاطرنشان سازیم که ظاهرا‌ً توجیهی ندارد. مانند پلتیک، اسکلت، فامیل، شامپو. در مجموع باید با انتقادهایی همداستان شد که سِر ا. دِنیس راس12، در سفر اخیرش به تهران، دربارة زبان فارسی ادبی کنونی بیان کرده است. چنان‌که وی گفته، زبان شتابزده و پُرغلط‌ِ روزنامه‌نگاران در این تنز‌ّل نقش بزرگی دارد. در حقیقت، مگر نه این است که در این زبان تعبیراتی می‌یابیم چون ایده‌ال، رفوزه. باز دیدیم که، با اولی (ایده‌ال)، کمال مطلوب را به عنوان معنی آن قرن ساخته‌اند. اما معنای دومی (رفوزه) را می‌باید حدس زد.
رُمان لازیکا، که بنا به گزارش ملک‌الشعرا بهار (روزنامة ایران، مور‌ّخ 25، 26، 27 فوریه 1931 [6، 7، 8 اسفند 1309] عمدة ارزش آن در زبان آن است، در دسترس ما نبود. در این گزارش، تاریخچة جالبی از تلاشهایی که در نگارش به فارسی سره13 شده می‌توان یافت.
به قول بهار، این گرایش، که گاه چنین پنداشته می‌شود که تنها به بعد از انقلاب مشروطه مربوط باشد، بسی مقد‌ّم بر آن زمان وجود داشته و به روزگار شیخ ابوالفضل آگره‌ای، وزیر اکبر شاه و مؤلف آیین اکبری، باز می‌گردد.
در ایران، سره‌نویسی ربط پیدا می‌کند با نام جلال‌الدین میرزا، پسر فتحعلی شاه و مؤلف تاریخی به نام نامة خسروان. ملک‌الشعرا، در عین آنکه رُمان لازیکا را شاهکار می‌داند، چند توصیة جالب می‌کند که شایسته است در اینجا نقل شود. این منتقد، برای آنکه گفت‌وگوی اشخاص‌ِ زمان ساسانی زمان‌پریشی‌ِ (anachronisme) کمتری داشته باشد، به نویسنده توصیه می‌کند که آثار استادان ادبیات فارسی‌ِ پیش از مغول را به دقت مطالعه کند. وی خطاها و مسامحاتی چند را به این شرح گوشزد می‌سازد: به جای مرتد‌ّ عربی، بددین یا بی‌دین مناسب‌تر می‌بود، نیز چاکران، بندگان یا کسان به جای آدم. همچنین وی نمی‌پندارد که نام‌ِ پریدخت در دوران مزداپرستی برای اناث به کار رفته باشد. چون پری از ارواح بدکار شمرده می‌شده است. واقعیات realia)) نیز از نظر این منتقد دور نمی‌مانَد. وی این خطا را یادآور می‌شود که زمزمة مذهبی نزد زردشتیان پیش از غذا برگزار می‌شد نه پس از آن، و کلمة زنّار عربی است و به جای آن می‌بایست کُستی یا کُشتی به کار رود. بهار، در این باب، متنی عربی (از دیر عبدون) را شاهد می‌آورد که خدمتکاران را چنین وصف کرده است:
مَزَن‍ّرین عَلی الأوساط‌ِ اِذ جُعِلوا
عَلی الرُؤوس‌ِ اَکالیل‌ٌ مِن الشَعر14!
ایرانشناسان نمی‌توانند به سرنوشت زبان فارسی بی‌اعتنا باشند. در این مقام، ما تنها این مسئلة خطیر را خاطرنشان می‌سازیم. باید امیدوار بود که نبوغ‌ِ همگون‌ساز ایرانی یک‌بار دیگر راه‌حل‌‌ّ موفقی برای آن بیابد. نمی‌توان منکر بود که زندگی نوین خواه‌ناخواه در زبان تأثیر خواهد کرد. اما همة مشکل در آن است که مشخص گردد این تأثیر در کجای زبان و تا چه اندازه باشد. و در اینجاست که مسئلة لزوم ایفای نقش‌ِ نهاد خاصی مطرح می‌شود. 
این ملاحظات را با ذکر این نکته پایان دهیم که خوشبختانه نامهای خاص‌ّ تاریخی مثلا‌ً در عروس مِدی دقیقا‌ً مطابق تلفظ ایرانی نقل شده‌اند. به علاوه، در اینجا نیز اثر اظهارنظرهای انتقادی پروفسور براون را مشاهده می‌کنیم. دانشمندانی از ایران نیز به اصلاح خطاهایی همت گماشته‌اند که بارها از نویسندگان هم‌وطن آنان سر زده است. از جمله، به مقالة کسروی تبریزی، مور‌ّخ ایرانی (روزنامة ایران، مورخ 25 سپتامبر 1930 [3 مهر 1309]) اشاره کنیم که با عنوان شایستة «سه غلط مشهور: مِد، سیروس، اکباتان» نوشته شده است.
آقای کسروی ابتدا اظهارنظر می‌کند که وزارت معارف ایران بدبختانه از این حیث معاف از انتقاد نیست. برای آنکه تلفظ درست نامهای ایرانی جا بیفتد باید از کتابهای درسی شروع کرد. وی سپس دربارة سه نام که در ایران محر‌ّف آنها رایج شده به توصیه‌هایی می‌پردازد.
دربارة مِد و مِدی می‌گوید که باید آن را برای عصر هخامنشی ماد و برای عصر ساسانی مای یا ماه نوشت؛ و یادآور می‌شود که ماه در نام جایها (ماهدشت یا مایدشت در ولایت کرمانشاهان) باقی مانده است.
در باب سیروس، توصیه می‌کند که کورش به کار برده شود. البته کور، که کورش حالت فاعلی آن است، از آن هم بهتر است. لیکن با واژة کور به معنی «نابینا» اشتباه می‌شود. هر چند کسروی گوشزد می‌سازد که و او در کورش معروف و در کور مجهول است. لیکن تفاوت این دو واو در فارسی کنونی از بین رفته است. در نامهای جغرافیایی، هم در فارس تا قرن چهارم و پنجم و هم در ایران (قفقازیه)، رودهایی به نام کور سراغ داریم.
سرانجام، در باب اکباتان، باید، به جای این صورت یونانی، صورت ایرانی هاکماتان یا هاکباتان15 را نشاند، با این توضیح که ب و م، چنان که می‌دانیم، در گونه‌های تلفظی‌ِ بیشه و میشه یا بهانه و مهانه به کار رفته‌اند. آقای کسروی، با استفاده از این فرصت، نادرستی کاربرد نام ولایت عراق عجم را متذکر می‌شود؛ به نظر او، نام ایرانی قدیم، یعنی ماهان یا ماه را باید بر آن نهاد. همین موضوع را بعدا‌ً (روزنامة ایران، 11 اوت 1932 [20 مرداد 1311])) رحیم‌زادة صفوی، بار دیگر، مطرح کرد و نوشت:
برای ما ننگ بزرگی است که الفاظ ایرانی را که اروپائیان به لهجة مغلوط و محر‌ّف تلفظ کرده‌اند، ما هم تقلید کنیم.
اکنون می‌ماند بررسی آنچه جنبة اجتماعی رُمان تاریخی‌ِ نوین در ایران می‌توان آن را عنوان کرد. در حقیقت، هم از آغاز، کوشیده‌ایم که مبدأ آن را در غلیان افکاری سراغ گیریم که بر اثر انقلاب در ایران پدیدار گشت و در عین حال، همراه با علل اقتصادی، اجتماعی، یکی از اسباب بروز انقلاب بود.
آقای ا. برتلس، چنان‌که دیدیم، تنها به علل اقتصادی و اجتماعی توجه می‌کند و در پی آن است که در رُمانهای تاریخی «هم‌ارز اجتماعی» بیابد. وی، در پایان مطالعاتش فکر و نظر خود را با این عبارات به صراحت بیان می‌کند و می‌گوید:
بنابراین، رُمان‌ِ تاریخی فارسی آفریدة سرمایة بازرگانی ایرانی است و این تأثیر‌ِ ناگزیر‌ِ غرب را روشن می‌سازد. در همة این رمانها، آثار تأثیر فرانسه را به آسانی می‌توان بازیافت. این تأثیر چندان عمیق هم نیست و از شکل کلی و جزئیاتی چند در پرورش داستان فراتر نمی‌رود.
از آنجا که امپریالیسم روس و انگلیس آشکارا متحد فئودالیسم ایرانی در قرنهای نوزدهم و بیستم بودند، ادبیات این دو کشور بیش از آن منفور ایرانیان بود که مؤثر افتد. به خلاف بورژوازی ایران هنوز «چهرة حریص و طعمه‌جوی‌ِ امپریالیسم فرانسه را ندیده بود و فرانسه را کشوری بی‌آزار می‌شمرد.
... رُمان تاریخی فارسی نخست‌بار در آغاز قرن بیستم پدید آمده است و مبارزة بورژوازی شهری ایران را با فئودالیسم و نوچه‌های آن در وجود زمینداران بزرگ و [بخشی از] روحانیت منعکس می‌سازد. این نوع‌ِ ادبی، به دلیل موقعیت خاص‌ّ ایران، که در منگنة دو قدرت امپریالیستی گرفتار بود، تحت تأثیر ادبیات فرانسه و، پیش از همه، رمانهای تاریخی‌ِ آن رشد یافت. مع‌الوصف، عقب‌ماندگی و ضعف سرمایه‌داری در ایران باعث شد که این تأثیر بسیار عمیق نباشد... (همان اثر، ص 124 و 125)
ما، به سهم خود، در اختیار این طریقة تفسیر وقایع ادبی سهیم نیستیم و در جای دیگری (LAsie Française| 1930| L’orientalisme re´volutionnaire) فرصت یافته‌ایم که نظر خود را دربارة کاربست‌ِ مارکسیسم در شرق‌شناسی بگوییم. در آنچه خصوصا‌ً به ادبیات مربوط است، بی‌آنکه تأثیر محیط اجتماعی و شرایط تاریخی را منکر باشیم، پیش از همه، به تلاش اثرآفرین و ارزش ذاتی فرد، صرف ‌نظر از تعلق طبقاتی او، اعتقاد داریم. بدین‌سان، در مورد حاضر، هرگاه می‌خواستیم با همکار شوروی خود هم‌نظر باشیم، می‌توانستیم بر این امر تأکید کنیم که صنعتی‌زاده، نویسندة نخستین رُمان تاریخی نوین در ایران، بازرگان است و در جنب رمانهای خود، کتابی نوشته است به نام چگونه ممکن است متحول شد. لذا، وی یکی از نمایندگان نمونة «سرمایه‌داری بازرگانی» است که، به نظر آقای ا. برتلس، رمان تاریخی‌‌ِ قرن بیستم را در ایران پدید آورده است. مع‌الوصف، به نظر می‌رسد که این جزئیات فقط نقشی کاملا‌ً فرعی ایفا می‌کنند. مهم همان فردی‍ّت‌ِ اثرآفرین است و، از این بابت، شرح حال صنعتی‌زاده، این Self made man (مرد خودساخته)، سند بس مهم‌تری است از وابستگیهای او با طبقة بازرگانان، که مثلا‌ً باعث شده باشند وی را از انقلاب پرولتری بترسانند16 (ترسی که، بنا به شرح و تفسیر آقای ا. برتلس، در رُمان دامگستران او بازتاب یافته است). در نظر آقای ا. برتلس، پاره‌ای مستخرج از داستان باستان دربارة بازرگانی در عصر کوروش نیز حجتی قوی شمرده می‌شود. و حال آنکه، به نظر ما، این شیوه و این متّه به خشخاش گذاشتن‌ها، چون نیک بنگریم، به شناخت نوع ادبی مورد بررسی چیزی نمی‌افزاید.
ما ترجیح می‌دهیم که از توصیه‌های استاد مشترکمان [استاد‌ِ نیکیتین و برتلس]، و. آ. ژوکوفسکی17 پیروی کنیم. نظر وی این بود که، برای فهم بهتر اثری فارسی، باید پیش از هر چیز بکوشیم در نظرگاه‌ِ منتقدان ایرانی جای گیریم و به عقیده و نظر آنان رجوع کنیم. ما در حد امکان این کار را انجام دادیم و امیدواریم که، از این راه، بر مسئلة موضوع‌ِ مطالعه پرتو نوری افکنده باشیم.
حال که این نکته روشن شد، باید بگویم، که به نظر ما، تنها در این روزگار است که انقلاب ایران رفته‌ رفته ظرفیت کامل خود را در جهت دگرگونی سیاسی و اجتماعی نشان می‌دهد.
چارچوب این شرح اجازه نمی‌دهد بر سر تحلیل عمیق‌تر موقعیت کنونی ایران درنگ کنیم. به علاوه، بی‌آنکه از مخالفت احتمالی با نظر خود بیم داشته باشیم، اظهار این قول را مجاز می‌شماریم که ایران، پس از لرزه و تکان وحشتناک جنگ [بین‌المللی]، در عصر نوشکفتگی و کار‌ِ سازنده گام نهاد، و این در همة عرصه‌ها مشهود است.
ایران به‌خصوص حاکمیت تمام و کمال خود را در روابط خود با کشورهای بیگانه از نو به چنگ آورد و در جامعة ملل صاحب کرسی شد و حتی فعلا‌ً یگانه نمایندة جهان اسلامی در این جامعه است.17 در این کشور، رژیم کاپیتولاسیون دیگر حاکم نیست. در امور گمرکی خودسامانی رعایت می‌شود. بانک ملی دایر و درکار است. عملیات ساختمانی راه‌آهن، توسعة شبکة راههای مواصلاتی، جریان نوعی صنعتی شدن فعالانه دنبال می‌شود. صدها بورسیة ایرانی در مدارس متوسطه و عالی خارج، بیشتر در فرانسه، تحصیل می‌کنند.
حکومت کنونی، زیر فشار شاه نیرومند و آگاه، به همة ابتکارات سودمند روی خوش نشان می‌دهد. مثلا‌ً، در عرصه‌ای که مستشرقان به‌خصوص در آن ذی‌علاقه‌اند، این نمایش درخشان، یعنی نمایشگاه هنر ایرانی در لندن، امکان برپایی یافته است. بقاع و مساجد و کاخهای ایرانی، نخست‌بار در تاریخ، ذخایر نفیس خود را در مجموعه‌ای که به شیوة عملی سازمان یافته، در معرض تماشای ما گذاشته‌اند.
همچنین خبر داریم که حکومت ایران خواسته است آزادی عمل خود را در کاوشهای درون خاک کشور که به یادگارهای تاریخی هزارساله انباشته است از سرگیرد. یک موزة ملی در تهران در دست تأسیس است، در‌ حالی که یک انجمن باستانشناسی چندزمانی است در آن مشغول فعالیت است و جزوه‌هایی حاوی مطالب بسیار مفید منتشر می‌کند. 19در جنب این سازمان‌ها، شاهد انتشار مجلات محافل ادبی هستیم که انجمن ادبی ایران در رأس آنها جای دارد.
سخنرانی جالبی از دکتر افشار در این انجمن (روزنامة ایران، 29 ژوئیه 1930 [7 مرداد 1309] و بعد) دقیقا‌ً به مسئلة ملی مل‍ّت و مل‍ّیّت اختصاص یافته بود. در این خطابه، از جمله، از پان ایرانیسم معنوی نه سیاسی [گسرة فرهنگی ایران] سخن می‌رفت. دُکترین‌ِ ملی، در آن، به ویژه ارزشی اخلاقی (در معنایی که رِنان20 مراد می‌گرفت) قلمداد، و، برای تحکیم آن، از جمله دیگر وسایل، مطالعة تاریخ ایران توصیه شده بود.
خلاصه آنکه، ب‍ِلاتردید، شاهد‌ِ بیداری و بروز نیروهای ملی در ایران هستیم و ظهور رمان تاریخی بی‌گمان می‌تواند و باید برحسب تمامی این فضای نوین تفسیر شود.
رمان تاریخی‌ِ کنونی تنها همین روحیة نوین در ایران را منعکس می‌سازد. هم نویسندگان و هم منتقدان آن را یکی از وسایل احیای شرافت و عزّت ملّی می‌شمارند. آریانپور در مقدمة اثرش می‌نویسد:
در ملتی که هنوز تاریخ او کاملا‌ً تدوین و رواج نیافته، رمان تاریخی در درجة اول اهمیت است.‌21
همین فکر در مقدمة دامگستران (جلد دوم) بیان شده است. نویسنده در آن توضیح می‌دهد که به‌خصوص بر آن بوده است که نشان دهد علل انقراض شاهنشاهی ساسانی و محو استقلال ایران چه بوده است. بر ارزش و اهمیت استقلال در مقدمة سلحشور تأکید شده است. باید به یاد داشت که نویسندگان نوین از خصلت سازمند‌ِ سلطة اسلام بر تمدن ایرانی واقف‌اند. در عین حال، نقش عناصر ایرانی در علوم و ادبیات جهان اسلامی مسلم و آشکار است. اگر گاهی، مثلا‌ً در جریان گزارش داستان عروس مِدی، ذکری از پیروزی آرمانهای آریایی بر سامیان به میان می‌آید، نباید از آن ساخت و پرداخت روحیة ضد‌ّ عربی و ضد اسلامی را نتیجه گرفت. 
همچنین کوششهایی که در راه تصفیة زبان تازة رمانهای تاریخی و منطبق ساختن آن بر زبان روزگاران دیرین شده باز بیش از آن مختصر و کم‌دعوی‌اند که بتوان آنها را به عنوان ماده‌ای برای تعمیم به کار برد. لذا نباید برای انتخاب موضوع در رمانهای تاریخی اهمیت فراوانی قایل شد.
آقای عباس اقبال، مؤلف اثری جالب به نام خاندان‌ِ نوبختی، که به تازگی (1933 [1312]) در تهران منتشر شده، در مقام مور‌ّخ، به طریق عمیق‌تر، روابط ایران و عرب را تحلیل می‌کند. وی به‌خصوص نشان می‌دهد که ایرانیان، پس از پیروزی مادّی اعراب، به گرفتن انتقام از طریق معنوی همت گماشتند (مقدمه، صفحه‌ی):
همین که ایّام محنت لشکرکشی عرب به ایران و قتل و غارتها رو به کوتاهی رفت و هول و اضطراب ایرانی‌ها در مقابل این واقعة هایله کاسته شد، برای مغلوبین، دورة ندبه و تأسف بر ایام شوکت گذشته و چاره‌اندیشی برای آینده فرا رسید. یعنی بعد از مخاصمات نظامی و لشکری که به مغلوبیت قطعی قوم ایرانی منتهی گردید، مجادلات فکر بین دو طرز فکر آریایی ایرانی و فکر شامی عرب شروع شد و شمشیر در این مقام تعیین غالب و مغلوب را به حکم تدبیر واگذاشت.
آقای عباس اقبال سپس فعالیت عبدالله‌بن مقفع را به اجمال گزارش می‌کند که برای بیداری روح ایرانی در قوم مغلوب کوشش بسیار کرده؛ و تأکید می‌کند که پیوستن ایرانیان به تشیّع یکی از صو‌ّر واکنش ضد‌ّ عربی آنها بوده و برخی از فِر‌َق شیعی، حتی دیگر از اسلام چیزی در بساط نداشتند (مقدمه، صفحة یب):
اکثر ایرانیها به مذهب شیعه گرویدند و از مؤیدین آراء و مقالات پیروان این فرقه گردیدند. منتها در اختیار این طریق نیز جماعتی، به تدبیر و حکمت، آراء موروثی اجدادی را که به ظاهر نیز چندان زننده به نظر نمی‌آمد با مذهب شیعه وفق دادند و بین عقاید مذهبی این فرقه و طبع خود به یک نوع توفیق موفق آمدند. ولی جمعی دیگر تقبل عنوان شیعه را آلتی ساخته علنا‌ً بر ضد خلفا و هرگونه فکر عربی، حتی در باطن بر ضد اسلام برخاستند و، اگرچه در رفتن این راه عده‌ای از این فرق به عمد قدم برنمی‌داشتند و چنین می‌پنداشتند که جمیع افکار ایشان عین اسلام است، باز محرک اصلی آن جماعت، غلیان احساسات ایران‌پرستی و بستگی به آراء و افکار اجدادی بوده که اختیار را از کف ایشان به در می‌برده و در این طریقشان می‌انداخته است.
به هر حال، احساسات ملی، که به یاری این طریقة بیان ادبی در زبان فارسی پرورده شده، ظاهرا‌ً با چارچوب تمدن اسلامی به خوبی‌ِ خوب سازگاری دارد. اگر نویسندگان به روزگاران‌ِ دیرین‌ِ پیش از اسلام نظر دوخته‌اند، این نشانة علاقة خاص‌‌ّ آنان به آن دوران نیست بلکه بیشتر حاکی از آن است که می‌خواهند افق دید تاریخی خوانندگان را گسترده‌تر سازند و از این راه به تقویت میهن‌دوستی‌ِ آنان کمک کنند. نویسندة داستان باستان، در مقدمه، وظیفه‌ای را که برای خود تعیین کرده بوده به صراحت بیان می‌کند (برتلس، ص 120)، وی می‌نویسد: 
اروپاییان در رمانهای خود مضامین علمی و اجتماعی درج می‌کنند. چند فقره از این رمانها به زبان فارسی ترجمه شده است، لیکن همة آنها تاریخ غرب است و به کار بیدار کردن احساسات ملی ایرانیان نمی‌آید. باید آثاری پدید آورد که خالص ایرانی و از همه مهم‌تر آنکه دربارة شاهان بزرگ گذشته باشند. چون این کار عظمت کهن و قدرت ایران را به یاد خواهد آورد و در برابر ما کرامت و شرافت ملی را مجسم خواهد ساخت؛ و بدین‌سان، میهن‌دوستی و عشق به ملت را در ما تحکیم و تقویت خواهد کرد. 22
نویسندة مقاله‌ای در نقد رمان لازیکا (علی صادقی؛ روزنامة ایران، 9 اردیبهشت 1310) می‌نویسد:
بدیهی است مطالعة این قبیل تألیفات و اطلاعات تاریخی راجع به اجداد بزرگ، بهترین وسیله برای ایجاد غرور ملی در دل افراد ایرانی است.
نویسندة دیگری با نام مستعار «استخر»، سلسله مقالاتی به همین مسئلة غرور یا شرافت و کرامت ملی اختصاص داده؛ که در آنها با عقیدة بدبینانة بسیار شایع در برخی از محافل جامعة ایرانی مخالفت می‌کند؛ عقیده‌ای که برحسب آن گویا ایرانی برای جهان انسانی کاری نکرده و هرگز هم نخواهد کرد... .
استخر به ضد‌‌ّ این اظهارات‌ِ بی‌اساس و یأس‌آور، قویا‌ً قد عَلَم می‌کند و بر ضرورت‌ِ بیدار ساختن‌ِ علاقة حاد‌ّتری در ایرانیان نسبت به تاریخ ملی تأکید می‌ورزد؛ و بر آن است که باید به بقای گذشته علاقه‌مند شد، حفاظت آنها را تضمین کرد، و از آنها درس گرفت. ایران، اگر خصایص تمایزبخش خود را از دست بدهد، در بازار جهانی چه ارزشی خواهد داشت؟
وی، در پایان می‌نویسد که خوشبختانه رَجُلی تاریخی در ایران ظهور کرده و حیات ملی را به پیش رانده است. صرف‌نظر از موضوع مورد بحث و گفت‌وگو، اکنون این نغمه غالبا‌ً در ایران شنیده می‌شود و ما دفتر مجموعة استدلالهای خود را دایر بر اینکه میان پدید آمدن رمان‌‌ِ تاریخی و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی ِ کنونی در ایران پیوند نزدیکی وجود دارد، در اینجا می‌بندیم. افکار عمومی در ایران به خوبی بر آن واقف است. در یکی از مقاله‌ها دربارة لازیکا، که پیش‌تر از آن نقل‌قول کردیم، میان ‌دورة انقلابی، یعنی زمانی که فعالیت نویسندگان به‌خصوص می‌بایست در خدمت مبارزة سیاسی باشد، از یک سو، و دوران سازندگی کنونی، که در آن تعادل‌ِ عقاید حاصل گشته و در نتیجه اذهان آرامش یافته و می‌تواند به نگارش آثار تاریخی بپردازد، از سوی دیگر، فرق گذاشته شده است.
خوشبختانه اخیرا‌ً به واسطة تولید شدن فراغت در افکار و رفع تشنج عقاید چندین تألیف خوب... در افق مطبوعات ایران ظاهر شده. 
برای ما آسان خواهد بود در رمانهایی که از مطالعة آنها فارغ گشتیم، بیش از یک خطابة میهن‌پرستانه از این سو و آن سو گرد آوریم. هر چند نویسنده آنها را بر زبان یکی از «نیاکان بزرگ» خود جاری ساخته، به نظر ما، طنین پیامی خطاب به احساسات ملی خوانندگان از آنها به گوش می‌رسد. بابا شمعون به مانی می‌گوید:
... باید وطن و مملکت خود را دوست بداری و یقین داشته باشی تا سایر هموطنان تو سعادتمند نباشند تو سعادتمند نیستی؛ و آگاه باشی که این عقیده فقط می‌تواند همیشه ایرانیان را در عظمت و جلالت بدارد. (مانی نقاش، ص 12)
ما، فی‌المثل، وصیّت سیاسی شاپور را که در مانی نقاش عرضه شده یا اندرزهای سیاگزارس به جانشین خود و همچنین توصیف کشور ماد در آن زمان را که در عروس مِدی آمده، ذیل همین سرعنوان جای دهیم.
کوشیدیم تا ملاحظاتی را در اینجا گرد آوریم که به نظر ما رمان تاریخی در ادبیات فارسی کنونی را به ایران‌شناسان نشان می‌دهد. اگر، با توجه به اینکه این نوع‌‌ِ ادبی در ایران هنوز در اوایل عمر خود است، اظهارنظر قطعی دربارة آن هنوز زود باشد، مع‌الوصف به نظر ما خالی از فایده نیست که از هم‌اکنون خصایص آن را معیّن کنیم. هر چند به این قصد باشد که بتوانیم از آنها برای قضاوت دربارة تحول آن استفاده کنیم.
آیا این تحول صورت خواهد گرفت و ‌ـ اگر جواب مثبت باشد ـ در چه جهتی صورت خواهد گرفت؟ در حقیقت، ضمن باقی ماندن در سطح اجتماعی، می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آیا این نوع‌ِ ادبی رواج خواهد یافت؟ آیا به قشرهای بالا و نخبگان محدود خواهد ماند و عامة مردم به سنت افسانه‌ای که بزرگ‌ترین شاعران ملی آن را حفظ کرده‌اند، قناعت خواهد کرد؟ اگر چنین شود، چه‌بسا آن گسستگی و شکاف که باید از آن پرهیز کرد بیشتر و عمیق‌تر گردد. چون به حال شکوفایی و رونق‌ِ رمان تاریخی زیان‌آور خواهد بود. رمان تاریخی، همچون هر اثر ادبی دیگر، برای آنکه پدیده‌ای انتزاعی باقی نماند و خواننده پیدا کند باید با کشور و مردم کشورش پیوند زنده داشته باشد.
در سطح ادبی، این پرسش مطرح می‌شود که پیشرفت مطالعات تاریخی در ایران و توسعة معلومات دقیق و صحیح دربارة گذشته تا چه اندازه به حال‌ِ موفقیت آثار تخیلی‌ِ رمان‌نویسان مساعد خواهند بود؟ صنعتی‌زاده در اثر خیالبافانة جالبی به نام مجمع دیوانگان، پیش‌بینی می‌کند که، در سال 2000، استاد‌ِ تاریخی را که برای شاگردانش از فاتحان و جهانگشایانی سخن بگوید در دارالمجانین (تیمارستان) حبس خواهند کرد. بی‌آنکه چندان دور برویم و با قبول این امر که مطالعات تاریخی ممکن است در ایران (که در آن مورخان ارزشمندی چون سید احمدخان کسروی به سر می‌برند23) و در جاهای دیگر دنبال شود، می‌توان از آن بیم داشت که رمان تاریخی، همچنان که در اروپا شاهد بودیم، رواج کمتری داشته باشد.
مع‌الوصف، زمانی که سخن از محیطهایی بس متفاوت چون شرق و غرب در میان باشد، تعمیم هر قاعدة سفت و سختی خطرناک خواهد بود.
رمان تاریخی در ایران، با رها شدن از تأثیر بیگانه، در پرتو بُرد وطن‌دوستانة خود، شاید ایام بسیار خوشی در پی داشته باشد. و این، آن چیزی است که ما صمیمانه برایش آرزو می‌کنیم.j?


پی‌نوشت:
1. Comte de Monte - Cristo
2. A. DUMAS (1802 ـ 1870)، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس معروف فرانسوی. ـ مترجم.
3. از این نظر که در زمان ابش خاتون، آخرین نفر از امرای سلسله اتابکان فارس، چون وی با منگوتیمور یکی از فرماندهان هولاکو ازدواج کرد، در حقیقت زمام امور به دست مغول افتاد. ـ مترجم.
4. DArtagnan قهرمان رمان سه تفنگدار Les Trois mousquetaires اثر الکساندر دوما. ـ مترجم.
5. مشخصات کتاب‌شناسی این اثر در خانبابا مشار به شرح زیر ذکر شده است: عشق و سلطنت، شیخ موسی نثری همدانی کبودرآهنگی، 2 جلد، بمبئی 1304 ـ 1303 ق. 224 + 184 ص؛ همدان 1298 ش. اما این رمان در 3 جلد به ترتیب با عناوین عشق و سلطنت، ستارة لیدی، و شاهزاده خانم بابلی نوشته شده است. ـ مترجم.
6. مشخصات کتابشناسی این اثر در خانبابا مشار به شرح زیر ذکر شده است: داستان باستان یا سرگذشت کورش بزرگ، نصرت‌الله‌زاده حسن بن ملا محمدرضا بدیع بهبهانی، طهران 1299 ش.، سربی، 233 صفحه.
7. متأسفانه متن اصلی این نقل قول در دسترس نبود؛ ناگزیر از روی متن فرانسه به فارسی ترجمه و نقل شد.
8. Sainie – Beuve (1804 ـ 1869)، مورخ و منتقد ادبی مشهور فرانسوی. ـ مترجم.
9. آن هم با ذکر عنوان اثر و شمارة صفحه. هنگامی که چهره‌های داستانی او نامه‌ای می‌نویسند یا سندی انشا می‌کنند یا تقاضایی می‌کنند، وی حتی‌الامکان مواظب است که مبادا با واقعیت تاریخی اختلاف پیدا کند و به نیروی تخیل خود اجازه نمی‌دهد تا آزادانه راه خود را پی گیرد.
13. در متن، سرّه به سره.
14. زنّار بر کمر بسته و کامل به‌سر (تاجی از مو بر سر). مترجم.
15. در متن فرانسه H?km?t?n و H?kb?t?n.
16. بی‌مناسبت نیست این توضیح افزوده شود که شرایط جتماعی و اقتصادی یگانه عامل اثرگذار در جریانات ادبی نیست هر چند یکی از این عوامل است، با این قید که، به هر حال، این عامل، همچنان که عوامل دیگرِ محیطی ـ تربیت خانوادگی، پرورش فرهنگی، داد و ستدهای فکری، سوانح زندگی، سفرها، مطالعات و نظایر آنها مجموعاً فقط و فقط از طریق شخصیت اثرآفرین نه به طور مستقیم است که در اثر او بازتاب می‌یابد. مترجم.
17. V.A. Joukovski
18. این مقاله پیش از پذیرفته‌شدن ترکیه و عراق در جامعة ملل نوشته شده است. ـ مترجم.
19. پیداست که نویسنده از نظرگاه علایق خاص مستشرقان دستاوردهای آن دوران را بر می‌شمارد و می‌ستاید. ـ مترجم.
20. E. RENAN (1823ـ1892) منتقد و مورخ مشهور فرانسوی. ـ مترجم.
21. در متن، فقط ترجمة فرانسه آمده است. و، ما مطلب را از اصل اثر نقل کردیم. ـ مترجم.
22. متأسفانه متن اصلی این نقل‌قول در دسترس نبود. ناگزیر از روی متن فرانسه به فارسی ترجمه و نقل شد.
23. این جمله مربوط می‌شود به چهره از کسروی که هنوز موضعگیریهایی کذایی غیرعلمی و خام و ناشیانه او نسبت به باورهای عامة مردم ایران اعلام نشده و دعویهای غریب و غرورآمیز او برملا نگشته بود. ـ مترجم.
?. نقل از «نامة فرهنگستان»؛ دورة هشتم، شمارة دوم؛ تابستان 1385.


طراحی وب سایتفروشگاه اینترنتیطراحی فروشگاه اینترنتیسیستم مدیریت تعمیر و نگهداریسامانه تعمیر و نگهداری PM سامانه جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم جمع آوری شناسنامه کامپیوتر سیستم مدیریت کلان IT طراحی وب سایت آزانس املاک وب سایت مشاورین املاک طراحی پورتال سازمانی سامانه تجمیع پاساژ آنلاین پاساژ مجازی

جدیدترین مقاله ها

نام : *

پیغام : *